کلمه جو
صفحه اصلی

sloppy


معنی : کثیف، شلخته، درهم و برهم، نا مرتب
معانی دیگر : ولنگار، لچر، بد لباس، شورتی، بی دقت، سر هم بندی شده، بد ساخت، حاکی از شلختگی، شورتی گرانه، ناشی گرانه، سرسری، پوشیده از گل و لای یا برف آبکی، برفابی، گلی، گلابی، گل آلود، خیس و کثیف

انگلیسی به فارسی

کثیف، درهم وبرهم، نامرتب، شلخته


درهم و برهم، شلخته، کثیف، نا مرتب


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: sloppier, sloppiest
مشتقات: sloppily (adv.), sloppiness (n.)
(1) تعریف: wet or muddy.

- sloppy roads
[ترجمه ترگمان] جاده های کج و معوج،
[ترجمه گوگل] جاده های خالی

(2) تعریف: thin and liquid in consistency.

- sloppy mashed potatoes
[ترجمه ترگمان] پوره سیب زمینی
[ترجمه گوگل] سیب زمینی پودر نازک

(3) تعریف: poorly kept; messy or untidy.
متضاد: shipshape, tidy, trim
مشابه: disheveled, messy, slovenly, untidy

- a sloppy bedroom
[ترجمه ترگمان] اتاق خواب بی دقت
[ترجمه گوگل] یک اتاق خواب کثیف

(4) تعریف: careless, inattentive, or inferior.
متضاد: careful, cunning, exact
مشابه: careless, perfunctory, ragged, remiss, shabby, slipshod, slovenly

- sloppy service
[ترجمه ترگمان] سرویس sloppy
[ترجمه گوگل] سرویس غلطکی
- a sloppy piece of work
[ترجمه ترگمان] یه کار بی دقت انجام بدم
[ترجمه گوگل] یک قطعه انعطاف پذیر از کار

(5) تعریف: excessively emotional.

- sloppy sentiments
[ترجمه ترگمان] احساسات درهم و برهم …
[ترجمه گوگل] احساسات غریب

• slovenly, untidy; careless; wet, slushy, muddy; oversentimental, silly (informal); unappetizing; splashed with liquid
something that is sloppy is messy and careless; an informal word.
you can say that something is sloppy when you think it is extremely sentimental.

مترادف و متضاد

کثیف (صفت)
nasty, mussy, dirty, bedraggled, filthy, messy, squalid, smeary, sloppy, grubby, impure, scabious, lousy, sordid, grimy, wild and woolly, mucky, soapless, smoochy

شلخته (صفت)
blowzy, sloppy, grubby, slovenly, frumpy, slipshod, frowsy, sordid, frowzy, frumpish, sloven

درهم و برهم (صفت)
intricate, desultory, turbid, sloppy, topsy-turvy, untidy, unorganized, woebegone, tangly

نا مرتب (صفت)
disordered, irregular, disheveled, sloppy, untidy, unequal

messy


Synonyms: awkward, bedraggled, botched, careless, clumsy, dingy, dirty, disheveled, inattentive, mediocre, muddy, not clean, poor, slapdash, slipshod, slovenly, sludgy, slushy, splashy, tacky, unkempt, unthorough, untidy, watery, wet


Antonyms: clean, neat, orderly, tidy


جملات نمونه

1. sloppy repair
تعمیر ناشیانه

2. sloppy writing
نگارش سرهم بندی شده

3. a sloppy student
شاگرد شورتی

4. Mother constantly picked at him for being sloppy.
[ترجمه ترگمان]مادر مدام او را گول می زد که بی احتیاط باشد
[ترجمه گوگل]مادر به طور مداوم به او غرق در انتخاب شد

5. She's always criticizing her husband for being sloppy.
[ترجمه ترگمان]همیشه از شوهرش انتقاد می کند که شلخته است
[ترجمه گوگل]او همیشه از شوهرش انتقاد می کند که آن را غافلگیر می کند

6. His written reports are incredibly sloppy.
[ترجمه ترگمان]گزارش های کتبی او به طور باور نکردنی درهم و برهم است
[ترجمه گوگل]گزارش های کتبی آن فوق العاده غلط است

7. My boss criticized my sloppy personal appearance.
[ترجمه ترگمان]رئیسم از ظاهر شخصی نامنظم من انتقاد کرد
[ترجمه گوگل]رئیس من انتقاد از ظاهر شخصی من ظاهر شد

8. He has little patience for sloppy work from colleagues.
[ترجمه ترگمان]او صبر و شکیبایی زیادی برای کار نامنظم از سوی همکاران خود دارد
[ترجمه گوگل]او صبر کمی برای کارهای ناپاک از همکارانش دارد

9. The film is a sloppy romance.
[ترجمه ترگمان]فیلم یک رابطه عاشقانه نامنظم است
[ترجمه گوگل]این فیلم عجیب و غریب است

10. It's ideal for people who like a sloppy movie.
[ترجمه ترگمان]این برای مردمی که شبیه یه فیلم مزخرف هستند ایده آل است
[ترجمه گوگل]این ایده آل برای افرادی است که دوست دارند یک فیلم خجالتی داشته باشند

11. It appalled me to see such sloppy work.
[ترجمه ترگمان]این کار من را به وحشت انداخت که این کار کثیف را ببینم
[ترجمه گوگل]من را ناراحت کرد تا چنین کارهای ناامن را ببیند

12. Spelling mistakes always look sloppy in a formal letter.
[ترجمه ترگمان]اشتباه ات هجی کردن همیشه در یک حرف رسمی نامرتب به نظر می رسند
[ترجمه گوگل]اشتباهات املایی همیشه در یک نامه رسمی به صورت مخفی نگاه می کنند

13. Ann was dressed in a sloppy brown sweater.
[ترجمه ترگمان]آن لباس زیر پیراهن قهوه ای رنگی پوشیده شده بود
[ترجمه گوگل]Ann در یک ژاکت قهوه ای غلیظ پوشیده شده بود

14. If you do such sloppy work again, I promise I'll fail you.
[ترجمه ترگمان]اگر دوباره چنین کاری را انجام بدهی، قول می دهم که تو را از دست بدهم
[ترجمه گوگل]اگر کار دیگری انجام دهید، من قول می دهم که شما را از بین ببرم

15. Your work is sloppy.
[ترجمه ترگمان]کار تو درهم و برهم است
[ترجمه گوگل]کار شما غلط است

a sloppy student

شاگرد شورتی


Susan dresses sloppily.

سوسن شلخته‌وار لباس می‌پوشد.


sloppy writing

نگارش سرهم‌بندی‌شده


sloppy repair

تعمیر ناشیانه


پیشنهاد کاربران

شلخته
کثیف
نا مرتب

ناپسند، بی دقت، شورتی مورتی

شلخته

1 - untidy, messy, out of order
2 - excessively or abnormally emotional, overemotional
3 - not fitting closely, loos hanging
At times he was tentative, others downright sloppy.

خیس

بی دقت
Another sloppy pass like that might lose them the whole match

خیلی خیس و مرطوب - آبکی

یه مثال مثبت هیجده :
Sloppy blowjob : ساک پرتف

بی احتیاطی

adjective
1 : not careful or neat : showing a lack of care, attention, or effort
◀️a sloppy effort/essay
◀️sloppy handwriting
◀️Your work has been very sloppy lately

2 informal : romantic in a foolish or exaggerated way
◀️a sloppy love song

3 : containing or involving a lot of liquid or too much liquid
sloppy food
◀️a sloppy mixture/kiss

You sloppy piece of shit

۱. بی دقت و سر به هوا
۲. رومانتیک و احساسی طوریکه حال آدمو به هم میزنه
۳. خیس و مرظوب و آبکی


کلمات دیگر: