کلمه جو
صفحه اصلی

rests

انگلیسی به فارسی

استراحت می کند، استراحت، باقی، دیگران، باقی مانده، سایرین، تکیه، الباقی، فراغت، تجدید قوا، رستی، اسایش، نتیجه، بقایا، موقعیت سکون، سامان، استراحت کردن، راحت کردن، اسودن، ارمیدن، تکیه دادن، متکی بودن به، کردن


جملات نمونه

1. her father rests in peace
پدرش به رحمت ایزدی پیوسته است.

2. our democracy rests on the bedrock of justice
دموکراسی ما بر عدالت استوار است.

3. the column rests on a large rock
ستون روی یک سنگ بزرگ قرار دارد.

4. the fault rests with him
تقصیر از اوست (متوجه اوست).

5. justice is the rock on which our society rests
عدالت صخره ای است که جامعه ی ما بر آن مستقر شده است.

پیشنهاد کاربران

استراحت،


استوار ، متکی

متکی است - جامعه شناسی

برعهده ( در حقوق )

استراحت کردن


کلمات دیگر: