از عهده برآمدن، به درد(کار یا شغل) خوردن، واجد شرایط بودن، مناسب وبرابر بودن
measure up
از عهده برآمدن، به درد(کار یا شغل) خوردن، واجد شرایط بودن، مناسب وبرابر بودن
انگلیسی به فارسی
مناسب وبرابر بودن
اندازه گیری کردن، مناسب وبرابر بودن
جملات نمونه
1. It was fatiguing sometimes to try to measure up to her standard of perfection.
[ترجمه ترگمان]گاهی خسته کننده و خسته کننده بود و سعی می کرد تا حد کمال خونسردی خود را حفظ کند
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات خسته شدم تا سعی خودم را برای اندازه گیری کامل کمال خودم انجام دهم
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات خسته شدم تا سعی خودم را برای اندازه گیری کامل کمال خودم انجام دهم
2. The party did not measure up to their expectations.
[ترجمه رسول حسین بگی] این حزب/جشن در حد و حدود انتظارات اونها نبود
[ترجمه ترگمان]این حزب انتظارات آن ها را برآورده نکرد[ترجمه گوگل]حزب به انتظارات آنها اندازه گیری نمی کرد
3. Will you measure up or shall I?
[ترجمه ترگمان]میل دارید این کار را بکنید یا نه؟
[ترجمه گوگل]آیا اندازه گیری می کنید یا من؟
[ترجمه گوگل]آیا اندازه گیری می کنید یا من؟
4. We've been trying to measure up his chance.
[ترجمه ترگمان]ما سعی کردیم که شانس او را اندازه بگیریم
[ترجمه گوگل]ما سعی داریم شانس خود را اندازه گیری کنیم
[ترجمه گوگل]ما سعی داریم شانس خود را اندازه گیری کنیم
5. How does the food here measure up according to your nutrition standards?
[ترجمه رسول حسین بگی] تا چه حدی غذای اینجا مطابق با استانداردهای تغذیه ای شما است؟
[ترجمه ترگمان]چگونه مواد غذایی در اینجا با توجه به استانداردهای غذایی شما بالا می رود؟[ترجمه گوگل]چگونه غذا را با توجه به استانداردهای تغذیه خود اندازه گیری می کنید؟
6. Take a little time to measure up your chance before deciding.
[ترجمه ترگمان]کمی وقت بگذارید تا شانس خود را قبل از تصمیم گیری اندازه گیری کنید
[ترجمه گوگل]زمان کمی برای اندازه گیری شانس خود را قبل از تصمیم گیری
[ترجمه گوگل]زمان کمی برای اندازه گیری شانس خود را قبل از تصمیم گیری
7. The job failed to measure up to her expectations.
[ترجمه ترگمان]این کار نتوانست انتظارات او را برآورده کند
[ترجمه گوگل]این کار نتوانست به انتظاراتش برسد
[ترجمه گوگل]این کار نتوانست به انتظاراتش برسد
8. How will the Secretary General measure up to his new responsibilities?
[ترجمه ترگمان]دبیرکل نسبت به مسئولیت های جدیدش چه اقداماتی انجام خواهد داد؟
[ترجمه گوگل]وزیر امور خارجه چگونه مسئولیت های جدید خود را برآورده می کند؟
[ترجمه گوگل]وزیر امور خارجه چگونه مسئولیت های جدید خود را برآورده می کند؟
9. Measure up any items that you want to keep in the kitchen.
[ترجمه ترگمان]هر چیزی که می خواهید در آشپزخانه نگه دارید را اندازه بگیرید
[ترجمه گوگل]هر موردی را که میخواهید در آشپزخانه نگهدارید اندازه گیری کنید
[ترجمه گوگل]هر موردی را که میخواهید در آشپزخانه نگهدارید اندازه گیری کنید
10. I'd better measure up before I start laying the carpet.
[ترجمه ترگمان]بهتره قبل از اینکه فرش رو بذارم کنار
[ترجمه گوگل]بهتر است قبل از شروع فرش کردن، اندازه گیری کنم
[ترجمه گوگل]بهتر است قبل از شروع فرش کردن، اندازه گیری کنم
11. She could never measure up to her mother's expectations.
[ترجمه ترگمان]او هرگز نمی توانست انتظارات مادرش را برآورده کند
[ترجمه گوگل]او هرگز نمیتواند به انتظارات مادرش برسد
[ترجمه گوگل]او هرگز نمیتواند به انتظارات مادرش برسد
12. Last year's intake just didn't measure up.
[ترجمه ترگمان]در سال گذشته این میزان دریافت نشد
[ترجمه گوگل]مصرف سال گذشته فقط اندازه گیری نشده است
[ترجمه گوگل]مصرف سال گذشته فقط اندازه گیری نشده است
13. This product does not measure up.
[ترجمه ترگمان]این محصول اندازه را اندازه گیری نمی کند
[ترجمه گوگل]این محصول اندازه گیری نمی شود
[ترجمه گوگل]این محصول اندازه گیری نمی شود
14. His performance doesn't measure up.
[ترجمه ترگمان]عملکرد او زیاد نیست
[ترجمه گوگل]عملکرد او اندازه گیری نمی کند
[ترجمه گوگل]عملکرد او اندازه گیری نمی کند
پیشنهاد کاربران
بر آورده کردن ( آرزو یا کاری )
از پس کاری بر آمدن
از پس کاری بر آمدن
در حد و اندازۀ چیزی یا کاری بودن، یا به اصطلاح عامیانه تر، عددی بودن، مثلاً
I feel like I don’t measure up.
یعنی احساس می کنم در حدو اندازه ای نیستم. عددی نیستم
I feel like I don’t measure up.
یعنی احساس می کنم در حدو اندازه ای نیستم. عددی نیستم
کلمات دیگر: