کلمه جو
صفحه اصلی

pie


معنی : کلاغ زنگی، کلاغ جاره، پای، ادم ناقلا، جانورابلق، کلوچه گوشت پیچ، کلوچه میوه دارپای، چیز اشفته و نا مرتب، در هم ریختن
معانی دیگر : (شیرینی) پای، (خوراکپزی) پای، (امریکا - خودمانی) هر چیز خوب و آسان، فساد سیاسی، مبلغ کل (که باید به صورت سهم تقسیم شود)، کار، عمل، کیک لایه دار، کیک تو خامه ای، بزم آورد، (انگلیس) رجوع شود به: pi، رجوع شود به: magpie، (انگلیس - پیش از سده ی 15) جدول نیایش کلیسایی برای هر روز هفته، کلاه زنگی، کلاه جاره

انگلیسی به فارسی

کلاغ زنگی، کلاغ جاره، آدم ناقلا، جانورابلق، کلوچه گوشت پیچ، کلوچه میوه دارپای، چیز اشفته ونامرتب،درهم ریختن


پای، کلاغ زنگی، کلاغ جاره، ادم ناقلا، جانورابلق، کلوچه گوشت پیچ، کلوچه میوه دارپای، چیز اشفته و نا مرتب، در هم ریختن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a pastry crust filled with meat, cheese, fruit, or other filling, sometimes covered with a layer of crust, and baked in a shallow pan.
اسم ( noun )
• : تعریف: the magpie.

• type of dessert, cake; baked dish consisting of a crust and filling
a pie consists of meat, vegetables, or fruit, baked in pastry.

مترادف و متضاد

کلاغ زنگی (اسم)
raven, pie, mag

کلاغ جاره (اسم)
pie, magpie

پای (اسم)
pie

ادم ناقلا (اسم)
pie

جانورابلق (اسم)
pie

کلوچه گوشت پیچ (اسم)
pie

کلوچه میوه دارپای (اسم)
pie

چیز اشفته و نامرتب (اسم)
pie

در هم ریختن (فعل)
faze, clutter, interfuse, pie

جملات نمونه

1. pie in the sky
نقشه ی غیر عملی،آرمان تحقق ناپذیر،خواب و خیال

2. kidney pie
پای (نوعی تاس کباب) قلوه

3. meat pie
پای گوشت دار

4. eat humble pie
فروتنی کردن (به ویژه با توبه و اذعان به لغزش های خود)،خود را حقیر کردن

5. jahangir likes apple pie
جهانگیر پای سیب دوست دارد.

6. as easy as pie
(عامیانه) بسیار آسان،مثل آب خوردن

7. in london we had kidney pie
در لندن پای قلوه خوردیم.

8. have a finger in the pie
1- در کاری شرکت داشتن،دست اندر کار بودن 2- فضولی کردن،دخالت بی جا کردن

9. she wanted her finger in every political pie
او می خواست در هر کار سیاسی دخالت داشته باشد.

10. teachers did not get their share of the economic pie
معلم ها از رونق اقتصادی سهمی نبردند.

11. For dessert there's a fruit pie of some sort .
[ترجمه محمدرضا جعفری] برای دسر ، یک نوع خاص کیک میوه ای وجود دارد.
[ترجمه ترگمان]برای دسر خوردن دسر میوه آیه
[ترجمه گوگل]برای دسر یک نوع میوه ای وجود دارد

12. He wants a bigger share of the pie.
[ترجمه محمدرضا جعفری] او سهم بیشتری از سود را می خواست .
[ترجمه ترگمان] اون یه سهم بزرگ تر از کیک میخواد
[ترجمه گوگل]او می خواهد سهم بیشتری از پای

13. He baited his hook with pie.
[ترجمه ترگمان]او قلاب را با پای خود به قلاب قلاب کرده بود
[ترجمه گوگل]او قلاب خود را با پای خیس کرد

14. Can you manage another slice of pie?
[ترجمه ترگمان]میتونی یه تیکه دیگه از کیک رو مدیریت کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید یک تکه دیگر از پای را مدیریت کنید؟

15. She cut the pie into six portions.
[ترجمه ترگمان]کیک را به شش قسمت تقسیم کرد
[ترجمه گوگل]او را به شش قسمت تقسیم کرد

Jahangir likes apple pie.

جهانگیر پای سیب دوست دارد.


In London we had kidney pie.

در لندن پای قلوه خوردیم.


meat pie

پای گوشت‌دار


She wanted her finger in every political pie.

او می‌خواست در هر کار سیاسی دخالت داشته باشد.


Teachers did not get their share of the economic pie.

معلم‌ها از رونق اقتصادی سهمی نبردند.


اصطلاحات

as easy as pie

(عامیانه) بسیار آسان، مثل آب خوردن


pie in the sky

نقشه‌ی غیرعملی، آرمان تحقق‌ناپذیر، خواب و خیال


پیشنهاد کاربران

کوتاه شده ی
Proto - Indo - European
به معنی هندواروپایی آغازی

کیک میوه دار داخل آن

Pie apple پای سیب

تکه

کیک

پای

مینی کیک محتوی گوشت یا میوه

Apple pie نه pie apple ///
Abnoouse
شیرینی پای سیب


درهم ریختن، چیزآشفته و نامرتب، کلاه زنگی، کلوچه گوشت پیچ، آدم ناقلا، کلاه جاره،

رابطه جنسی در زبان عامیانه



یک نوع کیک

سهم

pie ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: پای
تعریف: فراورده ای تنوری متشکل از خمیر پرشده با مخلوطی شیرین که عموماً حاوی میوه است و رویۀ تردی دارد


کلمات دیگر: