صفت ( adjective )
حالات: slower, slowest
• (1) تعریف: not moving or able to move rapidly or fast.
• مترادف: leisurely, poky, slack, slow-motion, sluggish, unhurried
• متضاد: fast, hurried, quick, rapid, smart, speedy, swift
• مشابه: crawling, creeping, lazy, plodding
- Only slow traffic can cross the bridge while it's being repaired.
[ترجمه ترگمان] تنها ترافیک آهسته می تواند از روی پل عبور کند در حالی که تعمیر شده است
[ترجمه گوگل] فقط ترافیک آهسته می تواند از پل عبور کند در حالی که تعمیر می شود
- I've always been a slow eater; everyone always finishes before me.
[ترجمه ترگمان] من همیشه در حال خوردن بودم همه همیشه قبل از من همه کار را تمام می کردند
[ترجمه گوگل] من همیشه یک آدم آرام بودم؛ همه همیشه قبل از من به پایان می رسد
• (2) تعریف: taking a long time.
• مترادف: extended, long, prolonged, protracted
• متضاد: expeditious, fast, hasty, hurried, quick, rapid, speedy, swift
• مشابه: interminable, lengthy, lingering, slack, tardy
- Her development as a musician was slow, but she became more expert than her brother.
[ترجمه ترگمان] پیشرفت او به عنوان یک موسیقیدان آهسته بود، اما او نسبت به برادرش more شد
[ترجمه گوگل] توسعه او به عنوان یک موسیقیدان آهسته بود، اما متخصص تر از برادرش بود
- The climbers began their slow descent this morning.
[ترجمه ترگمان] کوهنوردان بالا رفتن شان را امروز صبح آغاز کردند
[ترجمه گوگل] کوه نوردان امروز صبح زود افتادند
• (3) تعریف: dull-witted.
• مترادف: dense, dimwitted, dull, lumpish, stupid, thickheaded
• متضاد: agile, apt, bright, clever, nimble, quick, quick-witted, sharp
• مشابه: dim, dumb, imbecile, imperceptive, obtuse, simple, thick, unintelligent, witless
- He appeared slow as a child, but it was only that he had difficulty hearing.
[ترجمه ترگمان] مثل یک بچه آهسته به نظر می رسید، اما به زحمت شنیده می شد
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک کودک به آرامی ظاهر شد، اما تنها این بود که او دچار مشکل شد
• (4) تعریف: not quickly responsive.
• مترادف: dilatory, sluggish
• متضاد: prompt, quick, swift
• مشابه: hesitant, reluctant, unresponsive
- He is slow to become angry.
[ترجمه mina] او دیر عصبانی می شود.
[ترجمه ترگمان] او کند است که عصبانی شود
[ترجمه گوگل] او عصبانی است
• (5) تعریف: not active with business.
• مترادف: quiet, slack, sluggish
• متضاد: brisk, busy, hectic
• مشابه: inactive, leisurely, unhurried
- Wednesday evenings are always slow at the restaurant.
[ترجمه ترگمان] چهارشنبه عصر همیشه در رستوران کنداست
[ترجمه گوگل] شب های چهارشنبه همیشه در رستوران آهسته است
• (6) تعریف: not suited to rapid movement.
• متضاد: fast
- We took the slow route back.
[ترجمه ترگمان] راه آهسته را پیش گرفتیم
[ترجمه گوگل] ما مسیر آهسته را پشت سر گذاشتیم
قید ( adverb )
• : تعریف: in a slow manner (often used in combination).
• مترادف: leisurely
• متضاد: fast
- These cacti are slow-growing plants.
[ترجمه ترگمان] این گیاهان کاکتوس گیاهان با رشد کند هستند
[ترجمه گوگل] این کوکتی ها گیاهان آهسته رشد هستند
- You'd better go slow through here.
[ترجمه ترگمان] بهتر است همین جا آهسته حرکت کنید
[ترجمه گوگل] شما بهتر می توانید از اینجا عبور کنید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: slows, slowing, slowed
• (1) تعریف: to make slow (often fol. by "down" or "up").
• مترادف: arrest, decelerate, slacken
• متضاد: accelerate, quicken, speed
• مشابه: brake, hang up, retard, stunt
- The slippery roads slowed traffic that day.
[ترجمه ترگمان] جاده های لغزنده رفت و آمد در آن روز را کند کرد
[ترجمه گوگل] جاده های لغزنده در آن روز ترافیک را تضعیف کردند
- The engineer slowed down the train.
[ترجمه ترگمان] مهندس از قطار پیاده شد
[ترجمه گوگل] مهندس قطار را آهسته کرد
- Hey, slow up so we can walk together!
[ترجمه ترگمان] هی، آروم باش تا بتونیم با هم قدم بزنیم
[ترجمه گوگل] هی، کم کردن سرعت، بنابراین ما می توانیم با هم بجنگیم!
• (2) تعریف: to delay, retard, or hold back.
• مترادف: delay, hang up, hinder, impede, restrain, retard
• متضاد: accelerate, advance, hurry, speed
• مشابه: brake, check, curb, detain, limit, obstruct, restrict, stall
- Interruptions slowed her progress.
[ترجمه ترگمان] interruptions از پیشرفت او کاسته شد
[ترجمه گوگل] وقفه ها مانع پیشرفت او شد
- The medication slowed the spread of the cancer.
[ترجمه ترگمان] این دارو میزان شیوع سرطان را کاهش داد
[ترجمه گوگل] داروها گسترش سرطان را تسکین می داد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: slowly (adv.), slowness (n.)
عبارات: slow down
• : تعریف: to become slow or slower.
• مترادف: retard, slacken
• متضاد: hurry, quicken
• مشابه: brake, falter, slack
- The truck slowed as it climbed the hill.
[ترجمه ترگمان] کامیون به سرعت از تپه بالا رفت
[ترجمه گوگل] کامیون به تپه صعود کرد