کلمه جو
صفحه اصلی

fall into

انگلیسی به فارسی

افتادن در چیزی


قرار گرفتن در چیزی غیرمنتظره


رده‌بندی شدن، در دسته‌ای قرار گرفتن


انگلیسی به انگلیسی

• fall into the hands of, be captured by; drop within, descend toward

مترادف و متضاد

Go into something by falling


Enter something without having planned it


Be classified as; to fall under


جملات نمونه

1. It's easy to fall into a trap, but hard to get out again.
[ترجمه M.Mahdi] در تله افتادن بسیار آسان است، ولی دوباره از آن خارج شدن دشوار است.
[ترجمه ترگمان]افتادن به دام بسیار آسان است، اما باز هم سخت است که از آن بیرون بیاید
[ترجمه گوگل]آسان است به سقوط به دام، اما سخت برای خارج شدن از دوباره

2. A fall into the pit, a gain in your wit.
[ترجمه ترگمان]سقوط در گودال، سودی در wit
[ترجمه گوگل]سقوط به گودال، افزایش در شوخ طبعی شما

3. If the blind lead the blind, both shall fall into the ditch.
[ترجمه ترگمان]اگر کور کور را کور کند هر دو به گودال می افتند
[ترجمه گوگل]اگر نابینا نابینای را هدایت کند، هر دو باید به گودال برسند

4. If you fall into this trap, it will be all your own doing.
[ترجمه ترگمان]اگر تو این دام افتادی، همه کارها به تنهایی انجام خواهد شد
[ترجمه گوگل]اگر به این تله افتادید، تمام کارهایتان انجام خواهد شد

5. The islands fall into three large groups.
[ترجمه ترگمان]این جزایر به سه گروه بزرگ تقسیم می شوند
[ترجمه گوگل]این جزایر به سه گروه بزرگ تقسیم می شود

6. The landlord had let the building fall into decay .
[ترجمه ترگمان]کاروانسرا دار خانه را خراب کرده بود
[ترجمه گوگل]صاحبخانه اجازه داده بود که ساختمان به فرو ریخته شود

7. A fall into a pit, a gain in your wit.
[ترجمه ترگمان]سقوط در گودال، سودی در wit
[ترجمه گوگل]سقوط به یک گودال، افزایش در شوخ طبعی شما

8. May everything fall into your lap.
[ترجمه ترگمان]ممکن است همه چیز به دامن شما بیفتد
[ترجمه گوگل]شاید همه چیز به دامن شما برود

9. Don't fall into the trap of thinking you can learn a foreign language without doing any work.
[ترجمه ترگمان]در دام تفکر قرار نگیرید که شما می توانید یک زبان خارجی را بدون انجام هیچ کار یاد بگیرید
[ترجمه گوگل]آیا به فکر فکر کردن نیستید که زبان خارجی را بدون انجام هر کاری یاد بگیرید

10. Both women fall into the highest-risk group.
[ترجمه ترگمان]هر دوی این زنان در بالاترین گروه ریسک قرار می گیرند
[ترجمه گوگل]هر دو زن در معرض خطر بیشتر قرار می گیرند

11. The problems generally fall into two categories.
[ترجمه ترگمان]این مشکلات عموما به دو دسته تقسیم می شوند
[ترجمه گوگل]مشکلات به طور کلی به دو دسته تقسیم می شوند

12. Only 25% of people fall into this group.
[ترجمه ترگمان]تنها ۲۵ درصد از مردم در این گروه قرار می گیرند
[ترجمه گوگل]فقط 25٪ از مردم به این گروه می افتند

13. Voters fall into three main categories .
[ترجمه ترگمان]رای دهندگان به سه دسته اصلی تقسیم می شوند
[ترجمه گوگل]رأی دهندگان به سه دسته اصلی تقسیم می شوند

14. Many people fall into the trap of believing that home decorating must always be done on a large scale.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم در دام باور هستند که تزئین خانه همیشه باید در مقیاس بزرگ انجام شود
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم به دام افتاده اند که معتقدند که تزئینات خانه همیشه باید در مقیاس وسیع انجام شود

15. Families with money problems often fall into the hands of the moneylenders and get further into debt.
[ترجمه ترگمان]خانواده ها با مشکلات مالی اغلب در دست of قرار می گیرند و بیشتر مقروض می شوند
[ترجمه گوگل]خانواده هایی که مشکلات مالی دارند اغلب به دست صاحب نظران می رسد و بیشتر به بدهی ها می رسند

پیشنهاد کاربران

فرو رفتن
Fall into pop

واردشدن، درگیر شدن، کشیده شدن، گول خوردن، ندانسته درگیر چیزی شدن، توی اشتباه یا، گناه خطاوغیره افتادن، توی دام افتادن، دستخوش چیزی شدن، متحمل چیزی شدن، ولو شدن رو تخت وغیره

قرار گرفتن

تقسیم شدن

قابل تقسیم شدن به

گرفتار شدن در چیزی یا مشکلی

1. افتادن تو چیزی ( منظور فعالیت خاصی مثل یه کار )
2. قرار گرفتن
3. to move somewhere quickly by relaxing your body and letting it fall on something
این سومی رو حقیقت از دیکشنری پیدا کردم، من که نتونستم هضمش کنم ، اما برداشت من " ولو شدن" هستش، quickly این وسط نمیدونم چیکار میکنه، شما میتونی سریع بری جایی ولو شی؟! اصلا چرا باید سریع بری، خلاصه انگلیسیه دیگه. . .

قرار گرفتن در دسته ی. . .

مبتلا شدن
اسیر شدن
فرو ریختن
سقوط کردن
افتادن بر روی یا داخل چیزی
داخل شدن به یک تشکیلاتی مثل ارتش
مشارکت کردن در چیزی
طبقه بندی کردن سازماندهی کردن
تغییر قابل توجه معمولا ناخوشایند


fall into the trap در مخمصه افتادن دچار گرفتاری شدن
make a mistake that many people make

دچار شدن

دچار شدن ( مثلاً دچار زوال شدن )

قرار گرفتن در چیزی
تعلق گرفتن به چیزی
متعلق چیزی بودن


کلمات دیگر: