کلمه جو
صفحه اصلی

fall on


1- حمله کردن، تاختن بر 2- وظیفه ی کسی بودن

انگلیسی به فارسی

تجربه کردن، تحمل کردن


مسئولیت یا وظیفه‌ای بر عهده داشتن


در روز خاصی رخ دادن


انگلیسی به انگلیسی

• assault, attack; devour, attack (food)

دیکشنری تخصصی

[نساجی] تداخل رنگ ها در چاپ

مترادف و متضاد

Experience; to suffer; to fall upon


Be assigned to; to acquire a new responsibility


Occur on a particular day


پیشنهاد کاربران

برخورد کردن

رخ دادن اتفاقی در یک لحظه خاص زمانی ( تولد , روز عید و. . . )
مثال : My birthday falls on a Thursday this week


Fall on
Ramadan falls on different day every year
به معنی شروع شدن نیز میباشد. to start

شکست خوردن/ به زمین افتادن

تجربه کردن رنج بردن ، به زمین افتادن.

وظیفه داشتن برای انجام کاری
The responsibility of meeting of their needs fall on their parents
برآورده کردن نیازهایشان وظیفه پدر و مادراشان است.

یک رویدادی مصادف با رویداد دیگه میشه مثلا تولد من مصادف با یک فروردین ( عید نوروزه ) .


کلمات دیگر: