کلمه جو
صفحه اصلی

dominating


معنی : راجح

انگلیسی به فارسی

حاکم، راجح


انگلیسی به انگلیسی

• someone who is dominating has a strong personality and influences other people a great deal.

مترادف و متضاد

راجح (صفت)
dominating

جملات نمونه

1. At one time he was dominating over the party.
[ترجمه ترگمان]در یک زمان، او بر حزب حاکم بود
[ترجمه گوگل]در یک زمان او بیش از حزب تسلط داشت

2. The Memorial seems almost ugly, dominating the landscape for miles around.
[ترجمه ترگمان]بنای یادبود تقریبا زشت به نظر می رسد، و بر روی چشم انداز مایل ها دورتر تسلط دارد
[ترجمه گوگل]یادبود به نظر می رسد تقریبا زشت، غالب در چشم انداز مایل به اطراف

3. He is dominating and active in manner.
[ترجمه ترگمان]او به شیوه ای فعال و فعال است
[ترجمه گوگل]او به شیوه ای غالب و فعال است

4. She certainly was a dominating figure in politics.
[ترجمه ترگمان]او قطعا یک شخصیت بارز در سیاست بود
[ترجمه گوگل]او قطعا یک شکل غالب در سیاست بود

5. The Piaroa view the arrogant and dominating character, which the Shavante would highly esteem in a mature male, as odious.
[ترجمه ترگمان]Piaroa، شخصیت متکبر و dominating را دید، که the در یک مرد بالغ، به همان اندازه که نفرت انگیز بود، ارج می گذاشت
[ترجمه گوگل]Piaroa شخصیت متکبر و حاکم را مشاهده می کند، که Shavante در یک مرد بالغ بسیار مورد ستایش قرار می دهد، به عنوان عصبانی

6. A dominating defensive player, the 34-year-old Mutombo also has been extremely durable.
[ترجمه ترگمان]A player ۳۴ ساله نیز شدیدا مقاوم بوده است
[ترجمه گوگل]بازیکن دفاعی غالب، Mutombo 34 ساله نیز بسیار با دوام بوده است

7. She thought it majestic, dominating the city without overwhelming it.
[ترجمه ترگمان]او این فکر را باشکوه و مسلط بر شهر، بدون در نظر گرفتن آن، می پنداشت
[ترجمه گوگل]او این عظمت را فهمیده بود، بدون آنکه این شهر را غرق کند غالب شهر بود

8. Mr Murdoch had been dominating the headlines again.
[ترجمه ترگمان]آقای موردوچ دوباره در صدر اخبار قرار گرفته بود
[ترجمه گوگل]آقای مرداک دوباره به عنوان سربرگ غالب شده است

9. Dominating such studies has been a tendency to perceive objects as being reflective in a relatively passive sense.
[ترجمه ترگمان]چنین مطالعاتی گرایش به درک اشیا به عنوان بازتابنده تفکری نسبتا منفعل است
[ترجمه گوگل]Dominating چنین مطالعات گرایش به درک اشیاء به عنوان بازتاب در یک معنی نسبتا منفعل

10. In the meantime, new issues were dominating the international agenda, with new possibilities for cooperation between and beyond governments.
[ترجمه ترگمان]در این میان، موضوعات جدیدی در دستور کار بین المللی قرار داشتند و فرصت های جدیدی برای هم کاری میان و خارج از دولت وجود داشت
[ترجمه گوگل]در عین حال، مسائل جدید بر دستور کار بین المللی غلبه کردند و فرصت های جدیدی برای همکاری بین دولت و فراتر از آن بود

11. They wanted to be practical, shrewd, assertive, dominating, competitive, critical, and self-controlled.
[ترجمه ترگمان]آن ها می خواستند که عملی، زیرکانه، قاطع، مسلط، رقابتی، انتقادی، و خود کنترل شده باشند
[ترجمه گوگل]آنها می خواستند عملی، شیطانی، قاطع، غالب، رقابتی، انتقادی و خود کنترل شوند

12. The basic ideas dominating the educational philosophy of Highlander are two-fold.
[ترجمه ترگمان]ایده های اصلی حاکم بر فلسفه آموزشی Highlander دو برابر هستند
[ترجمه گوگل]ایده های اساسی که بر فلسفه آموزشی Highlander غالب می شوند، دو برابر است

13. Disappointing; sweet, rubbery bouquet and a dominating, coarse, fiery spirit with a nasty aftertaste to it.
[ترجمه ترگمان]ناامید کننده، شیرین، شیرین، مثل یک روح آتشین، روحی آتشین، با لذت زننده ای که از آن لذت می برد
[ترجمه گوگل]ناامید کننده؛ شیرین، دسته گل لاستیک و یک روح غالب، زبر و آتشین با عطر و طعم تند و زننده به آن

14. The largest object for miles, dominating the shallow depression which is the valley of the Ancre, is the Thiepval Memorial.
[ترجمه ترگمان]بزرگ ترین شی برای مایل ها، غالب کردن افسردگی سطحی که دره the است، یادبود Thiepval است
[ترجمه گوگل]بزرگترین جسم برای مایل، غالب افسردگی کم عمق که دره Ancre است، Memorial Thiepvale است

15. During the same time, certain species dominating the initial reef disappeared.
[ترجمه ترگمان]در طول مدت مشابه، برخی از گونه های خاص بر روی رگه اولیه ناپدید شدند
[ترجمه گوگل]در همان زمان، گونه های خاصی که غالب ریف های اولیه ناپدید شدند

پیشنهاد کاربران

تسلط
غلبه

غالب، غلبه کننده بر

حاکم

مسلط
غالب
حاکم
( صفت است )
فعل : dominate
اسم : domination

[صفت] ۱ - سلطه طلب، ۲ - خودرأی
dominating managers
مدیرانی که نظر درست یا نادرست شان را به زیردستان تحمیل می کنند.

احاطه گر

احاطه گر، غالب


کلمات دیگر: