کلمه جو
صفحه اصلی

mouthpiece


معنی : سخنگو، دهانه، منادی، لبه، دهن گیر
معانی دیگر : قطعه ای که در دهان یا نزدیک آن قرار می گیرد، دهانی، سر، دهان گیر، (شخص یا رسانه) سخنگو، مبلغ، عامل

انگلیسی به فارسی

دهانه، لبه، دهن گیر، سخنگو، عامل


گیرنده، منادی، دهانه، سخنگو، لبه، دهن گیر


انگلیسی به انگلیسی

• piece placed at or in the mouth (in musical instruments, smoking paraphernalia, etc.); opening, nozzle; speaker, representative; teeth protector (sports); telephone receiver
the mouthpiece of a telephone is the part that you speak into.
the mouthpiece of a musical instrument is the part that you blow into.
the mouthpiece of a person or organization is someone who informs other people of the opinions and policies of that person or organization.

مترادف و متضاد

سخنگو (اسم)
announcer, speaker, broadcaster, narrator, talker, spokesman, newsreader, newscaster, mouthpiece, elocutionist, spieler, newsperson, prolocutor, talking head

دهانه (اسم)
eye, throat, mouthpiece, aperture, mouth, opening, spout, outfall, bridle, jet, embouchure, ostiole

منادی (اسم)
mouthpiece, crier, herald, town crier, bellman, harbinger, high priest

لبه (اسم)
border, edge, margin, point, mouthpiece, track, fringe, verge, lip, hem, rim, edging, ledge, margent, brim, marge, ridge, spike, rand, selvage, selvedge, welt

دهن گیر (اسم)
mouthpiece

spokesperson


Synonyms: agent, delegate, PR person, representative, speaker, spokesman, spokeswoman


جملات نمونه

1. the mouthpiece of a flute
سر فلوت

2. the mouthpiece of a telephone
بخش دهانی گوشی تلفن

3. he is now the mouthpiece of the party
او اکنون بلندگوی حزب شده است.

4. Blake held his handkerchief over the mouthpiece to muffle his voice.
[ترجمه ترگمان]بلیک دستمالش را روی گوشی نگه داشت تا صدایش را خفه کند
[ترجمه گوگل]بلک دستمال خود را روی دهان گذاشت تا صدای او را خفه کند

5. Ben put his hand over the mouthpiece and shouted to me.
[ترجمه ترگمان]بن دستش را روی گوشی گذاشت و به من فریاد زد
[ترجمه گوگل]بن دستش را روی دهان گذاشت و به من فریاد زد

6. He put his hand over the mouthpiece and called his wife to the phone.
[ترجمه ترگمان]دستش را روی گوشی گذاشت و زنش را به تلفن صدا زد
[ترجمه گوگل]او دست خود را روی دهان گذاشت و همسرش را به تلفن فرا خواند

7. The newspaper is the mouthpiece of the government.
[ترجمه ترگمان]این روزنامه سخنگوی دولت است
[ترجمه گوگل]این روزنامه، سخنگوی دولت است

8. The newspaper was the mouthpiece of the National Democratic Party.
[ترجمه ترگمان]این روزنامه سخنگوی حزب دموکرات ملی بود
[ترجمه گوگل]این روزنامه، سخنگوی حزب ملی دموکرات بود

9. This newspaper is just a Republican mouthpiece.
[ترجمه ترگمان]این روزنامه فقط یک سخنگوی جمهوری خواهان است
[ترجمه گوگل]این روزنامه فقط یک سخنران جمهوریخواه است

10. He shouted into the mouthpiece.
[ترجمه ترگمان]در گوشی فریاد زد:
[ترجمه گوگل]او به دهان گفت:

11. The newspaper has become the official mouthpiece of the opposition party.
[ترجمه ترگمان]این روزنامه به سخنگوی رسمی حزب مخالف تبدیل شده است
[ترجمه گوگل]این روزنامه به عنوان سخنگوی رسمی حزب مخالف تبدیل شده است

12. He became the official mouthpiece of the moderate leadership.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان سخنگوی رسمی رهبری میانه رو شناخته شد
[ترجمه گوگل]او تبدیل به رسمی رسمی رهبری متوسط ​​شد

13. This newspaper is the mouthpiece of the government.
[ترجمه ترگمان]این روزنامه سخنگوی دولت است
[ترجمه گوگل]این روزنامه، سخنگوی دولت است

14. These plays were the mouthpiece of the revolutionary bourgeoisie and always reflected their values.
[ترجمه ترگمان]این نمایش ها، سخنگوی بورژوازی انقلابی بودند و همواره منعکس کننده ارزش های آن ها بودند
[ترجمه گوگل]این نمایشنامه ها حامیان بورژوازی انقلابی بود و همیشه ارزش های خود را منعکس می کرد

the mouthpiece of a telephone

بخش دهانی گوشی تلفن


the mouthpiece of a flute

سر فلوت


He is now the mouthpiece of the party.

او اکنون بلندگوی حزب شده است.


پیشنهاد کاربران

دهنی . دهانه ی چیزی

وکیل مدافع

mouthpiece ( موسیقی )
واژه مصوب: سرساز
تعریف: بخشی جداشدنی از ساز بادی که رابط بین ساز و لب نوازنده است


کلمات دیگر: