فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: conceives, conceiving, conceived
• (1) تعریف: to give shape to in the mind.
• مترادف: conceptualize, design, envision, fancy, form, imagine, invent, picture, think, visualize
• مشابه: contrive, devise, envisage, fabricate, formulate, frame, hatch, ideate, lay, plan
- She conceived a brilliant strategy.
[ترجمه پیمان] او یک راهبرد عالی را ( به تدریج ) بوجود آورد.
[ترجمه ترگمان] او یک استراتژی عالی می دانست
[ترجمه گوگل] او یک استراتژی درخشان را درک کرد
- He gave himself a little time to conceive a good excuse.
[ترجمه ترگمان] کمی به خود فرصت داد تا بهانه خوبی به دست آورد
[ترجمه گوگل] او خود را کمی زمان به تصور یک بهانه خوب است
• (2) تعریف: to be able to think of or imagine.
• مترادف: conceptualize, envision, fancy, imagine, picture, visualize
• مشابه: believe, think
- He is so prepared this time that I cannot conceive his failing.
[ترجمه ترجمه] او این بار آن قدر آماده است که نمیتوانم تصور کنم شکست بخورد.
[ترجمه ترگمان] این دفعه چنان آماده است که من نمی توانم failing را تصور کنم
[ترجمه گوگل] او این بار آماده شده است که نمی توانم شکست او را درک کنم
- She tried to conceive how she would look in thirty years.
[ترجمه ترگمان] سعی کرد فکر کند که در عرض سی سال چه شکلی خواهد شد
[ترجمه گوگل] او سعی کرد چگونگی نگاهش را در سی سال ببیند
• (3) تعریف: to become pregnant with.
• مشابه: beget, breed, engender, generate, hatch, procreate, propagate
- It was not long before she conceived her first child.
[ترجمه ترگمان] طولی نکشید که او اولین بچه اش را دید
[ترجمه گوگل] پیش از آنکه او اولین فرزندش را تصور کند، مدتها پیش بود
• (4) تعریف: to begin or originate.
• مترادف: begin, create, engender, form, generate, hatch, originate, start
• مشابه: beget, breed, establish, found, institute, procreate
- Our book group was conceived over twelve years ago.
[ترجمه علی جادری] گروه کتاب ما بیش از 12 سال پیش , تشکیل شد .
[ترجمه ترگمان] گروه کتاب ما بیش از دوازده سال پیش درک شد
[ترجمه گوگل] گروه کتاب ما بیش از دوازده سال پیش درک شد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: conceiver (n.)
• (1) تعریف: to form a concept, idea, or image in one's mind (usu. fol. by "of").
• مترادف: conceptualize, ideate, imagine, visualize
• مشابه: create, think
- The chef conceived of a fabulous new dessert.
[ترجمه ترگمان] آشپز یک دسر عالی داشت
[ترجمه گوگل] سرآشپز یک دسر جدید افسانه ای را تصور می کرد
- I could never have conceived of his running away like that.
[ترجمه ترگمان] من هرگز نمی توانستم تصور کنم که او چنین فرار کرده باشد
[ترجمه گوگل] من هرگز نمی توانستم فراموشش کنم
• (2) تعریف: to become pregnant.
• مشابه: bear, breed, propagate, reproduce
- They had been married for several years but his wife had not conceived.
[ترجمه ترگمان] سال ها بود که ازدواج کرده بودند، اما همسرش به آن فکر نکرده بود
[ترجمه گوگل] آنها چندین سال ازدواج کرده بودند اما همسرش تصور نمیکرد