کلمه جو
صفحه اصلی

belie


معنی : افترا زدن به، بد وانمود کردن، دروغ گفتن، دروغگو درامدن، عوضی نشان دادن
معانی دیگر : باور، عقیده، آور، ایمان، اعتقاد، اطمینان، اعتماد، پوشانیدن، تمام نشده باقی گذاشتن، نومید کردن، کذب چیزی را نشان دادن، (قدیمی) دروغ گفتن، دروغ درآوردن، دروه گفتن، خیانت کردن به

انگلیسی به فارسی

افترا زدن (به)، بد وانمود کردن، دروغ گفتن، دروغگو درآمدن، خیانت کردن به، عوضی نشان دادن


دروغ گفتن، افترا زدن به، بد وانمود کردن، دروغگو درامدن، عوضی نشان دادن


انگلیسی به انگلیسی

• hide; camouflage; represent something as different than it actually is; behave in a manner that is not fitting (a station or position, from a traditional point of view)
if one thing belies another, it makes the other thing seem very surprising; a formal word.
you can also say that something belies another when it proves that the other thing is not genuine or true; a formal word.

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: belies, belying, belied
مشتقات: belier (n.)
(1) تعریف: to give a false impression of.
مترادف: misrepresent
متضاد: bespeak, reveal
مشابه: betray, camouflage, conceal, disguise, exaggerate, falsify, mask, understate

- His youthful appearance belies his age.
[ترجمه افشین] ظاهر جوان او سنش را اشتباه نشان می دهد
[ترجمه ترگمان] ظاهر جوان او از تغییر دادن سن خود اشتباه می کرد
[ترجمه گوگل] ظاهر جوان او سن خود را محکوم می کند

(2) تعریف: to reveal the falseness of; contradict.
مترادف: contradict, disprove, refute
متضاد: attest
مشابه: controvert, deny, gainsay, negate, repudiate

- He makes moving speeches, but his actions belie his words.
[ترجمه ترگمان] او سخنرانی های خود را به حرکت درمی آورد، اما اقداماتش به گفته های او تناقض دارند
[ترجمه گوگل] او باعث می شود سخنرانی های در حال حرکت، اما اعمال او کلمات خود را محکوم می کنند

مترادف و متضاد

افترا زدن به (فعل)
belie, traduce

بد وانمود کردن (فعل)
belie

دروغ گفتن (فعل)
lie, belie, gab, fib, prevaricate, weasel, whiff, equivocate, lay to

دروغگو درامدن (فعل)
belie

عوضی نشان دادن (فعل)
belie

disprove


Synonyms: confute, contradict, contravene, controvert, deny, disaffirm, disagree, explode, gainsay, negate, negative, oppose, repudiate


Antonyms: attest, prove


deceive


Synonyms: color, conceal, disguise, distort, falsify, garble, give the lie to, gloss over, hide, miscolor, mislead, misrepresent, misstate, pervert, trump up, twist, warp


Antonyms: be honest


جملات نمونه

1. Her energy and youthful good looks belie her 65 years.
[ترجمه ترگمان]ظاهر خوب و خوش قیافه او به مدت ۶۵ سال در تناقض است
[ترجمه گوگل]انرژی و جوان بودن او به نظر می رسد او را 65 سال معتدل

2. The gentle lower slopes belie the true nature of the mountain.
[ترجمه ترگمان]شیب های ملایم پایینی ماهیت واقعی کوه را به تناقض در می آورند
[ترجمه گوگل]دامنه های کم عمق، ماهیت واقعی کوه را برآورده می کنند

3. Her looks belie her 50 years.
[ترجمه ترگمان]به نظر او ۵۰ سال است
[ترجمه گوگل]او 50 سال است که به او اعتماد دارد

4. Jaguar's appearance and condition belie her age and we believe she is the only Swan 6sloop in the market.
[ترجمه ترگمان]ظاهر و ظاهر جگوار به او در تناقض است و ما اعتقاد داریم که او تنها قایق سو ان در بازار است
[ترجمه گوگل]ظاهر و شرایط جگوار سنش را برآورده می کند و ما معتقدیم او تنها 6 اسلون سوان در بازار است

5. Her defiant black clothes belie her bashful smile.
[ترجمه ترگمان]لباس سیاه جسورانه ای که به تن داشت، لبخند خجالتی بر لبانش نقش بست
[ترجمه گوگل]لباسهای سیاه پوست او، لبخند خفیف او را تحمل می کند

6. That would belie the complexity of using power and influence flexibly to meet the needs of each situation.
[ترجمه ترگمان]این امر به تناقض با پیچیدگی استفاده از قدرت و نفوذ انعطاف پذیر برای پاسخگویی به نیازهای هر وضعیت می پردازد
[ترجمه گوگل]این امر پیچیدگی استفاده از قدرت و انعطاف پذیری را برای برآورده ساختن نیازهای هر یک از موقعیت ها به همراه خواهد داشت

7. But his conformist image and manner belie his break with strait - laced Japanese business conventions.
[ترجمه ترگمان]اما تصویر و طرز رفتار conformist او در تناقض با قراردادهای تجاری چین و تایوان است
[ترجمه گوگل]اما تصویر و شیوه متفق القولش او را با تساوی قراردادهای کسب و کار ژاپن تضعیف می کند

8. Its extended range and large scale stereo presentation belie its size.
[ترجمه ترگمان]دامنه گسترده آن و ارائه استریو در مقیاس بزرگ به اندازه اندازه آن در تناقض است
[ترجمه گوگل]گستره گسترده آن و ارائه استریوی بزرگ در مقیاس بزرگ

9. But government auditors claim those ratings belie the forces'true abilities.
[ترجمه ترگمان]اما حسابرسان دولتی ادعا می کنند که این رتبه بندی ها توانایی های واقعی نیروها را تصدیق می کنند
[ترجمه گوگل]اما حسابرسان دولتی ادعا می کنند که این اعتبارات توانایی های نیروهای نیرو را دربر می گیرند

10. Such convoluted steps belie the underlying strength of what is being sold.
[ترجمه ترگمان]این قدم های پیچیده نشان دهنده قدرت اساسی آنچه که در حال فروش است است
[ترجمه گوگل]چنین قدم های پیچیده، قدرت پایه آنچه را که فروخته می شود، محکوم می کند

11. But such displays of defiance belie a widening sense of despair among Mr Ahmadinejad's opponents.
[ترجمه ترگمان]اما چنین displays حاکی از احساس ناامیدی در میان مخالفان آقای احمدی نژاد است
[ترجمه گوگل]اما چنین ظلم هایی ناشی از افزایش ناامیدی در مخالفان احمدی نژاد است

12. Build chastity memorial arch to belie the truth of being a bitch.
[ترجمه ترگمان]arch را بساز تا حقیقت را بر زبان نیاورد
[ترجمه گوگل]ساخت قبر یادبود عرفانی برای حقیقت بودن یک عوضی

13. Trends in other commodities also belie a broader slowdown.
[ترجمه ترگمان]گرایش ها در سایر کالاها نیز در تناقض با رکود گسترده تر هستند
[ترجمه گوگل]روند در کالاهای دیگر همچنین کاهش سرعت بیشتری را نشان می دهد

14. Lily's incisive lyrical observations belie her years.
[ترجمه ترگمان]نامه های عاشقانه لی لی در سال های سال او را بر هم می زد
[ترجمه گوگل]مشاهدات تند و تیزانه لیلی، سال های او را تحمل می کند

Her smile belies her anger.

لبخند او خشم وی را پنهان می‌کند.


His cheerful manner belied his real feellings.

رفتار شاد او احساسات واقعی او را مستور می‌کرد.


War belied any hope for reconciliation.

جنگ هرگونه امید برای آشتی را از بین برد.


His cruelty belied his kind words.

سنگدلی او دروغ بودن کلمات محبت‌آمیز او را نشان داد.


پیشنهاد کاربران

دروغ چیزی را آشکار کردن
مثلا چشم هاش دروغ کلمه هاشو برملا کرد
His face belied his words

رد کردن


وارونه نشان دادن

نقض نمودن

تصور اشتباه داشتن

کتمان کردن


کلمات دیگر: