کلمه جو
صفحه اصلی

photographer


معنی : عکاس، عکس بردار
معانی دیگر : فروغه بردار

انگلیسی به فارسی

عکاس، عکس بردار


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a person who takes photographs, esp. as an occupation.

• cameraman, one who takes pictures
a photographer is someone who takes photographs, especially as their job.

مترادف و متضاد

عکاس (اسم)
cameraman, photographer

عکس بردار (اسم)
photographer

cameraperson


Synonyms: freelance photographer, paparazzo, photojournalist, shutterbug


جملات نمونه

1. two clerks and a photographer work under him
دو دفتردار و یک عکاس زیر دست او کار می کنند.

2. The photographer shot the usual roll of pictures.
[ترجمه ترگمان]عکاس تصاویر معمول عکس ها را به تصویر کشید
[ترجمه گوگل]عکاس رول معمول تصاویر را شلیک کرد

3. He pounced on the photographer, beat him up and smashed his camera.
[ترجمه ترگمان]او به عکاس حمله کرد، او را کتک زد و دوربین او را شکست
[ترجمه گوگل]او به عکاس پیوست، او را ضرب و شتم و دوربین خود را شکست

4. He was involved in a scuffle with a photographer.
[ترجمه Mr.bashari] او با عکاس درگیر شده بود
[ترجمه A] او با عکاس درگیر شدو او را کتک زد
[ترجمه ترگمان]او در درگیری با یک عکاس درگیر شده بود
[ترجمه گوگل]او با یک عکاس درگیر شد

5. The photographer tripped over a lead, wrenching a microphone from its stand.
[ترجمه ترگمان]عکاس به بالای یک سرب سر خورد و میکروفون را از جایگاه خود به بیرون پرتاب کرد
[ترجمه گوگل]این عکاس بر روی یک سر گذاشت و میکروفن را از ایستگاهش آویزان کرد

6. Later that year he attacked a photographer, an incident that cost him dear.
[ترجمه ترگمان]در اواخر همان سال به یک عکاس حمله کرد، حادثه ای که برایش گران تمام شد
[ترجمه گوگل]بعدها در همان سال، او به یک عکاس حمله کرد، یک حادثه ای که او را عزیز می کرد

7. She's a photographer and also writes books.
[ترجمه ترگمان]او یک عکاس است و همچنین کتاب می نویسد
[ترجمه گوگل]او یک عکاس است و همچنین کتاب ها را می نویسد

8. What made him remarkable as a photographer was his skill in capturing the moment.
[ترجمه ترگمان]چیزی که او را به عنوان یک عکاس قابل توجه کرد، مهارت او در ثبت لحظه بود
[ترجمه گوگل]آنچه که او را به عنوان یک عکاس برجسته کرد مهارت او در گرفتن لحظه بود

9. The photographer is on assignment in China at the moment.
[ترجمه ترگمان]عکاس در حال حاضر در حال کار در چین است
[ترجمه گوگل]عکاس در حال حاضر در چین اختصاص دارد

10. She looked as if the photographer had caught her by surprise.
[ترجمه ترگمان]طوری به نظر می رسید که انگار عکاس او را غافلگیر کرده بود
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسد که عکاس او را با تعجب گرفتار شده است

11. I think she'll be successful as a photographer.
[ترجمه ترگمان]به نظرم به عنوان یک عکاس موفق خواهد شد
[ترجمه گوگل]فکر می کنم او به عنوان یک عکاس موفق است

12. The photographer snapped a nice photograph of him.
[ترجمه ترگمان]عکاس عکس خوبی از او گرفت
[ترجمه گوگل]عکاس عکس عجیبی از او گرفت

13. The German-born photographer was admired by writers such as Oscar Wilde.
[ترجمه ترگمان]نویسندگانی مانند اسکار وایلد مورد تحسین نویسندگان آلمانی قرار گرفتند
[ترجمه گوگل]عکاس متولد آلمان توسط نویسندگان مانند اسکار وایلد تحسین شد

14. I have obtained the services of a top photographer to take our pictures.
[ترجمه ترگمان]من خدمات یک عکاس عالی را به دست آورده ام تا عکس های ما را بگیرد
[ترجمه گوگل]من خدمات عکاسی بالا را برای گرفتن عکسهایمان به دست آورده ایم

پیشنهاد کاربران

A perso who takes photo graphs , especially as a job

عکس بردار

عکاس


Photograpers can take good photos

کسی که از ما عکس می اندازد

عکاس، تصویر بردار

Someone who takes photographs

Some persom takes a well photo


کلمات دیگر: