معنی : محرومیت، حرمان، یاس، نومیدی، نا امیدی، دل شکستگی
معانی دیگر : دلسردی، سرخوردگی، خیطی، بوری، ناکامیابی، پکری، مایه ی ناامیدی، سبب دلسردی، دلسرد کننده
disappointment
معنی : محرومیت، حرمان، یاس، نومیدی، نا امیدی، دل شکستگی
معانی دیگر : دلسردی، سرخوردگی، خیطی، بوری، ناکامیابی، پکری، مایه ی ناامیدی، سبب دلسردی، دلسرد کننده
انگلیسی به فارسی
یأس، ناامیدی، نومیدی، دلشکستگی
ناامیدی، نا امیدی، نومیدی، یاس، حرمان، محرومیت، دل شکستگی
انگلیسی به انگلیسی
• state of not having expectations fulfilled
disappointment is the state of feeling upset, sad, or let down.
a disappointment is something which makes you feel upset, sad, or let down.
disappointment is the state of feeling upset, sad, or let down.
a disappointment is something which makes you feel upset, sad, or let down.
مترادف و متضاد
محرومیت (اسم)
privation, bereavement, exclusion, deprivation, frustration, proscription, disappointment
حرمان (اسم)
deprivation, disappointment
یاس (اسم)
discouragement, disappointment, despair, letdown
نومیدی (اسم)
desperation, disappointment, despair
نا امیدی (اسم)
frustration, disappointment
دل شکستگی (اسم)
disappointment, heartbreak
saddening situation; letdown
Synonyms: bitter pill, blind alley, blow, blunder, bringdown, bummer, bust, calamity, defeat, disaster, discouragement, downer, downfall, drag, dud, error, failure, false alarm, faux pas, fiasco, fizzle, flash in the pan, impasse, inefficacy, lemon, miscalculation, mischance, misfortune, mishap, mistake, obstacle, old one-two, setback, slip, washout
Antonyms: boost, comfort, happiness, help, miracle, pleasure, relief, success, wonder
mental upset; displeasure
Synonyms: adverse fate, adversity, bafflement, blow, chagrin, defeat, despondency, discontent, discouragement, disenchantment, disgruntlement, disillusion, disillusionment, dissatisfaction, distress, failure, frustration, lack of success, letdown, mortification, nonsuccess, regret, setback, the knocks, unfulfillment
Antonyms: delight, encouragement, euphoria, happiness, pleasure, satisfaction
جملات نمونه
1. he was a disappointment to his parents
او مایه ی دلسردی والدین خود بود.
2. no defeat and disappointment seem to faze him
هیچ شکست و نومیدی او را دچار هراس نمی کرد.
3. to my great disappointment it snowed all day
خیلی سرخورده شدم چون تمام روز برف آمد.
4. he could not hide his disappointment
او نمی توانست پکری خود را پنهان کند.
5. the party was a great disappointment
مهمانی برخلاف انتظار خیلی بد بود.
6. Disappointment is the nurse of wisdom.
[ترجمه ترگمان]ناامیدی پرستار حکمت است
[ترجمه گوگل]ناامیدی پرستار خرد است
[ترجمه گوگل]ناامیدی پرستار خرد است
7. We must accept finite disappointment, but we must never lose infinite hope.
[ترجمه ترگمان]ما باید ناامیدی finite را بپذیریم، اما نباید هرگز امید بی پایان را از دست ندهیم
[ترجمه گوگل]ما باید ناامیدی را بپذیریم اما نباید هرگز امید بی پایان را از دست ندهیم
[ترجمه گوگل]ما باید ناامیدی را بپذیریم اما نباید هرگز امید بی پایان را از دست ندهیم
8. To our great disappointment, it rained on the day of the picnic.
[ترجمه ترگمان]به خاطر ناامیدی بزرگ ما، روز پیکنیک هم باران می بارید
[ترجمه گوگل]به ناامیدی بزرگ ما، در روز پیک نیک به باران افتاد
[ترجمه گوگل]به ناامیدی بزرگ ما، در روز پیک نیک به باران افتاد
9. He could see the disappointment in her eyes.
[ترجمه ترگمان]می توانست ناامیدی را در چشمانش ببیند
[ترجمه گوگل]او می تواند ناامیدی در چشم او را ببیند
[ترجمه گوگل]او می تواند ناامیدی در چشم او را ببیند
10. Losing the match was a bitter disappointment for the team.
[ترجمه Zari] از دست دادن رقابت یک نا امیدی تلخ برای تیم بود
[ترجمه ترگمان]از دست دادن کبریت نوعی ناامیدی تلخ برای تیم بود[ترجمه گوگل]از دست دادن مسابقه ناامیدی تلخ برای تیم بود
11. Her sense of disappointment was profound.
[ترجمه ترگمان]حس ناامیدی عمیق بود
[ترجمه گوگل]احساس ناامیدی او عمیق بود
[ترجمه گوگل]احساس ناامیدی او عمیق بود
12. You may have to undergo disappointment and failure before experiencing success.
[ترجمه ترگمان]شما ممکن است قبل از تجربه موفقیت، دچار ناامیدی و شکست باشید
[ترجمه گوگل]قبل از موفقیت، ممکن است مجبور شوید ناامیدی و شکست را تجربه کنید
[ترجمه گوگل]قبل از موفقیت، ممکن است مجبور شوید ناامیدی و شکست را تجربه کنید
13. He was aware of sharp disappointment and betrayal.
[ترجمه ترگمان]او از ناامیدی و خیانت آگاه بود
[ترجمه گوگل]او از ناامیدی و خیانت شدید آگاه بود
[ترجمه گوگل]او از ناامیدی و خیانت شدید آگاه بود
14. He found it difficult to hide his disappointment when she didn't arrive.
[ترجمه ترگمان]وقتی نرسید خیلی مشکل پیدا کرد
[ترجمه گوگل]او ناراحتی خود را هنگامی که او نمی آمد پنهان می کرد
[ترجمه گوگل]او ناراحتی خود را هنگامی که او نمی آمد پنهان می کرد
15. She tried to dissemble her disappointment with a joke.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد disappointment را از شوخی پنهان کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد با ناخوشی ناامیدش کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد با ناخوشی ناامیدش کند
16. In spite of his disappointment, he managed a weak smile.
[ترجمه ترگمان]با وجود ناامیدی، لبخندی ضعیف زد
[ترجمه گوگل]به رغم ناامیدی او، او یک لبخند ضعیف را مدیریت کرد
[ترجمه گوگل]به رغم ناامیدی او، او یک لبخند ضعیف را مدیریت کرد
17. For a minority, the decision was a disappointment.
[ترجمه ترگمان]برای اقلیت، این تصمیم نا امید بود
[ترجمه گوگل]برای یک اقلیت تصمیم ناامید شد
[ترجمه گوگل]برای یک اقلیت تصمیم ناامید شد
18. She experienced a sharp pang of disappointment.
[ترجمه ترگمان]از شدت ناامیدی احساس ناراحتی شدیدی کرد
[ترجمه گوگل]او یک تند تند از ناامیدی را تجربه کرد
[ترجمه گوگل]او یک تند تند از ناامیدی را تجربه کرد
He could not hide his disappointment.
او نمی‌توانست پکری خود را پنهان کند.
To my great disappointment it snowed all day.
خیلی سرخورده شدم چون تمام روز برف آمد.
He was a disappointment to his parents.
او مایه‌ی دلسردی والدین خود بود.
The party was a great disappointment.
مهمانی برخلاف انتظار خیلی بد بود.
پیشنهاد کاربران
مایوس شدن
ناامیدی
Feeling of being unhappy
hope less
ناراحتی و غم
ناامیدی
ناامیدی
ناکامی
کلمات دیگر: