کلمه جو
صفحه اصلی

commune


معنی : بخش، مزرعه اشتراکی، صمیمانه گفتگو کردن، راز دل گفتن
معانی دیگر : (بیشتر در مورد امور مذهبی و روحانی) صمیمانه صحبت کردن، درد دل کردن، از ته دل سخن گفتن، رابطه ی نزدیک برقرار کردن با، یگانه شدن، راز و نیاز کردن، (قدیمی -کلیسا) درمراسم عشای ربانی شرکت کردن، (شعر قدیم) صحبت صمیمانه، حرف خودمانی، (در کشورهای غربی) خانه ی اشتراکی، گروهه ی اشتراکی، (قدیمی) عوام، عوام الناس، مردم عادی، (به ویژه در شهرهای قرون وسطی) انجمن خود مختار محلی، (مهجور) رجوع شود به: mir، (در فرانسه و بلژیک و غیره) بخش (کوچکترین ناحیه در استان)، مزرعه ی اشتراکی (مثلا در چین)

انگلیسی به فارسی

بخش، مزرعه اشتراکی، صمیمانه گفت‌وگو کردن، راز دل گفتن


کمون، بخش، مزرعه اشتراکی، صمیمانه گفتگو کردن، راز دل گفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: communes, communing, communed
(1) تعریف: to be in close or intimate communication.
مشابه: communicate, confide, converse, pray

- He lives a solitary life and communes with almost no one.
[ترجمه حمید ز] او تنها زندگی میکند و تقریبابا هیچ کسی ارتباط صمیمی ندارد.
[ترجمه ترگمان] اون یه زندگی منزوی و communes که تقریبا هیچ کس توش زندگی نمی کنه
[ترجمه گوگل] او زندگی انفرادی و کمون را با تقریبا هیچ کس زندگی می کند
- She walks in the woods when she wants to commune with the spirits of nature.
[ترجمه ترگمان] وقتی می خواهد با ارواح طبیعت بجنگد در جنگل قدم می زند
[ترجمه گوگل] او در جنگل می رود وقتی که می خواهد با ارواح طبیعت ارتباط برقرار کند

(2) تعریف: in some Christian churches, to receive Communion.
اسم ( noun )
(1) تعریف: a group of people living together as a community, working collectively on land owned in common or by a government.
مترادف: collective
مشابه: cooperative, kibbutz

- Much of the population of the Soviet Union worked on communes in the 1930s.
[ترجمه ترگمان] بیشتر مردم اتحاد جماهیر شوروی در دهه ۱۹۳۰ بر روی بخش ها کار می کردند
[ترجمه گوگل] بخش اعظم جمعیت اتحاد جماهیر شوروی در دهه 1930 در کمون ها کار می کرد

(2) تعریف: a small group of people with shared interests who form a residential community in which members often share property, work, and income.

- All members of the commune were strict vegetarians.
[ترجمه ترگمان] همه اعضای جامعه vegetarians سفت و سخت بودند
[ترجمه گوگل] همه اعضای کمون گیاهخوار شدید بودند

(3) تعریف: the smallest political unit in certain European countries, headed by a mayor and municipal council.

• group of people living together and sharing possessions and labor; group of people that share a common interest; conversation, exchange of thoughts and ideas
exchange thoughts and ideas, talk intimately
a commune is a group of people who live together and share everything.
if you commune with nature, god, or spirits, you spend time thinking about it, feeling that you are in close contact with it in some way.

مترادف و متضاد

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

مزرعه اشتراکی (اسم)
collective farm, commune

صمیمانه گفتگو کردن (فعل)
commune

راز دل گفتن (فعل)
commune

group living together


Synonyms: collective, commonage, commonality, community, cooperative, family, kibbutz, municipality, neighborhood, rank and file, village


communicate, experience with another


Synonyms: confer, confide in, contemplate, converse, discourse, discuss, mediate, muse, parley, ponder, reflect


جملات نمونه

1. commune with oneself
ژرف اندیشی کردن،در بحر فکر فرورفتن

2. to commune with god
با خدا راز و نیاز کردن

3. the commune
1- حکومت انقلابی پاریس (2 (1792-94- حکومت انقلابی مستقر در پاریس (از 18 تا 21 مارس 1871)،کمون پاریس

4. a beautiful spot where one could commune with nature
مکانی زیبا که در آن یگانگی با طبیعت میسر بود.

5. later on she joined an artists' commune in arizona
بعدها به گروه اشتراکی هنرمندان در آریزونا ملحق شد.

6. She left her husband to join a women's commune.
[ترجمه ترگمان]شوهر خود را رها کرد تا به جمعیت زنان بپیوندد
[ترجمه گوگل]او شوهرش را برای پیوستن به کمون زنان ترک کرد

7. I will commune with you of your marriage.
[ترجمه ترگمان]با تو از ازدواج با تو حرف خواهم زد
[ترجمه گوگل]من با شما ازدواج شما ارتباط خواهم داشت

8. Take time to relax and commune with nature.
[ترجمه ترگمان]وقت خود را صرف استراحت و کمون در طبیعت کنید
[ترجمه گوگل]وقت خود را صرف آرامش و ارتباط با طبیعت کنید

9. She goes to the country to commune with nature.
[ترجمه ترگمان]او به کشور می رود تا با طبیعت مشورت کند
[ترجمه گوگل]او به کشور می آید تا با طبیعت ارتباط برقرار کند

10. Mack lived in a commune.
[ترجمه ترگمان]ماک در اجتماع زندگی می کرد
[ترجمه گوگل]مکه در یک کمون زندگی کرد

11. Living on the commune turned out to be a surreal experience.
[ترجمه ترگمان]زندگی در کمون به یک تجربه غیر واقعی تبدیل شد
[ترجمه گوگل]زندگی در کمون تبدیل به یک تجربه سورئال شد

12. They rejected the liberal view that the commune was a barrier to economic progress.
[ترجمه ترگمان]آن ها عقیده لیبرال را رد کردند که کمون مانعی برای پیشرفت اقتصادی است
[ترجمه گوگل]آنها دیدگاه لیبرال را رد کردند که کمون مانع پیشرفت اقتصادی بود

13. The place was a lot cleaner than in commune days.
[ترجمه ترگمان]این محل خیلی تمیزتر از روزه ای commune بود
[ترجمه گوگل]مکان بسیار تمیز تر از روزهای کمون بود

14. The commune provided some marginal bargaining power for the peasantry since concerted resistance could not be lightly dismissed.
[ترجمه ترگمان]کمون یک قدرت چانه زنی حاشیه ای برای کشاورزان فراهم آورد، زیرا مقاومت هماهنگ را نمی توان به آسانی رد کرد
[ترجمه گوگل]کمون برای برخی از دهقانان قدرت چانه نزولی را ارائه داد، زیرا مقاومت کنونی نمیتوانست به راحتی رد شود

15. But the commune continued to act as a major obstacle to the emergence of any substantial stratum of better-off peasants.
[ترجمه ترگمان]ولی دهقانان همچنان به عنوان مانع عمده برای ظهور هر لایه اساسی از دهقانان مرفه عمل می کردند
[ترجمه گوگل]اما کمون ادامه داد: به عنوان یک مانع عمده برای ظهور هر یک از بخش های مهم دهقانان بهتر، عمل می کند

16. She ran away from her husband to join a women's commune.
[ترجمه ترگمان]از شوهرش دور شد تا به جمعیت زنان بپیوندد
[ترجمه گوگل]او از شوهرش فرار کرد تا به کمون زنان ملحق شود

to commune with God

با خدا راز و نیاز کردن


A beautiful spot where one could commune with nature.

مکانی زیبا که در آن یگانگی با طبیعت میسر بود.


Later on she joined an artists' commune in Arizona.

بعدها به گروه اشتراکی هنرمندان در آریزونا ملحق شد.


اصطلاحات

commune with oneself

ژرف‌اندیشی کردن، در بحر فکر فرورفتن


the commune

1- حکومت انقلابی پاریس (2 (1792-94- حکومت انقلابی مستقر در پاریس (از 18 تا 21 مارس 1871)، کمون پاریس


پیشنهاد کاربران

دهکده
شهر کوچک خودمختار ( بیشتر در اروپا )

راز و نیاز کردن، باب دل را گشودن
share one's intimate thoughts or feelings with ( someone ) , especially on a spiritual level.
"the purpose of praying is to commune with God


کلمات دیگر: