کلمه جو
صفحه اصلی

motherly


دارای ویژگی های مادر: مهربان، زاینده، فروردگر، مادرانه، وابسته به مادر، مادروار

انگلیسی به فارسی

مادرانه،مادروار


انگلیسی به انگلیسی

• like a mother; pertaining to the qualities of a mother
a motherly woman is warm, kind, and protective.

مترادف و متضاد

caring


Synonyms: affectionate, careful, caretaking, comforting, devoted, fond, gentle, kind, loving, maternal, nurturing, protecting, protective, sheltering, supporting, sympathetic, tender, warm, watchful


جملات نمونه

1. her attitude toward the students was motherly
روش او نسبت به دانشجویان مادرگونه بود.

2. She was a plump, motherly woman in her fifties.
[ترجمه ترگمان]او زنی فربه و مادرانه بود که در حدود پنجاه سال داشت
[ترجمه گوگل]او پنجاه ساله یک زن چاق و مادربزرگ بود

3. It was an incredible display of motherly love and forgiveness.
[ترجمه ترگمان]این یک نمایش باورنکردنی از عشق مادرانه و بخشش بود
[ترجمه گوگل]این نمایش باور نکردنی از عشق مادری و بخشش بود

4. She was a kind, motherly woman.
[ترجمه ترگمان] اون یه زن مهربون و مادرانه بود
[ترجمه گوگل]او نوعی، مادر مادری بود

5. All Molly's motherly instincts erupted when she saw what it was.
[ترجمه ترگمان]تمام غرایز مادرانه مالی در زمانی که او را می دید از خشم بیرون می زد
[ترجمه گوگل]همه غریزه های مادرانه مولی زمانی فهمیدند که چه اتفاقی افتاده است

6. If images do not appear as motherly they can not be Goddesses.
[ترجمه ترگمان]اگر تصاویر به صورت مادرانه ظاهر نشوند، نمی توانند مورد استفاده قرار بگیرند
[ترجمه گوگل]اگر تصاویر به شکل مادرانه ظاهر نشوند، نمی توانند الهه باشند

7. "Don't worry," Laura said in a gentle motherly way.
[ترجمه ترگمان]لو را با حالتی مادرانه گفت: نگران نباش
[ترجمه گوگل]لورا گفت: 'نگران نباش، به طرز مودبانه ای آرام گفت

8. She was motherly, with a big mole on her upper lip.
[ترجمه ترگمان]او با یک خال گوشتی که روی لب بالایی اش داشت، مادرانه بود
[ترجمه گوگل]او مادری بود، با یک بال بزرگ در لب فوقالعاده او

9. From an attitude of generosity, warm feeling and motherly goodness, she now had shifted into a mood of high hilarity.
[ترجمه ترگمان]اکنون، از رفتار و مهربانی و مهربانی مادرانه، اکنون حال و هوای خوشی به خود گرفته بود
[ترجمه گوگل]از نگرش سخاوتمندانه، احساس گرم و خوشایندی مادرانه، او اکنون به خلق و خوی هیجانات بالا منتقل شده است

10. Marguerite was not exactly a motherly woman, but she was in some way comfortable.
[ترجمه ترگمان]مارگریت دقیقا یک زن مادرانه نبود، ولی به هیچ وجه احساس راحتی نمی کرد
[ترجمه گوگل]مارگاریتا دقیقا یک زن مادری نبود، اما او به نوعی راحت بود

11. But motherly warmth turns cold beside the journalistic revulsion the Molinari gambit provokes.
[ترجمه ترگمان]اما گرمای مادرانه در کنار انزجار روزنامه نگاران باعث تحریک بیش از حد می شود
[ترجمه گوگل]اما گرمای مادرانه در کنار انزجار روزنامه نگاری غلبه می کند

12. A butch lesbian with motherly tendencies, she maintained her dignity and in some lights could look beautiful.
[ترجمه ترگمان]زنی با تمایلات مادرانه، وقار و متانت خود را حفظ کرد و در برخی از چراغ ها می توانست زیبا به نظر برسد
[ترجمه گوگل]لزبین اما با تمایلات مادرانه، او حفظ کرامت خود و در برخی از چراغ ها می تواند زیبا نگاه کنید

13. Miss Gilbert was motherly but firm, an excellent teacher for the lower forms.
[ترجمه ترگمان]دوشیزه گیلبرت، مادرانه، با مهربانی، یک معلم عالی برای طبقات پایین بود
[ترجمه گوگل]خانم گیلبرت مادری اما قوی، یک معلم عالی برای فرم های پایین تر بود

14. Charles found himself muttering to the motherly dresser, who handed him his hat.
[ترجمه ترگمان]شارل دید که زیر لب به میز آرایش مادرانه که کلاهش را به او داده بود، زیر لب گفت:
[ترجمه گوگل]چارلز خود را درمورد لباس پوشیدنی مادربزرگ یافت، که کلاه او را به او داد

Her attitude toward the students was motherly.

روش او نسبت به دانشجویان مادرگونه بود.


پیشنهاد کاربران

True, I admit that in addition to being very satisfied with my job, I owe a lot of my growing success to this motherly accent, and I owe my future success to my father
درست هست اعتراف میکنم علاوه بر اینکه در حیطه شغلم بسیار راضی هستند بسیاری از کارهای روز افزون موفقیت هایم را مدیون این لهجه خوش مادری هستم و موفقیت های دیگر آینده ام را مدیون پدرم هستم


کلمات دیگر: