کلمه جو
صفحه اصلی

wordlessly

انگلیسی به فارسی

بدون کلمه ای


انگلیسی به انگلیسی

• without words

جملات نمونه

1. With this, the two companions wordlessly separated.
[ترجمه ترگمان]دو نفر با هم از هم جدا شدند
[ترجمه گوگل]با این کار، دو همسایه بدون کلمه ای از هم جدا شدند

2. Gil downed his food wordlessly, his attention far away.
[ترجمه ترگمان]گیل بدون اینکه حرفی بزند، غذایش را سر کشید
[ترجمه گوگل]گیل غذای خود را به طرز بی نظیر، توجه خود را دور از دسترس دانست

3. He hands them over wordlessly, his other arm circling a briefcase with a broken clasp.
[ترجمه ترگمان]دستش را دراز کرد، بدون آن که چیزی بگوید، دست دیگرش یک کیف دستی شکسته را دور آن حلقه کرد
[ترجمه گوگل]او دستهایش را بی ادعا به دست می گیرد، دست دومش را دور می زند و یک کیف پول را با قلاب شکسته می کند

4. Ezra joined him wordlessly and stepped up to the opposite end of a full barrel and dragged it to the gangway.
[ترجمه ترگمان]ازرا بدون اینکه حرفی بزند به او ملحق شد و به طرف انتهای یک بشکه پر از بشکه رفت و آن را به طرف راهرو کشید
[ترجمه گوگل]عزرا به او بی ادعا پیوست و به انتهای مخالف یک بشکه تکیه زد و آن را به راهرو کشید

5. Wordlessly, he waved Tahad in closer to the screen, inviting him to read the message.
[ترجمه ترگمان]Wordlessly، او Tahad را به دقت به صفحه نمایش داد و از او دعوت کرد تا پیام را بخواند
[ترجمه گوگل]بدون تردید، تاهاد را به سمت صفحه نزدیک کرد و از او خواسته تا پیام را بخواند

6. The barmaid took the money wordlessly and Dexter swaggered over to the corner where Blanche was sitting.
[ترجمه ترگمان]پیشخدمت پول را برداشت و دکستر را به گوشه ای کشاند که بل انش نشسته بود
[ترجمه گوگل]فامیل بدون پول بی پولی را گرفت و دکستر را به گوشه ای که بلانچ نشسته بود سوگند خورد

7. Wordlessly I bared my back and he lashed me with a strap.
[ترجمه ترگمان]او مرا بیرون کشید و مرا با تسمه شلاق زد
[ترجمه گوگل]بی حرف من پشت سرم را تکان دادم و او را با یک بند بندازید

8. The morning paper in his hand. He goes wordlessly past the DUTY GUARD into his office.
[ترجمه ترگمان]روزنامه صبح را در دست داشت او بدون اینکه حرفی بزند از کنار او رد شد
[ترجمه گوگل]مقاله صبح در دست او او بی سر و صدا از مدتی به دفترش بیرون می رود

9. Milo glided forward wordlessly to rescue him, by leading him tamely to his private table.
[ترجمه ترگمان]مایلو بی هیچ حرفی نزد او آمد تا او را آرام کند و همراه او به طرف میز خصوصی خود برود
[ترجمه گوگل]میلو به سمت بی ادبی به سمت او حرکت کرد و او را به سمت میز شخصی اش هدایت کرد

10. Prissy's mouth fell open and her tongue wagged wordlessly.
[ترجمه ترگمان]دهان پریسی باز شد و زبانش بی هیچ حرفی تکان خورد
[ترجمه گوگل]دهان Prissy افتاد و زبانش بی سر و صدا به هم ریخت

11. Still holding the food, he looked wordlessly at his mother.
[ترجمه ترگمان]هنوز غذا را در دست داشت، بدون آنکه چیزی بگوید به مادرش نگاه کرد
[ترجمه گوگل]با وجود نگه داشتن غذا، او با بی حوصله به مادرش نگاه کرد

12. The hallways are hushed as kids move wordlessly between classes, lined up single-file on the right side of each hallway, though they do bop and sashay in muted, youthful excitement.
[ترجمه ترگمان]راهروها در حالی که بچه ها بدون هیچ حرفی بین کلاس ها حرکت می کنند، ساکت هستند و در سمت راست هر راهرو صف کشیده اند
[ترجمه گوگل]راهرو ها خاموش هستند، زیرا بچه ها بین کلاس ها به صورت بی قاعده حرکت می کنند، تک تک پرونده ها را در سمت راست هر راهرو قرار می دهند، هرچند که آنها در حالت خاموش و هیجان جوان، بی پروا می کنند

13. Wordlessly they flew down the road straight into the valley, shoulder to shoulder.
[ترجمه ترگمان]از جاده به سرعت از جاده سرازیر شدند و مستقیم به طرف دره سرازیر شدند
[ترجمه گوگل]بی گمان آنها جاده را مستقیما به دره، شانه تا شانه انداختند

14. They ate the lunch wordlessly.
[ترجمه ترگمان]ناهار را خوردند
[ترجمه گوگل]آنها بدون کلمه ای ناهار خوردند


کلمات دیگر: