to travel
راه پیمودن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
طی مسافت کردن . راه نور دیدن . راه را طی کردن .
لغت نامه دهخدا
راه پیمودن. [ پ َ / پ ِ دَ ] ( مص مرکب ) طی مسافت کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). راه نوردیدن. سفر کردن. ( ناظم الاطباء ). راه را طی کردن. ( فرهنگ نظام ) :
بسکه فرش راه کویش بود چشم انتظار
همچو میل سرمه عاشق راه پیمودی به چشم.
هر که راه مهر پیماید خدایش رهبر است.
ز طوس جانب ری این زمان بپیما راه.
همه شب شاه شاهان تا سحرگاه
از اندیشه همی پیمود صد راه.
بسکه فرش راه کویش بود چشم انتظار
همچو میل سرمه عاشق راه پیمودی به چشم.
شفیع اثر ( از بهار عجم ).
دوستدار خلق شو تا مردمت گیرند دوست هر که راه مهر پیماید خدایش رهبر است.
ملک الشعراء بهار.
ایا نسیم صبا ای برید جان آگاه ز طوس جانب ری این زمان بپیما راه.
ملک الشعراء بهار.
- پیمودن راههای بسیار ؛ کنایه است از اندیشه ٔگوناگون کردن. ( یادداشت مؤلف ):همه شب شاه شاهان تا سحرگاه
از اندیشه همی پیمود صد راه.
( ویس و رامین ).
جدول کلمات
سفر
پیشنهاد کاربران
راه رفتت
راه سپردن. [ س ِ پ َ دَ ] ( مص مرکب ) رفتن. شدن. طی کردن راه. نوردیدن راه. پیمودن راه. ( از آنندراج ) . راه پیمودن. راه بریدن. ( ارمغان آصفی ) . سلوک. ( دهار ) ( تاج المصادربیهقی ) ( ترجمان القرآن ) . تسلم. ( دهار ) :
سپاه انجمن شد بدرگاه شاه
همه سرفرازان سپردند راه.
فردوسی.
لاجرم نسپرند راه خطا
لاجرم دل بدیو نسپارند.
ناصرخسرو.
آن راه دوزخست که ابلیس میرود
بیدار باش تا پی او راه نسپری.
سعدی.
سپاه انجمن شد بدرگاه شاه
همه سرفرازان سپردند راه.
فردوسی.
لاجرم نسپرند راه خطا
لاجرم دل بدیو نسپارند.
ناصرخسرو.
آن راه دوزخست که ابلیس میرود
بیدار باش تا پی او راه نسپری.
سعدی.
کلمات دیگر: