رفع کردن ، دور کردن، با تیراندازی کشتن، تحت تاثیر قرار دادن، شکست دادن
blown away
پیشنهاد کاربران
تحت تاثیر قرار گرفتن
I was blown away. . .
I was blown away. . .
منفجر شدن، ترکیدن
My mind is blown away
مغزم داره می ترکه
My mind is blown away
مغزم داره می ترکه
Blown my mind away
نزدیک بود شاخ در بیاورم
از شگفتی، شاخ دراوردن
نزدیک بود شاخ در بیاورم
از شگفتی، شاخ دراوردن
بر باد رفته ( از تعجب )
نیست و نابود شده ( از تعجب )
When I got to the store , I was blown away by all the option I had.
وقتی رسیدم فروشگاه، نیست و نابود شدم ( داغون شدم، بر باد رفتم، ترکیدم ) از آنهمه حق انتخاب که داشتم.
نیست و نابود شده ( از تعجب )
When I got to the store , I was blown away by all the option I had.
وقتی رسیدم فروشگاه، نیست و نابود شدم ( داغون شدم، بر باد رفتم، ترکیدم ) از آنهمه حق انتخاب که داشتم.
باد بردن
A farmer tied a string to his hat to stop it from blowing away
A farmer tied a string to his hat to stop it from blowing away
to surprise someone very much :
Winning first prize and a full scholarship blew her away
I'm blown away and speechless
Winning first prize and a full scholarship blew her away
I'm blown away and speechless
شوک زده و سورپرایز شدن.
کلمات دیگر: