کلمه جو
صفحه اصلی

operated

انگلیسی به فارسی

کار می کند، عمل کردن، اداره کردن، گرداندن، بکار انداختن، راه انداختن، قطع کردن، بفعالیت واداشتن، بهرهبرداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن


انگلیسی به انگلیسی

• running, functional, performing

جملات نمونه

1. he operated as a salesman for two years
مدت دو سال به عنوان فروشنده کار کرد.

2. his words operated to end the meeting in disorder
حرف های او موجب شد که جلسه با بی نظمی پایان یابد.

3. iraj was operated on yesterday
دیروز ایرج را عمل کردند.

4. the drug operated quickly
آن دارو زود کارگر شد (اثر کرد).

پیشنهاد کاربران

عملی
اجرایی

عملکرد
عمل میکند
اداره میشود

عمل کردن ( جراحی )

به کار افتادن، به کار رفتن


کلمات دیگر: