کلمه جو
صفحه اصلی

plow


معنی : دب اکبر، خیش، گاو اهن، ماشین برف پاک کن، شخم، شخم کردن، باسختی جلو رفتن، برف روفتن، خیش زدن، خیش کشیدن، شخم زدن، شیار کردن
معانی دیگر : (با خیش) کشت کردن، بساردن، (انگلیس) زمین شخم زده، (مانند دستگاه شخم زنی) جلو رفتن، (مجازی) درو کردن، (معمولا با: into) خرج کردن، سرمایه گذاری کردن، با زحمت جلو رفتن، به سختی پیش رفتن، (با دستگاه) برف روبی کردن، دستگاه شخم زنی، گاوآهن، رجوع شود به: snowplow، دستگاه شیار کنی، دستگاه جوی سازی، شیاردار کردن، کرت بندی کردن، کرت کرت کردن، (در امتحان ورودی) رد کردن یا شدن، (نجوم) دب اکبر (ursula major و big dipper هم می گویند)، برف روفتن plough

انگلیسی به فارسی

شخم زدن، ماشین برف پاک کن، شخم، خیش، گاو اهن، شخم کردن، شیار کردن، باسختی جلو رفتن، برف روفتن، خیش زدن، خیش کشیدن


خیش، گاو اهن، شخم، ماشین برف پاک کن، شخم کردن،شیار کردن، شخم زدن، باسختی جلو رفتن، برف روفتن( plough )


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a heavy farm tool that has a broad blade, is drawn by a tractor or animals, and is used for turning and cultivating the soil.
مشابه: backhoe, harrow, lister

- The farmer hitched the horse to the plow.
[ترجمه ترگمان] دهقان روی اسب نشست
[ترجمه گوگل] کشاورز اسب را برای شخم زدن گرفت

(2) تعریف: any of a variety of similar heavy tools or machines, such as a machine to clear away snow.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: plows, plowing, plowed
(1) تعریف: to cut into or turn over by using a plow; till.
مترادف: cultivate, till
مشابه: cleave, cultivate, drive, farm, fold, funnel, furrow, harrow, hoe, press, push, rake, shear, shove, till, work

- They'll begin plowing the fields soon.
[ترجمه ترگمان] به زودی مزرعه رو شخم می کنن
[ترجمه گوگل] آنها به زودی شخم زدن را آغاز خواهند کرد
- The land could not be plowed until the large stones were removed.
[ترجمه Y] زمین نمی توانست شخم بخورد تا زمانی که سنگ های بزرگ جابه جا شدند
[ترجمه ترگمان] زمین تا زمانی که سنگ ها را از زمین جدا نمی کردند، زمین شخم نمی زد
[ترجمه گوگل] زمین تا زمانی که سنگهای بزرگ برداشته نشود، نمی توان به زمین بریزد
- The soil has been plowed and is ready for planting.
[ترجمه ترگمان] زمین شخم زده شده است و برای کاشت آماده است
[ترجمه گوگل] خاک خرد شده است و برای کاشت آماده است

(2) تعریف: to make (furrows) by using a plow.

(3) تعریف: to cleave or make furrows in, with or as if with a plow (sometimes fol. by up).

- The skiff plowed the water.
[ترجمه ترگمان] کرجی آب را شخم زد
[ترجمه گوگل] اسکایف آب را شخم زد

(4) تعریف: to drive (one's way) laboriously, as if using a plow.

- They plowed their way through the dense thicket.
[ترجمه ترگمان] از میان بیشه انبوه راه خود را پیش گرفتند
[ترجمه گوگل] آنها راه خود را از طریق غارهای چگالی راه می دادند

(5) تعریف: to reuse or reinvest (often fol. by back).

- She plowed back her earnings into the business.
[ترجمه ترگمان] او درآمد خود را به کار گرفت و به کار خود ادامه داد
[ترجمه گوگل] او درآمد خود را به تجارت درآورد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: plowable (adj.), plower (n.)
(1) تعریف: to work the soil with a plow; till.
مترادف: till, toil
مشابه: break, cut, dive, labor, plod, slog, travail, work

- All the farmers are plowing now.
[ترجمه ترگمان] همه کشاورزان در حال شخم زدن هستند
[ترجمه گوگل] تمام کشاورزان اکنون در حال شخم زدن هستند

(2) تعریف: of land or earth, to submit to plowing; be broken or cut by a plow.

(3) تعریف: to proceed with determination and with difficulty into or through something.
مشابه: toil

- She plowed through the pile of reports in two days.
[ترجمه ترگمان] دو روز دیگر از میان توده گزارش ها به میان آمد
[ترجمه گوگل] او طی دو روز از طریق شمارش گزارشات شخم زده بود
- He plowed into the work.
[ترجمه ترگمان] به کار خود ادامه داد
[ترجمه گوگل] او به کار افتاد

(4) تعریف: to pass through water, cleaving the surface as a plow cuts soil.
مشابه: cut, drive

- The boat plowed across the lake.
[ترجمه ترگمان] قایق از کنار دریاچه گذشت
[ترجمه گوگل] قایق در سراسر دریاچه شخم زده شد

• farming tool used for cutting into the ground
cut into the soil with a plow; advance through great effort; pave the way; fail

مترادف و متضاد

دب اکبر (اسم)
big dipper, dipper, plough, plow, ursa major, wain, charles' wain, great bear

خیش (اسم)
share, tillage, plow, coarse linen cloth, miner, tilling, rooter, ploughshare, tilth, ditcher, tusk, scooter, plowing

گاو اهن (اسم)
plough, plow, ploughshare, plowshare

ماشین برف پاک کن (اسم)
plough, plow

شخم (اسم)
plough, plow

شخم کردن (فعل)
plough, plow

باسختی جلو رفتن (فعل)
plough, plow

برف روفتن (فعل)
plough, plow

خیش زدن (فعل)
reclaim, turn, plow, furrow, cultivate, till, subsoil, fallow, fall-plough, trench-plough

خیش کشیدن (فعل)
reclaim, turn, turn up, plow, furrow, cultivate, till, subsoil, fallow

شخم زدن (فعل)
plough, plow, furrow, husband

شیار کردن (فعل)
list, plough, plow

dig up ground for cultivation


Synonyms: break, break ground, bulldoze, cultivate, farm, furrow, harrow, harvest, list, push, rake, reap, ridge, rush, shove, smash, till, trench, turn, turn over


Antonyms: fill


جملات نمونه

She ran across the plow.

او در راستای زمین شخم زده دوید.


1. plow a lonely furrow
بی یاور کار کردن،تنها زحمت کشیدن

2. plow back
1- (برای تقویت خاک و غیره) زمین دارای علف یا محصول را شخم زدن 2- درآمد سرمایه گذاری یا کسب را به همان کار زدن،سرمایه گذاری مجدد کردن

3. plow into something
محکم خوردن به چیزی،سخت تصادف کردن

4. plow under
1- (برای تقویت خاک و غیره) علف یا محصول را با شخم زنی زیر خاک کردن 2- نابود کردن،کاملا تباه کردن

5. plow up
1- (کاملا) شخم زدن 2- (با خیش) کندن یا در آوردن

6. a plow slices through the earth
تیغه ی شخم،زمین را می شکافد.

7. to plow a field
کشتزاری را شخم زدن

8. under the plow
(انگلیس) زمین زیر کشت (در مقابل زمین چرا: pasture)

9. to stock a plow
دستگاه شخم را دارای چارچوب کردن

10. she ran across the plow
او در راستای زمین شخم زده دوید.

11. two skinny horses were teamed to a plow
دو اسب لاغر را به دستگاه شخم بسته بودند.

12. Farmers occasionally plow up old Indian relics.
[ترجمه ترگمان]کشاورزان گاهی آثار باستانی هندی را شخم می زنند
[ترجمه گوگل]کشاورزان گاهی اوقات آکواریوم های قدیمی هندی را خرد می کنند

13. Usually they don chest-high wading boots and plow into water to take the pulse of the rivers.
[ترجمه ترگمان]معمولا آن ها پوتین های wading بلند را ندارند و برای گرفتن نبض رودخانه ها به آب می روند
[ترجمه گوگل]معمولا آنها چکمه های سینه را بالا می برند و به آب می خندند تا پالس رودخانه ها را بگیرند

14. A pickup truck with a plow rolled by, driven by a long-haired man and his little boy.
[ترجمه ترگمان]یک کامیون کوچک با گاوآهن به پهلو غلتید و با یک مرد مو بلند و پسر کوچکش دور شد
[ترجمه گوگل]یک کامیون وانت با یک شخم زدن، توسط یک مرد بلند و پسر کوچک هدایت می شود

15. New inventions like the steam plow threshing machine, and reaper led to significant farm workforce reductions.
[ترجمه ترگمان]اختراعات جدید مانند ماشین خرمن بخار ماشین، و درو گری منجر به کاهش چشمگیر نیروی کار کشاورزی شد
[ترجمه گوگل]اختراعات جدید مانند ماشین شستشوی بخار و شخم زدن باعث کاهش قابل ملاحظه نیروی کار مزرعه می شود

16. Instantly the father turned the plow aside, thus proving that he had all his wits about him.
[ترجمه ترگمان]پدر در یک دم شخم را کنار زد، و بدین گونه ثابت کرد که همه عقل و شعور خود را از دست داده است
[ترجمه گوگل]بلافاصله پدر خندق را کنار زد، بنابراین ثابت کرد که تمام عقلش را در مورد او دارد

17. As the farmers plow their fields, some of the pastures seem striped; others are rich brown.
[ترجمه ترگمان]زمانی که کشاورزان مزارع خود را شخم می زنند، برخی از مراتع راه راه به نظر می رسند؛ برخی دیگر قهوه ای ثروتمند هستند
[ترجمه گوگل]همانطور که کشاورزان زمین های خود را به زمین می اندازند، برخی از مراتع به نظر می رسد راه راه؛ دیگران قهوه ای غنی هستند

to plow a field

کشتزاری را شخم زدن


The truck plowed through people.

کامیون مردم را درو کرد.


Oil tankers plowed across the ocean.

کشتی‌های نفتکش با تلاش اقیانوس را طی کردند.


My car left the road and plowed through a snow bank.

ماشینم از جاده خارج شد و شخم‌‌وار وارد توده‌ای از برف شد.


I plowed my way through thick weeds.

با زحمت از میان انبوه علف‌ها رد شدم.


She plowed all her savings into the stock market.

او همه‌ی اندوخته‌های خود را در بورس سهام به کار انداخت.


She kept plowing ahead in spite of the difficulties.

باوجود مشکلات به‌سختی به راه خود ادامه داد.


They plowed the snow off roads.

آن‌ها برف جاده‌ها را پاک کردند.


The city was plowed under.

شهر با خاک یکسان شد.


اصطلاحات

plow under

1- (برای تقویت خاک و غیره) علف یا محصول را با شخم‌زنی زیر خاک کردن 2- نابود کردن، کاملاً تباه کردن


plow up

1- (کاملاً) شخم زدن 2- (با خیش) کندن یا در آوردن


under the plow

(انگلیس) زمین زیر کشت (در مقابل زمین چرا: pasture)


plow a lonely furrow

بی یاور کار کردن، تنها زحمت کشیدن


plow back

1- (برای تقویت خاک و غیره) زمین دارای علف یا محصول را شخم زدن 2- درآمد سرمایه‌گذاری یا کسب را به همان کار زدن، سرمایه‌گذاری مجدد کردن


plow into something

محکم خوردن به چیزی، سخت تصادف کردن


پیشنهاد کاربران

این کلمه بیشتر به معنی "شخم زدن" میباشد.

Plow through something : با عزم و اراده ی محکم کاری را به انجام رساندن

American spell for Plough
به معنی شخم زدن

شخم زدن مزرعه

به معنای شخم زدن هست

شخم زدن

گاو اهن

plowمترادف گاو اهن است و معنی ان شخم زدن است

گاو آهن

to invest ( money, profits, etc. ) in something
اگه بعد از plow کلمه into بیاد معنی سرمایه گذاری روی یک چیزی رو میده.
مثال: Ali plows 1 million dollar into stocks.
علی یک میلیون دلار روی سهام سرمایه گذاری میکند.
The company plowed millions of dollars into research.
کمپانی ( شرکت ) میلیون ها دلار روی تحقیقات سرمایه گذاری کرد.

پِ لَ و
به معنی شخم زدن - درو کردن - قلع و غم کردن
در اسلنگ هم به معنی fuck a vagina so hard هست
Plow با pave the way ( for/to مترادفه
Pave میشه سنگ فرش کردن ولی در عبارت بالا میشه راه را هموار کردن

خب همیشه هم به معنای شخم زدن نیست. گاهی طبق جمله میتونه به معنای سخت حرکت کردن، سخت پیش رفتن، با تلاش زیاد کاری رو کردن، باشه.


کلمات دیگر: