کلمه جو
صفحه اصلی

pout


معنی : لب کلفتی، جلو امدگی لبها، اخم کردن، لب را بزیر اویختن، لب ولوچه را جمع کردن
معانی دیگر : (به نشان خشم یا ناخشنودی و غیره) لب ها را بیرون دادن، لب ورچیدن، لب و لوچه ی خود را آویزان کردن، لب و لوچه(ی کسی) آویزان شدن، لنج ورچیدن، (با لب و لوچه ی آویزان) گفتن، اخم و تخم کردن، تندی کردن، تشر زدن، (لب ها را) غنچه کردن، گرد کردن، آویزان کردن لب و لوچه، غیظ، خشم (the pouts هم می گویند)، نام چندین نوع ماهی درشت اندام

انگلیسی به فارسی

لب کلفتی، جلو آمدگی لبها، لب ولوچه را جمع کردن، لب را بزیر آویختن، اخم کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: pouts, pouting, pouted
(1) تعریف: to show unhappiness or displeasure, esp. by pushing out the lips; sulk.
مترادف: mope, sulk
مشابه: brood, frown, glower, grimace, lower

(2) تعریف: to jut out or protrude.
مترادف: project, protrude
مشابه: jut
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to push out (the lips).
مشابه: contort, distort
اسم ( noun )
مشتقات: poutingly (adv.)
(1) تعریف: a protrusion of the lips, often to express annoyance or unhappiness.
مشابه: glower, grimace

(2) تعریف: (sometimes pl.) a sullen fit of displeasure.
مترادف: sulk
مشابه: pique

- He was in a pout.
[ترجمه ترگمان] او اخم کرده بود
[ترجمه گوگل] او در کوفته بود
- She has the pouts.
[ترجمه ترگمان] آ ره، آ ره، آ ره
[ترجمه گوگل] او تاکید دارد
اسم ( noun )
حالات: pout, pouts
• : تعریف: any of several northern marine or freshwater fishes, such as the horned pout or eelpout.

• type of fish that lives in colder northern waters
protrusion of the lower lip; acting sullen or displeased; making an unhappy facial expression
stick out one's lower lip; make an unhappy facial expression; act sullen or displeased
if you pout, you stick out your lips as a way of showing that you are annoyed.

مترادف و متضاد

لب کلفتی (اسم)
pout

جلو امدگی لب ها (اسم)
pout

اخم کردن (فعل)
fret, glower, lower, frown, scowl, lour, pout

لب را بزیر اویختن (فعل)
pout

لب ولوچه را جمع کردن (فعل)
pout

sad face


Synonyms: frown, glower, long face, moue, sullen look


Antonyms: grin, smile


make a sad face; be sad


Synonyms: be cross, be in bad mood, be moody, be petulant, be sullen, frown, grouch, grump, make a long face, make a moue, mope, stick one’s lip out, sulk


جملات نمونه

1. She shot me a reproachful pout.
[ترجمه ترگمان]نگاهی سرزنش آمیز به من کرد
[ترجمه گوگل]او به من زل زل زده بود

2. They mince and prim and pout.
[ترجمه ترگمان]آن ها به ستوه می آمدند و اخم می کردند و اخم می کردند
[ترجمه گوگل]آنها گوجه فرنگی و ذرت و ذرت

3. Her lips were set in a pout of annoyance.
[ترجمه ترگمان]لبانش از ناراحتی منقبض شده بود
[ترجمه گوگل]لب هایش در یک ناراحتی قرار گرفت

4. Her lips pout around the filter and her cheeks collapse in as she draws deeply.
[ترجمه ترگمان]لب هایش به دور صافی جمع می شوند و گونه هایش به شکلی عمیق فرو می افتد
[ترجمه گوگل]لب هایش در اطراف فیلتر فرو می ریزد و گونه هایش به شدت تسخیر می کند

5. Dover Breakwater offered flounder, dabs and small pout with the inside wall best.
[ترجمه ترگمان]دوور، لب و لب small را با دیوار درونی بالا و پایین عرضه کرده بود
[ترجمه گوگل]دریای دوور با استفاده از دیواره درونی، فاحشه ها، گوزن ها و قلاب کوچک را ارائه می دهد

6. Amelia seemed to pout, playing with a salt shaker.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که آملیا اخم می کند، و با نمکدون salt بازی می کند
[ترجمه گوگل]Amelia به نظر می رسید به زل زدن، بازی با شاکر نمک

7. Charlie Filetti sat in a quiet pout.
[ترجمه ترگمان]چارلی Filetti آرام و آرام نشسته بود
[ترجمه گوگل]چارلی Filetti نشسته در یک کوچه آرام

8. So tennis fans can, for the moment, pout away their railway timetables.
[ترجمه ترگمان]بنابراین برای لحظه ای، هواداران تنیس می توانند جداول زمانی راه آهن خود را جمع و جور کنند
[ترجمه گوگل]طرفداران تنیس می توانند، برای لحظه ای، زمان بندی های راه آهن خود را از بین ببرند

9. Hythe Range to Redoubt Wall for dabs, pout and rockling.
[ترجمه ترگمان]دامنه Hythe به دیوار تپه برای dabs، pout و rockling
[ترجمه گوگل]محدوده Hythe به Redoubt Wall برای تمیز کردن، جوشاندن و سرخ کردن

10. Bournemouth beaches produced odd flounder at night with pout, rockling and flatfish at Friars Cliff.
[ترجمه ترگمان]سواحل Bournemouth در شب با اخم، rockling و flatfish در Friars کلیف به طرز عجیبی دست و پنجه نرم می کردند
[ترجمه گوگل]سواحل بورنمووت در فریز کلیف، شبها با سیب زمینی، سیب زمینی و صاف ماهی تولید می شود

11. Pout, whiting, dabs and odd dogfish made up bags.
[ترجمه ترگمان]گرد و خاک و گرد و خاک و چیزهای عجیب و غریب کیسه پر می ساختند
[ترجمه گوگل]Pout، whiting، dabs و dogfish عجیب و غریب ساخته شده کیف

12. Loulse at the wheel still had her pout on, but he was grinning like a golfing fool.
[ترجمه ترگمان]Loulse به فرمان او هنوز اخم کرده بود، اما او مثل یک احمق گلف باز می خندید
[ترجمه گوگل]در حال چرخش در حال چرخش بود، اما او مانند یک گلف گول خورده بود

13. Implacable, with arms folded, and a mulish pout.
[ترجمه ترگمان]Implacable، دست ها را به روی سینه جمع کرده و اخم کرده بود
[ترجمه گوگل]Implacable، با بازوهای بازو و یک قلاب مالیز

14. Chesil Beach gave dabs, pout and small whiting during daylight with odd dogfish at night.
[ترجمه ترگمان]ساحل لانگ بیچ، اخم و اخم کرده بود و در روشنایی روز با dogfish عجیب و غریب شب در روشنایی روز تف می کرد
[ترجمه گوگل]ساحل Chesil در طول روز با لکه های عجیب و غریب در شب، دندان ها، سیب زمینی و کت و شلوار کوچک را با خود حمل می کند

The child pouted and was about to cry.

بچه لبش ورچید و در شرف گریه کردن بود.


as soon as she saw the broken dish, she pouted and...

تا بشقاب شکسته را دید لب‌ولوچه‌اش آویزان شد و ...


"these children are killing me!" she pouted

با اخم‌وتخم گفت: «این بچه‌ها دارند جانم را به لب می‌آورند!»


She pouted her lips for a kiss.

لب‌های خود را برای بوسیدن غنچه کرد.


پیشنهاد کاربران

Marry , s lips were set pout of annoyance

to push out your lower lip in order to look sexually attractive

قیافه ی ناراحت به خود گرفت، لب برچیدن

در مورد حرکت لب ها این لغت دو معنی دارد:
۱. لب ها را به علت ناراحتی و اخم کردن به هم فشردن.
۲. لب ها را غنچه کردن که در این صورت مترادف کلمه pucker می باشد.

لب ورچیدن
لهجه و گویش تهرانی
بر اثر ناراحتی لب ها را جمع کردن

لب برچیدن. [ ل َ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) به گریه درآمدن کودک. آغاز گریه کردن کودک. در آغاز گریه تشنجی در لبها پیدا آمدن. حالتی که در شروع گریه خاصه برای اطفال درلب دست دهد. حالتی از انقباض که پیش از گریستن بر لب افتد. پیدا آمدن حالتی در لب پیش از گریستن و در اطفال مشهودتر باشد. فراهم آوردن لبها را برای گریه یا خنده. آماده ٔ گریستن شدن کودک. لبها فراهم و ترنجیده داشتن آغازیدن گریه را. آثار گریستن پیدا آمدن درلبها به آغاز. گرد کردن دو لب آغازیدن گریستن را:
چنان هر خنده ام را گریه ای از پی روان باشد
که در وقت یتیمی طفل لب برچیده را مانم.
سعید اشرف ( آنندراج ) .
لبی برچیده ساقی تا دگر بر توبه ام خندد
چه درکام و زبان بیهوده استغفار می چینم.
ظهوری ( آنندراج ) .


کلمات دیگر: