کلمه جو
صفحه اصلی

homesick


معنی : دلتنگ، بیمار وطن، در فراق میهن
معانی دیگر : غربت زده، خانخواه

انگلیسی به فارسی

دلتنگ، بیمار وطن، در فراق میهن


غم و اندوه، دلتنگ، بیمار وطن، در فراق میهن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: homesickness (n.)
• : تعریف: yearning for one's home.

• longing for home or family, sad or depressed because one misses one's family
if you are homesick, you are unhappy because you are away from home.

مترادف و متضاد

دلتنگ (صفت)
lone, depressed, down, sad, low-spirited, nostalgic, homesick, heavy-hearted, saturnine

بیمار وطن (صفت)
homesick

در فراق میهن (صفت)
homesick

nostalgic


Synonyms: hankering, heartsick, lonely, longing for home, missing, wistful, yearning


جملات نمونه

1.
در فراق وطن

2. i was homesick for my mother's cooking
دلم برای آشپزی مادرم تنگ شده بود.

3. she has become homesick because she has no roots here
چون در اینجا کس و کار ندارد دلش تنگ شده است.

4. they soon became homesick and homesickness affected them mentally
دیری نگذشت که دلتنگ میهن شدند و غربت زدگی آنان را از نظر روانی تحت تاثیر قرار داد.

5. Seeing other families together made him terribly homesick.
[ترجمه نوشین] دیدن جمع خانوادگی دیگران اون رو به شدت دلتنگ کرد.
[ترجمه ترگمان]دیدن خانواده های دیگر او را به شدت دل تنگ کرد
[ترجمه گوگل]دیدن خانواده های دیگر او را به شدت غمگین ساخته است

6. She'sfeeling a little homesick.
[ترجمه Aj] او یه کم احساس دلتنگی می کند.
[ترجمه ترگمان]دلش برای خانه تنگ شده بود
[ترجمه گوگل]او احساس غم و اندوه کمی دارد

7. He left his job largely because he was homesick.
[ترجمه ترگمان]او شغلش را عمدتا به این دلیل ترک کرد که احساس غربت می کرد
[ترجمه گوگل]او کار خود را عمدتا به دلیل غرق شدن او را ترک کرد

8. It makes me homesick to look at it.
[ترجمه ترگمان]دلم برای آن تنگ شده بود که به آن نگاه کنم
[ترجمه گوگل]این باعث می شود که من به دنبال آن بگردم

9. One is home all the time, but feeling homesick.
[ترجمه ترگمان]یکی از آن ها همیشه در خانه است، اما دلش تنگ شده بود
[ترجمه گوگل]یکی از خانه ها تمام وقت است اما احساس غربت می کند

10. He was homesick for Italy.
[ترجمه ترگمان]دلش برای ایتالیا تنگ شده بود
[ترجمه گوگل]او برای ایتالیا ازدحام داشت

11. The unhappy ones who were homesick for their mothers.
[ترجمه ترگمان]The که دلش برای مادرشان تنگ شده بود
[ترجمه گوگل]کسانی که ناراضی بودند که برای مادرانشان ازدحام داشتند

12. In Sheffield he was homesick and missed his girl friend.
[ترجمه ترگمان]در شفیلد دلش برای دوست دخترش تنگ شده بود و دلش برای دوست دخترش تنگ شده بود
[ترجمه گوگل]در شفیلد او ازدواج کرده و دوست دخترش را از دست داد

13. I am so homesick I can hardly bear it.
[ترجمه ترگمان]دلم برای آن تنگ شده بود که به سختی می توانستم آن را تحمل کنم
[ترجمه گوگل]من خیلی غمگین هستم و می توانم آن را تحمل کنم

14. She had been homesick for this city, and the years of marriage to Nahum slipped away.
[ترجمه ترگمان]دلش برای این شهر تنگ شده بود و سال ها ازدواج با Nahum از بین رفته بود
[ترجمه گوگل]او برای این شهر ازدحام کرده بود و سالهای ازدواج با نوموم از بین رفت

15. I am homesick for your spirit.
[ترجمه ترگمان]دلم برای روح تو تنگ شده
[ترجمه گوگل]من روحت را دوست دارم

I was homesick for my mother's cooking.

دلم برای آشپزی مادرم تنگ شده بود.


They soon became homesick and homesickness affected them mentally.

دیری نگذشت که دلتنگ میهن شدند و غربت‌زدگی آنان را از نظر روانی تحت‌تأثیر قرار داد.


پیشنهاد کاربران

دلتنگ گشور یا جایی که زندگی می کند

دلتنگ، غربت زده

درد غربت

دلتنگ ، فراق از میهن ( Sad because you are away from home and you miss )

دلش لک زده

دلتنگی برای خانه
غم دوری از خانواده
افسردگی غربت

دلتنگ خانواده، وطن
به اصطلاح دلش پر میکشه برای خانه و کاشانه اش
مثلا برا سربازا میشه به کار برد

دلتنگ وطن یا خانواده

دلتنگ خانواده

دق شده

If you feel home sick you miss your home, family, and friends while travelling .
From active book ( skills for reading 1
دلتنگی بخاطر دوری و سفر کردن

She is home sick ( it means when she is far from home she will miss for her family and their home )
دلتنگی برای فراغ از خانه و خانواده

دلتنگی.

دلتنگی - غربت



کلمات دیگر: