کلمه جو
صفحه اصلی

breaking point


نقطه ی شکست (میزان فشاری که موجب شکستن یا شکسته شدن مصالح و غیره می گردد)، سرحدی که پس از آن شخص اختیار از دست می دهد و یا از جا در می رود، طاقت، بیتاب شدن

انگلیسی به فارسی

نقطه‌ی شکست (میزان فشاری که موجب شکستن یا شکسته شدن مصالح و غیره می‌گردد)


سرحدی که پس از آن شخص اختیار از دست می‌دهد و یا از جا در می‌رود، طاقت


انگلیسی به انگلیسی

• point of collapse, point of falling apart
if someone or something is at breaking point, they have reached a crisis in a particular situation, and are unable to cope any more.

اسم ( noun )
(1) تعریف: the point at which any material breaks or separates under pressure or tension.

(2) تعریف: a person's mental, emotional, or physical threshold.

(3) تعریف: a natural or convenient stopping point.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] حد گسیختگی
[زمین شناسی] حد گسیختگی

مترادف و متضاد

extreme tension


Synonyms: overextension, overstrain, snapping point, spreading too thin, tension


جملات نمونه

1. The heavy box strained the rope to a breaking point.
[ترجمه ترگمان]جعبه سنگین طناب را تا حد شکستن فشار داد
[ترجمه گوگل]جعبه سنگین طناب را به یک نقطه شکست تسمه داد

2. The situation reached breaking point when his son crashed the family car.
[ترجمه ترگمان]این وضعیت زمانی به پایان رسید که پسرش با اتومبیل خانواده برخورد کرد
[ترجمه گوگل]هنگامی که پسرش اتومبیل خانوادگی را سقوط کرد، وضعیت به نقطه ضعف رسید

3. Their five-year relationship was strained beyond breaking point.
[ترجمه ترگمان]رابطه ۵ ساله اونا خیلی سخت بود
[ترجمه گوگل]رابطه پنج ساله آنها فراتر از نقطه شکست بود

4. Many families' budgets are already stretched to breaking point.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از خانواده ها از قبل برای شکستن دست کشیده شده اند
[ترجمه گوگل]بسیاری از بودجه های خانواده ها در حال حاضر به نقطه شکستن کشیده شده اند

5. Her nerves were stretched to breaking point.
[ترجمه ترگمان]اعصابش خرد شده بود
[ترجمه گوگل]اعصابش به نقطه شکستن کشیدند

6. Jill's nerves are stretched to breaking point.
[ترجمه ترگمان]اعصاب جیل تا حدی کش امده است
[ترجمه گوگل]اعصاب جیل به نقطه شکستن کشیده شده است

7. Her nerves were at breaking point.
[ترجمه ترگمان]اعصابش خرد شده بود
[ترجمه گوگل]اعصاب او در نقطه شکست بود

8. But, like his predecessors, Kissinger never found their breaking point.
[ترجمه ترگمان]اما هنری مثل پیشینیان خود هرگز نقطه شکست آن ها را پیدا نکرد
[ترجمه گوگل]اما، مانند پیشینیانش، کیسینجر هرگز نقطه شکست خود را پیدا نکرد

9. In the end matters reached breaking point during the tournament in Hilton Head.
[ترجمه ترگمان]در پایان این مسابقات به سر رسیدند که در طی این مسابقات در \"هیلتون هد\" برگزار شد
[ترجمه گوگل]در پایان مسائل نقطه شکست در طول مسابقات در هیلتون سر گرفت

10. Everyone knew that a breaking point had to come; and everyone who could took extraordinary measures to protect himself.
[ترجمه ترگمان]همه می دانستند که هدف شکسته شدن باید فرا برسد؛ و هر کس که توانسته بود برای محافظت از خودش اقدام فوق العاده ای انجام دهد
[ترجمه گوگل]همه می دانستند که نقطه شکست باید آمده باشد؛ و هر کسی که می تواند اقدامات فوق العاده ای برای محافظت از خود انجام دهد

11. Tom White (Colin Friels) is at breaking point as an architectural draughtsman, his middle class life overpowering him.
[ترجمه ترگمان]تام وایت (کولین Friels)در حال شکستن نقطه شکست معماری است، زندگی طبقه متوسط او بر او برتری دارد
[ترجمه گوگل]تام وایت (کولین فریسلز) به عنوان یک طراح معماری در حالت شکستن قرار دارد و زندگی طبقه متوسط ​​او را سرکوب می کند

12. Breaking point the company must give its color to see.
[ترجمه ترگمان]نقطه شکستن شرکت باید رنگ خود را به آن بدهد
[ترجمه گوگل]نقطه شکستن شرکت باید رنگ آن را ببیند

13. It may well be that the real breaking point was hidden, or simply wasn't obvious under normal inspection.
[ترجمه ترگمان]ممکن است که نقطه شکست واقعی پنهان بوده و یا به سادگی تحت بازرسی نرمال نبود
[ترجمه گوگل]ممکن است این طور باشد که نقطه شکست واقعی پنهان بود یا به وضوح تحت بازرسی عادی نبود

14. Constant use had fretted the sandal strap to the breaking point.
[ترجمه ترگمان]استفاده دایم از بند sandal تا نوک پا بند آمده بود
[ترجمه گوگل]استفاده دائمی بند بند بند را به نقطه شکستن کشید

اصطلاحات

to reach one's breaking point

کارد به استخوان (کسی) رسیدن، بی‌تاب شدن


پیشنهاد کاربران

نقطه ورشکستگی

نقطه شروع بحران

ته ِ خط

استانه تحمل، استانه صبر

آستانه تحمل ، طاقت

آخر خط ، نقطه ای که آدم میبره دیگه
He has reached the breaking point.



کلمات دیگر: