کلمه جو
صفحه اصلی

mentally


معنی : از نظر روانی، روحا، فکرا
معانی دیگر : فکرا، روحا، از نظر روانی

انگلیسی به فارسی

فکرا، روحا، از نظر روانی


ذهنی، از نظر روانی، روحا، فکرا


انگلیسی به انگلیسی

• in or with the mind, with regard to the mind, intellectually

مترادف و متضاد

از نظر روانی (قید)
mentally

روحا (قید)
mentally

فکرا (قید)
mentally

جملات نمونه

1. mentally stable
از نظر روانی سالم

2. the mentally ill
بیماران روانی

3. the mentally ill who need institutional care
بیماران روانی که نیاز به مراقبت سازمانی دارند

4. fit physically and mentally
از نظر جسمی و روانی سالم

5. she broke down mentally
او از نظر روانی بیمار شد.

6. a school for the mentally handicapped
مدرسه ای برای آکمندان ذهنی (عقب ماندگان ذهنی)

7. the war left him poor and mentally handicapped
جنگ موجب فقر و نقص روانی او شد.

8. many girls labelled "bad" turned out to be mentally ill
بعدا معلوم شد که خیلی از دخترهایی که اسمشان بد در رفته بود از نظر روانی بیمار بودند.

9. they soon became homesick and homesickness affected them mentally
دیری نگذشت که دلتنگ میهن شدند و غربت زدگی آنان را از نظر روانی تحت تاثیر قرار داد.

10. Only a small minority of the mentally ill are liable to harm themselves or others.
[ترجمه ترگمان]تنها اقلیت کوچکی از بیماران روانی قادر به آسیب رساندن به خود یا دیگران نیستند
[ترجمه گوگل]فقط یک اقلیت کوچکی از بیماران روانی مسئول خود و دیگران هستند

11. Many old people become mentally frail.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از افراد مسن در نظر روانی ضعیف شده اند
[ترجمه گوگل]بسیاری از افراد سالم ضعیف اند

12. The trend is towards reintegrating mentally ill people into the community.
[ترجمه ترگمان]این گرایش به سمت reintegrating افراد بیمار روانی در جامعه است
[ترجمه گوگل]روند این است که افراد مجدد روان در جامعه را مجددا ادغام کنند

13. He is mentally ill and cannot be held accountable for his actions.
[ترجمه ترگمان]او به لحاظ ذهنی بیمار است و نمی تواند پاسخگوی اعمال خود باشد
[ترجمه گوگل]او ذهنی بیمار است و نمی تواند برای اقداماتش پاسخگو باشد

14. Physically I might not have been overseas but mentally and spiritually I was with them.
[ترجمه ترگمان]از نظر جسمی من شاید از نظر جسمی و روحی نبودم که با آن ها بودم
[ترجمه گوگل]از لحاظ جسمی ممکن است در خارج از کشور زندگی نکرده ام، اما ذهنی و روحانی من با آنها بودم

15. He was so slow that many thought him mentally retarded.
[ترجمه ترگمان]خیلی کند بود که بسیاری از آن ها فکر می کردند که او عقب مانده ذهنی است
[ترجمه گوگل]او خیلی کند بود که بسیاری فکر می کردند او ذهنی عقب مانده است

16. She was mentally competent and she had the capacity to decide for herself.
[ترجمه ترگمان]او توانایی تصمیم گیری برای خودش را داشت
[ترجمه گوگل]او ذهنی صالح بود و او توانایی تصمیم گیری برای خود را داشت

17. Few people have daily contact with mentally disabled people.
[ترجمه ترگمان]افراد کمی با افراد معلول ذهنی ارتباط روزانه دارند
[ترجمه گوگل]تعداد کمی از مردم در تماس روزانه با افراد معلول ذهنی هستند

پیشنهاد کاربران

از لحاظ فکری
بطور ذهنی

صفت:
in a manner relating to the mind. به نحوی که مربوط به ذهن است.
"soldiers become physically and mentally exhausted""سربازان فیزیکی و ذهنی خسته می شوند"

روحی

روانی
ذهنی

ذهنی، روحی، فکری، عقلی
He's a mentally retarded
اون یه عقب مونده ذهنیه

فکری , روانی

# mentally ill
# mentally �disabled
# a mentally retarded child
# He was mentally incapable

از نظر فکری


کلمات دیگر: