کلمه جو
صفحه اصلی

brighten


معنی : روشن کردن، درخشان شدن، زرنگ کردن
معانی دیگر : شاد (یا شادتر) کردن یا شدن، پر نشاط شدن، خوش دل کردن، درخشان کردن یا شدن (رجوع شود به: bright)

انگلیسی به فارسی

روشن شدن، روشن کردن، درخشان شدن، زرنگ کردن


روشن کردن، زرنگ کردن، درخشان شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: brightens, brightening, brightened
(1) تعریف: to become or make luminous, bright, or brighter.
متضاد: blacken, dull, fade, tarnish
مشابه: illuminate, light, lighten

- The room brightened as she threw open the curtains.
[ترجمه ترگمان] وقتی پرده ها را باز کرد، اتاق روشن شد
[ترجمه گوگل] اتاق را روشن کرد و پرده ها را باز کرد

(2) تعریف: to become or cause to be enlivened or more cheerful.
متضاد: dull
مشابه: cheer, enliven, lighten, lighten

- She brightened at my suggestion for a swim.
[ترجمه ترگمان] از پیشنهاد من برای شنا خوشحال شد
[ترجمه گوگل] او به پیشنهاد من برای شنا شناخت

• illuminate, clarify; be clarified
if you brighten or if your face brightens, you suddenly look happier.
if a situation brightens or if something brightens it, it becomes more pleasant or hopeful.
when a light brightens a place, or when a place brightens, the place becomes brighter or lighter.
if something brightens up a situation, it makes it seem more pleasant or hopeful.
to brighten up a place means to make it more colourful and attractive.
if you brighten up, you look happier.

مترادف و متضاد

روشن کردن (فعل)
light, clear, clarify, explain, lighten, ignite, brighten, turn on, illuminate, elucidate, refresh, enucleate, explicate, enlighten, illume, illumine, upstart, relume

درخشان شدن (فعل)
brighten

زرنگ کردن (فعل)
brighten

make shine or glow


Synonyms: buff up, burnish, clear up, enliven, gleam, grow sunny, illuminate, illumine, intensify, kindle, lighten, light up, polish, punch up, spiff up


Antonyms: darken, deepen, dull, fade


make happy, feel better


Synonyms: become cheerful, buck up, buoy up, cheer, cheer up, clear up, encourage, enliven, gladden, hearten, improve, look up, perk up


Antonyms: depress, upset


جملات نمونه

1. brighten up
1- رنگین تر و جذاب تر کردن

2. these flowers will brighten up the garden
این گل ها جلوه ی تازه ای به باغچه خواهند داد.

3. Seeing him, she seemed to brighten a little.
[ترجمه ترگمان]با دیدن او به نظر می رسید که کمی brighten
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسید که کمی خیره شده بود

4. The new wall paper will brighten up the room .
[ترجمه ترگمان]کاغذ دیوار جدید، اتاق را روشن خواهد کرد
[ترجمه گوگل]کاغذ دیواری جدید اتاق را روشن می کند

5. After a dull start, it should brighten up later.
[ترجمه ترگمان]بعد از یک شروع کسل کننده، بعدا باید روشن شود
[ترجمه گوگل]بعد از شروع خسته کننده، بعدا باید روشن شود

6. Use blonde highlights to brighten your hair.
[ترجمه ترگمان]از هایلایت های بلوند برای روشن کردن موی خود استفاده کنید
[ترجمه گوگل]از موهای بلوند استفاده کنید تا موهایتان را روشن کنید

7. In the distance, the sky was beginning to brighten.
[ترجمه ترگمان]از دور، آسمان کم کم روشن می شد
[ترجمه گوگل]در این فاصله آسمان شروع به روشن شدن کرد

8. Some fresh paint will brighten this place up.
[ترجمه ترگمان]یک رنگ تازه، این مکان را روشن خواهد کرد
[ترجمه گوگل]بعضی از رنگ های تازه این محل را روشن می کند

9. White paint will brighten the room.
[ترجمه ترگمان]رنگ سفید اتاق را روشن خواهد کرد
[ترجمه گوگل]رنگ سفید اتاق را روشن می کند

10. Brighten the kitchen by painting it yellow.
[ترجمه ترگمان]آشپزخانه را با نقاشی کردن آن زرد روشن کنید
[ترجمه گوگل]رنگ آمیزی آشپزخانه را زرد رنگ کنید

11. A few scatter cushions would help to brighten up that old sofa.
[ترجمه ترگمان]چند بالش پراکنده کمک می کردند تا آن کاناپه قدیمی را روشن کند
[ترجمه گوگل]چند اسپیکر پراکنده کمک خواهد کرد تا این مبل قدیمی را روشن کند

12. If you're handy with a needle you could brighten up your sweater with giant daisies.
[ترجمه ترگمان]اگر با یک سوزن مفید باشی، می توانی sweater را با گل های داودی بسازی
[ترجمه گوگل]اگر با یک سوزن دستی باشید می توانید ژاکت خود را با عینک های عظیم روشن کنید

13. Brighten up your bedroom with a few posters.
[ترجمه ترگمان]اتاق خواب شما را با چند تا پوستر پر کرده بود
[ترجمه گوگل]اتاق خواب خود را با چند پوستر روشن کنید

14. According to the forecast, it should brighten up later.
[ترجمه ترگمان]براساس این پیش بینی، بعدا باید روشن شود
[ترجمه گوگل]با توجه به پیش بینی ها، بعدا باید روشن شود

15. She bought some flowers to brighten the room.
[ترجمه ترگمان]او برای روشن کردن اتاق مقداری گل خرید
[ترجمه گوگل]او گلهایی برای روشن کردن اتاق خریداری کرد

When I mentioned money, her face brightened.

وقتی حرف پول را زدم قیافه‌اش شاد شد.


These flowers will brighten up the garden.

این گل‌ها جلوه‌ی تازه‌ای به باغچه خواهند داد.


The situation is brightening up.

وضع دارد امیدبخش‌تر می‌شود.


اصطلاحات

brighten up

3- پر جلا کردن، براق کردن (فلزات و غیره)، برق انداختن 4- پرنورتر کردن


brighten up

1- رنگین‌تر و جذاب‌تر کردن


brighten up

2- امیدبخش شدن، فرخنده شدن


پیشنهاد کاربران

[The Weather Improves]
[Collocation]
the sky clears/​brightens ( up ) /lightens ( up )

دل انگیز
جذاب
رویایی
بسیار جالب
پر نشاط


کلمات دیگر: