کلمه جو
صفحه اصلی

constrict


معنی : جمع کردن، منقبض کردن، تنگ کردن
معانی دیگر : هم کشیدن، (خود را) جمع کردن، همفشردن، ترنجیدن، محدود کردن، مقید کردن، دست و بال بسته کردن، در تنگنا قرار دادن، وبال گردن شدن، منقب­ کردن

انگلیسی به فارسی

تنگ کردن، جمع کردن، منقبض کردن


تسریع، تنگ کردن، منقبض کردن، جمع کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: constricts, constricting, constricted
(1) تعریف: to pull or squeeze in; make narrower or smaller; tighten.
متضاد: dilate, distend
مشابه: contract, draw, pinch

- Fear constricted her throat.
[ترجمه ترگمان] ترس گلویش را تنگ کرد
[ترجمه گوگل] ترس گلویش را کمرنگ کرد

(2) تعریف: to block or limit the natural course of.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: constricted (adj.), constrictive (adj.), constrictively (adv.)
• : تعریف: to become constricted.
متضاد: dilate
مشابه: contract

• compress, make smaller, tighten
to constrict something means to squeeze it tightly.
if something constricts you, it limits your actions so that you cannot do what you want to do.

مترادف و متضاد

جمع کردن (فعل)
gross, total, add, collect, stack up, aggregate, eke, roll up, gather, tot, sum, call up, agglomerate, convene, flock, cluster, floc, furl, constrict, purse, immobilize

منقبض کردن (فعل)
shrink, contract, condense, compress, jam, constrict

تنگ کردن (فعل)
tighten, constrict, straiten

inhibit


Synonyms: astringe, choke, circumscribe, clench, compress, concentrate, condense, confine, constringe, contract, cramp, curb, draw together, limit, narrow, pinch, restrain, restrict, shrink, squeeze, strangle, strangulate, tauten, tense, tighten, tuck


Antonyms: expand, free, let go, loosen, open, release


جملات نمونه

1. The drug causes the blood vessels to constrict.
[ترجمه سعید پارساپور ] این دارو موجب تنگی عروق میشود.
[ترجمه ترگمان]این دارو باعث می شود رگ های خونی منقبض شوند
[ترجمه گوگل]این دارو سبب کاهش رگهای خونی می شود

2. But the drive to constrict the activities of minority religions is unlikely to have the desired result.
[ترجمه سعید پارساپور ] اما انگیزش به کاستن از فعالیتها نزد اقلیتهای دینی، بنظر تاثیر مطلوبی نداشته است
[ترجمه ترگمان]اما انگیزه محدود کردن فعالیت های مذاهب اقلیت بعید است که نتیجه مطلوب را داشته باشد
[ترجمه گوگل]اما رانندگی برای محدود کردن فعالیت های ادیان اقلیت بعید است که نتیجه مطلوب داشته باشد

3. There were shapes of spruces rising to constrict a sky full of great cold stars.
[ترجمه ترگمان]اشکال of در حال بالا رفتن بود تا آسمان را پر از ستاره های سرد بزرگ کند
[ترجمه گوگل]گونه هایی از شکوفه های شکوفه ای که پر از ستاره های سرماخوردگی بزرگ را می شکند بالا می رود

4. Criticism and poetics both constrict the text by making it conform to a meaning or to a model.
[ترجمه ترگمان]از این رابطه، هر دو متن را با تبدیل آن به یک معنا و یا به یک مدل محدود می کنند
[ترجمه گوگل]نقد و شعر هر دو انقباض متن با ساخت آن به یک معنا یا به یک مدل مطابقت داشته باشد

5. He can have anything, but chooses to constrict his life.
[ترجمه ترگمان]اون میتونه هر چیزی داشته باشه، اما انتخاب میکنه که زندگیش رو باز کنه
[ترجمه گوگل]او می تواند هر چیزی را داشته باشد، اما تصمیم می گیرد زندگی خود را محدود کند

6. Certain triggers dilation and constrict these vessels.
[ترجمه ترگمان]به طور خاص باعث انبساط و انقباض این رگ ها می شود
[ترجمه گوگل]بعضی از آنها باعث انقباض و انقباض این عروق می شوند

7. In severe cases, the airway can constrict.
[ترجمه ترگمان]در موارد شدید، راه تنفسی می تواند منقبض شود
[ترجمه گوگل]در موارد شدید، راه هوایی می تواند تضعیف شود

8. Small doses constrict the blood vessels and large doses dilate the blood vessel.
[ترجمه ترگمان]دوزهای کم رگ های خونی و دوزهای بزرگ را منبسط می کند
[ترجمه گوگل]دوزهای کوچک عروق خونی را کاهش می دهند و دوزهای بزرگ رگ خونی را رقیق می کنند

9. Corset: Article of clothing worn to shape or constrict the torso.
[ترجمه ترگمان]corset: ماده لباس هایی که برای شکل گرفتن و یا انقباض پیکر بندی شده است
[ترجمه گوگل]کرست ماده ای از لباس پوشیدن به شکل یا تسریع تنه

10. Tending draw together or constrict tissues ; styptic.
[ترجمه ترگمان]Tending به دور هم جمع می شوند و یا بافت های منقبض را منقبض می کنند؛ styptic
[ترجمه گوگل]تطابق با بافتها یا تکه تکه کردن؛ چسبنده

11. Don't constrict your hair with tight hair bands and hats.
[ترجمه ترگمان]موهات رو با موهای سفت گره نکن و کلاه و کلاه
[ترجمه گوگل]موهای خود را با باند موهای تنگ و کلاه تضعیف نکنید

12. One pupil will concurrently constrict in reflexive response to light shined in the other.
[ترجمه ترگمان]یک دانش آموز به طور همزمان در واکنش به نور در نور دیگر، انقباض می کند
[ترجمه گوگل]یکی از دانش آموزان همزمان در واکنش انعکاسی به نور در دیگری ظاهر می شود

13. Perhaps, peripheral blood vessels are mistakenly told to constrict, increasing blood pressure.
[ترجمه ترگمان]شاید رگ های خونی محیطی به اشتباه گفته می شود که منقبض می شوند و فشار خون را افزایش می دهند
[ترجمه گوگل]شاید عروق خونی محیطی به اشتباه گفته شود که فشار را افزایش دهد و فشار خون را افزایش دهد

14. Are you sure to constrict the picture database?
[ترجمه ترگمان]آیا مطمئنید که پایگاه داده تصویر را منقبض می کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا مطمئن هستید که پایگاه داده تصویر را تضعیف می کنید؟

Ice constricts the blood vessels.

یخ موجب تنگ شدن (انقباض) رگ‌ها می‌شود.


A boa kills its prey by curling and constricting itself.

مار بوآ با حلقه کردن و هم‌فشردن خود طعمه‌اش را می‌کشد.


Personal problems constricted his art.

مسائل شخصی هنر او را دستخوش محدودیت کرد.



کلمات دیگر: