کلمه جو
صفحه اصلی

solidifying

انگلیسی به فارسی

تثبیت کننده، سفت کردن، محکم کردن، جامد کردن، متبلور شدن، سفت کردن یا شدن، یک پارچه شدن، متبلور کردن


جملات نمونه

1. solidifying one's knowledge
متبلور کردن علم خود

پیشنهاد کاربران

استحکام بخشیدن. مثلا صدرنشین یه بردی میاره که صدرنشینی رو استحام میده. همینطور قوی تر شدن هم معنی میده


کلمات دیگر: