کلمه جو
صفحه اصلی

slicks

انگلیسی به فارسی

سیلک، سطح صیقلی، سطح صاف، نرم و صاف کردن، یک دست کردن


جملات نمونه

1. oil slicks could be seen all over the persian gulf
در سرتاسر خلیج فارس لکه های نفت دیده می شد.

2. her picture appeared in many slicks
عکس او در چندین مجله ی پر زرق و برق ظاهر شد.

پیشنهاد کاربران

Racing slick نوی لاستیک صاف جهت مسابقات فرمول یک


کلمات دیگر: