کلمه جو
صفحه اصلی

bicker


معنی : دعوا و منازعه، ستیزه کردن، سر و کله زدن، سرشاخ کردن
معانی دیگر : بگومگو کردن، محاجه کردن، (با سرعت و سر و صدا) حرکت کردن، جاری شدن یا بودن، (سایه وار) ظاهر شدن، تاریک و روشن شدن، جر و بحث، جام چوبی، لیوان چوبی، پرخاش کردن

انگلیسی به فارسی

دعواومنازعه، پرخاش کردن، ستیزه کردن


تکان دادن، دعوا و منازعه، سر و کله زدن، ستیزه کردن، سرشاخ کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: bickers, bickering, bickered
• : تعریف: to engage in a petty quarrel; squabble.
مترادف: argue, disagree, quarrel, spat, squabble, wrangle
مشابه: altercate, caterwaul, clash, contend, dispute, fight, haggle, hassle, quibble, spar
اسم ( noun )
مشتقات: bickerer (n.)
• : تعریف: a petty squabble.
مترادف: argument, hassle, quarrel, row, spat, squabble, tiff, wrangle
مشابه: altercation, conflict, controversy, disagreement, dispute, falling-out, fuss, miff, run-in, skirmish, tilt, variance

• quarrel, squabble, dispute, argue
when people bicker, they argue or quarrel about unimportant things.

مترادف و متضاد

دعوا و منازعه (اسم)
bicker

ستیزه کردن (فعل)
quarrel, contend, contest, altercate, squabble, bicker, violate, keep a stiff upper lip

سر و کله زدن (فعل)
dispute, argue, altercate, bicker, argufy, debate

سرشاخ کردن (فعل)
altercate, bicker, brabble, argufy

nastily argue


Synonyms: altercate, brawl, caterwaul, cause a scene, cavil, dig, disagree, dispute, fall out, fight, hassle, pick at, quarrel, quibble, row, scrap, scrape, spar, spat, squabble, tiff, trade zingers, wrangle


Antonyms: agree, concede, discuss


جملات نمونه

1. I wish you two would stop bickering.
[ترجمه ترگمان] ای کاش شما دوتا دعوا رو متوقف می کردید
[ترجمه گوگل]من آرزو می کنم که شما دو نفر را متوقف کنید

2. They kept bickering over who should answer the phone.
[ترجمه ترگمان]اونا در مورد اینکه کی باید جواب تلفن رو بده دعوا میکردن
[ترجمه گوگل]آنها بیش از آنکه به تلفن پاسخ بدهند، ادامه دادند

3. The two boys were always bickering with each other over their toy guns.
[ترجمه ترگمان]بچه ها همیشه با یکدیگر دعوا می کردند و با یکدیگر دعوا می کردند
[ترجمه گوگل]دو پسر همیشه با هم اسلحه اسباب بازی خود را با هم مخالفت کردند

4. He is still bickering with the control tower over admissible approach routes.
[ترجمه ترگمان]او هنوز با برج کنترل بر روی مسیرهای رویکرد قابل پذیرش می جنگد
[ترجمه گوگل]او هنوز هم با برج کنترل در مسیرهای قابل قبول روبرو است

5. Will you two stop bickering!
[ترجمه ترگمان]شما دوتا دعوا رو متوقف می کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا دو نفر از شما متوقف می شوند؟

6. They're always bickering with each other about/over their personal problems.
[ترجمه ترگمان]آن ها همیشه با هم دعوا می کنند \/ بر سر مشکلات شخصی خود سر و کار دارند
[ترجمه گوگل]آنها همیشه با یکدیگر در مورد مسائل شخصی خود مشکل دارند

7. Her years of drunken bickering hardened my heart.
[ترجمه ترگمان]سال هایی که در حال مستی بود قلبم رو سفت کرد
[ترجمه گوگل]سالهاست که از نزاع مست می شود قلبم را سخت تر کرد

8. The election will end months of political bickering.
[ترجمه ترگمان]انتخابات به ماه ها منازعات سیاسی پایان خواهد داد
[ترجمه گوگل]انتخابات ماهها از تسلط سیاسی پایان خواهد یافت

9. The Democrats, now smugly confident, may start to bicker among themselves.
[ترجمه ترگمان]دموکرات ها که اکنون ازخودراضی هستند، ممکن است شروع به دعوا کردن بین خودشان کنند
[ترجمه گوگل]دموکرات ها، که در حال حاضر با اعتماد به نفس محرمانه، ممکن است شروع به همدردی کنند

10. Even so, Bicker and Luib had to hunt on the eastern bank to supplement what food they had left.
[ترجمه ترگمان]با این حال، Bicker و Luib مجبور بودند در ساحل شرقی شکار کنند تا غذایی که گذاشته بودند را تکمیل کنند
[ترجمه گوگل]با این حال، بیکر و لوئب مجبور به شکار در بانک شرقی برای تکمیل مواد غذایی که آنها را ترک کرده بودند

11. Cohabitors bicker less if they do marry and fight less during the breakup if they do get a divorce.
[ترجمه ترگمان]اگر با هم ازدواج کنند و کم تر دعوا کنند کم تر با هم دعوا می کنند و اگر طلاق بگیرند کم تر دعوا می کنند
[ترجمه گوگل]در صورتی که طلاق بگیرند، زوج های کوچکتر در صورتی که ازدواج کنند و در دوران طفولیت ازدواج کنند، کمتر با هم رقابت می کنند

12. In the morning Bicker was ill-tempered when he was told of the latest addition to the company, but Ratagan was pleased.
[ترجمه ترگمان]صبح روز بعد، هنگامی که از آخرین عضو شرکت به او خبر داده شد، کج خلق شده بود، اما Ratagan خشنود بود
[ترجمه گوگل]صبح روز بعد Bicker خشمگین شد، زیرا او از آخرین اخباری که به این شرکت گفته شد، راتگان خوشحال بود

13. The children are always bickering .
[ترجمه ترگمان]بچه ها همیشه دعوا می کنند
[ترجمه گوگل]بچه ها همیشه با هم مخالفت می کنند

14. Riven held back as Bicker, Corrary and Isay piled into them.
[ترجمه ترگمان]riven، bicker و ایزائی روی هم کپه شده بودند
[ترجمه گوگل]ریوون به عنوان Bicker، Corrary و Isay به آنها متصل شد

15. Phil Bicker, our art director, never goes home.
[ترجمه ترگمان]، فیل bicker \"، کارگردان هنری ما هیچوقت نمیره خونه \"
[ترجمه گوگل]فیل بیکر، مدیر هنری ما، هرگز به خانه نمی رود

The customers bickered over the rise in prices.

مشتریان بر سر ترقی قیمت‌ها جروبحث می‌کردند.


constant bickering over interest rates

جروبحث دائم درباره‌ی نرخ بهره


Water bickering through rocks.

آبی که شرشرکنان از لابه‌لای صخره‌ها رد می‌شد.


A smile bickered across her face.

لبخندی بر چهره‌اش ظاهر شد.


پیشنهاد کاربران

دعوا و مشاجره
Quarrel, rivalry
Bickering and teasing
( درمورد بچه ها و خواهر برادرها ) اذیت و دستانداختن همدیگر


جر و بحث/دعوا/ مشاجره/بگو مگو کردن سر موضوعات کم اهمیت
to argue over petty and trivial matters
Bickering between siblings is not unusual.

جر و بحث کردن ( سر چیز بی اهمیت )

– The children are always bickering
– I wish you two would stop bickering
– They kept bickering over who should answer the phone


کلمات دیگر: