کلمه جو
صفحه اصلی

blown away

پیشنهاد کاربران

رفع کردن ، دور کردن، با تیراندازی کشتن، تحت تاثیر قرار دادن، شکست دادن


تحت تاثیر قرار گرفتن
I was blown away. . .

منفجر شدن، ترکیدن
My mind is blown away
مغزم داره می ترکه

Blown my mind away
نزدیک بود شاخ در بیاورم
از شگفتی، شاخ دراوردن

بر باد رفته ( از تعجب )
نیست و نابود شده ( از تعجب )
When I got to the store , I was blown away by all the option I had.
وقتی رسیدم فروشگاه، نیست و نابود شدم ( داغون شدم، بر باد رفتم، ترکیدم ) از آنهمه حق انتخاب که داشتم.

باد بردن
A farmer tied a string to his hat to stop it from blowing away

to surprise someone very much :

Winning first prize and a full scholarship blew her away
I'm blown away and speechless

شوک زده و سورپرایز شدن.


کلمات دیگر: