(verb transitive) جابجاکردن، جانشین(چیزی)شدن، جای چیزی را عوض کردن، تبعیدکردن
displaced
(verb transitive) جابجاکردن، جانشین(چیزی)شدن، جای چیزی را عوض کردن، تبعیدکردن
انگلیسی به فارسی
آواره، بیخانمان
آواره، جابجا کردن، تبعید کردن، جانشین شدن، جای چیزی را عوض کردن
انگلیسی به انگلیسی
• moved from its usual place; removed from office; ousted, replaced
جملات نمونه
1. the war has displaced thousands of people
جنگ هزاران نفر را بی خانمان کرده است.
2. huge rocks that were displaced by the earthquake
تخته سنگ های بزرگی که توسط زلزله جا به جا شده اند
3. today the car has displaced the horse and buggy
امروز اتومبیل جانشین اسب و درشگه شده است.
4. workers that have been displaced by computers
کارگرانی که به خاطر کامپیوتر کار و زندگی خود را از دست داده اند
پیشنهاد کاربران
جانسوز
تغییرمکان
جابجا شده
آواره
بی خانمان
در به در
سرگردان، گیج، بلاتکلیف
کلمات دیگر: