کلمه جو
صفحه اصلی

blotted

انگلیسی به فارسی

بلوط، لکه دار کردن یا شدن


انگلیسی به انگلیسی

• erased, wiped off; spotted, blotched

جملات نمونه

1. dust had blotted out the sun
غبار خورشید را از نظر پوشانده بود.

2. his crime blotted his father's good name
جنایت او نام نیک پدرش را لکه دار کرد.

3. memories which were blotted from my mind
خاطراتی که از مغزم محو شده بود


کلمات دیگر: