کلمه جو
صفحه اصلی

plummet


معنی : شاقول، ژرف پیما، گلوله سربی، وزنه شاقول، نازل شدن، سرنگون وارافتادن
معانی دیگر : (به طور عمود) افتادن، فرو رفتن، فرو افتادن، سقوط کردن، نگونسار شدن، سرنگون شدن، هچ افتادن، (ناگهان) تنزل کردن، فرودش کردن، فرو دیدن، رجوع شود به: plumb bob، شاغولچه، شاغول کوچک، (چیز) سنگین، پر وزن، ژرفایاب، ژرفا سنج، سرازیرشدن

انگلیسی به فارسی

افتادن، شاقول، گلوله سربی، وزنه شاقول، ژرف پیما، نازل شدن، سرنگون وارافتادن


گلوله سربی، وزنه شاقول، شاقول، ژرف پیما،سرازیرشدن، نازل شدن، سرنگون وارافتادن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a small weight on a line used for sounding or to verify a vertical; plumb or plumb bob.
مترادف: plumb
مشابه: sinker, weight
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: plummets, plummeting, plummeted
• : تعریف: to fall sharply down, esp. at high speed; plunge.
مترادف: plunge
متضاد: skyrocket, soar
مشابه: crash, dive, drop, fall, pitch, slump, swoop, tumble

- Stock prices plummeted after the news of the oil spill.
[ترجمه ترگمان] قیمت سهام بعد از اخبار نشت نفت کاهش یافت
[ترجمه گوگل] قیمت سهام پس از اخبار از نشت نفت کاهش یافت

• plumb, plumb line; lead weight used to determine perpendicularity
fall, drop, pitch; dive, plunge, sink
if something plummets downwards, it falls very quickly.
if an amount, rate, or price plummets, it decreases quickly and suddenly.

مترادف و متضاد

شاقول (اسم)
guideline, bob, plummet, plumb line

ژرف پیما (اسم)
plummet, plumb, leadsman

گلوله سربی (اسم)
plummet, plumb

وزنه شاقول (اسم)
plummet

نازل شدن (فعل)
plummet

سرنگون وارافتادن (فعل)
plummet

fall hard and fast


Synonyms: collapse, crash, decline, decrease, descend, dip, dive, downturn, drop, drop down, dump, fall, nose-dive, plunge, precipitate, sink, skid, stoop, swoop, tumble


Antonyms: ascend, rise, shoot up


جملات نمونه

1. prices may plummet later
ممکن است بعدا قیمت ها شدیدا تنزل کند.

2. For some inexplicable reason her spirits seemed to plummet earthwards.
[ترجمه ترگمان]به دلیلی نامعلوم، به نظر می رسید که روحش در earthwards سقوط می کند
[ترجمه گوگل]برای بعضی از دلایل غیر قابل توضیح او روحیه به نظر می رسید به زلزله افتاده است

3. Except in the unlikely event that rates soon plummet, it could cost the bank up to £100m this year.
[ترجمه ترگمان]به جز در رویدادی که بعید به نظر می رسد که نرخ به زودی کاهش یابد، ممکن است این بانک تا ۱۰۰ میلیون پوند امسال هزینه داشته باشد
[ترجمه گوگل]به جز در موارد بعید است که نرخ به زودی کاهش می یابد، می تواند این بانک تا 100 میلیون پوند در سال جاری هزینه کند

4. And Forbes began to plummet in the polls.
[ترجمه ترگمان]و \"فوربز\" در رای گیری شروع به کاهش کرده است
[ترجمه گوگل]و فوربس در نظرسنجی ها شروع به افتادن کرد

5. The rope snapped, causing the climber to plummet several hundred feet down the mountain.
[ترجمه ترگمان]طناب پاره شد و باعث شد که کوهنورد چند صد متر از کوه پایین بیاید
[ترجمه گوگل]طناب فشرده شده است، باعث می شود که صخره ها چند صد فوت از کوه عبور کنند

6. An excellent rice harvest caused prices to plummet by 40 %.
[ترجمه ترگمان]برداشت عالی برنج باعث کاهش ۴۰ درصدی قیمت برنج شد
[ترجمه گوگل]برداشت عالی برنج موجب شد که قیمت ها به 40٪ کاهش یابد

7. A drought caused agricultural production to plummet 11 % in 199 driving up food prices and retarding overall economic growth.
[ترجمه ترگمان]خشکسالی باعث کاهش ۱۱ درصدی تولید کشاورزی در ۱۹۹ قیمت مواد غذایی و رشد کلی رشد اقتصادی شد
[ترجمه گوگل]خشکسالی باعث کاهش تولید محصولات کشاورزی در سالهای اخیر شده و در سال 199 افزایش قیمت مواد غذایی و کاهش رشد اقتصاد کل را کاهش داد

8. This year, that amount could plummet to $ 1 million, a serious blow to the already financially struggling tribe.
[ترجمه ترگمان]در سال جاری، این مبلغ به ۱ میلیون دلار کاهش خواهد یافت که ضربه جدی به قبیله ای که از نظر مالی در حال مبارزه با آن است، می باشد
[ترجمه گوگل]در این سال، این مقدار می تواند به یک میلیون دلار برسد، یک ضربه جدی به قبیله که در حال حاضر در حال مبارزه با مالی است

9. Temperatures plummet to minus sixty degrees or lower at night even at the equator in midsummer.
[ترجمه ترگمان]درجه حرارت هوا به من های شصت درجه یا پایین در شب حتی در خط استوا در چله تابستان کاهش می یابد
[ترجمه گوگل]در نیمه دوم ماه اوت درجه حرارت به منفی شصت درجه و یا پایین تر در شب حتی در استوا

10. Temperatures during the long Mercurian night would probably plummet to below zero.
[ترجمه ترگمان]درجه حرارت در طول شب دراز مدت احتمالا به کم تر از صفر می رسید
[ترجمه گوگل]دمای آب در طول شبانه روز Mercurian احتمالا به کمتر از صفر می رسد

11. And, just like a spent rocket, the plummet to earth is happening even faster than the upward rise.
[ترجمه ترگمان]و درست مثل یک موشک مصرف شده، افت زمین حتی سریع تر از افزایش رو به بالا در حال رخ دادن است
[ترجمه گوگل]و درست مانند یک موشک مصرفی، افت زمین به سرعت در حال افزایش است

12. This has caused confidence to plummet in recent months after a decade - long boom in commercial property.
[ترجمه ترگمان]این باعث کاهش اعتماد به افت در ماه های اخیر پس از یک دهه رونق اقتصادی شده است
[ترجمه گوگل]این امر موجب اعتماد به نفس در ماه های اخیر پس از یک دهه - رونق بلند در املاک تجاری شده است

13. Photo: Two news helicopters plummet to earth after colliding midair over a park in Phoenix, Arizona.
[ترجمه ترگمان]عکس: دو هلیکوپتر خبری پس از برخورد در وسط یک پارک در فونیکس در آریزونا به زمین سقوط کردند
[ترجمه گوگل]عکس دو هلی کوپتر اخبار پس از برخورد هواپیما در یک پارک در فینیکس، آریزونا، به زمین می افتد

14. Grogginess, sleepiness and the inevitable productivity plummet.
[ترجمه ترگمان]خواب آلودگی، خواب آلودگی و کاهش اجتناب ناپذیر بهره وری
[ترجمه گوگل]غرقابی، خواب آلودگی و کاهش بهره وری اجتناب ناپذیر

15. Just watch your electricity bills plummet!
[ترجمه ترگمان]فقط مراقب bills electricity باش
[ترجمه گوگل]فقط حساب های برق خود را تماشا کنید!

The plane plummeted to earth.

هواپیما به سوی زمین سرنگون شد.


Prices may plummet later.

ممکن است بعد قیمت‌ها به‌شدت کاهش یابد.


Her blood pressure plummeted.

فشار خونش ناگهان پایین آمد.


پیشنهاد کاربران

کاهش پیدا کردن

فرو رفتن ( به وضعیتی سخت ) ، ( به وضعیتی بد ) دچار شدن

Iran’s economy suffered a big blow, and its oil exports have plummeted
اقتصاد ایران ضربه بزرگی خورد و صادرات نفت آن کاهش یافته است

رکود

یکهو ( هُری، یکدفعه، ناگهان ) ریختن
قلبش هری ریخت.

یهویی کاهش پیدا کردن

سقوط کردن

افتادن , سقوط کردن ؛ کاهش پیدا کردن

– She plummeted to the ground
– The jet plummeted into a row of houses
– Temperature plummeted to minus sixty degrees
– House prices have plummeted in recent months


کلمات دیگر: