(روانشناسی) کمرو، خوددار
inhibited
انگلیسی به فارسی
مهار، ممنوع کردن، منع کردن، مانع شدن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن
انگلیسی به انگلیسی
• held back, repressed, restrained; suffering from inhibition (psychology)
if you are inhibited, you find it difficult to behave naturally and show your feelings.
if you are inhibited, you find it difficult to behave naturally and show your feelings.
جملات نمونه
1. shyness inhibited her from laughing
کم رویی او را از خنده بازمی داشت.
2. a people long inhibited by superstition
مردمی که مدت ها خرافات آنان را از پیشرفت بازداشته بود
3. he is so inhibited that he wouldn't take his clothes off even in the bathroom
او آنقدر کمرو است که در حمام هم لخت نمی شود.
4. Her tight dress inhibited her movements.
[ترجمه ترگمان]لباس تنگ او جلوی حرکات و حرکاتش را می گرفت
[ترجمه گوگل]لباس تنگ او مانع حرکات او شد
[ترجمه گوگل]لباس تنگ او مانع حرکات او شد
5. His senses and reasons inhibited his wrong desires or impulses.
[ترجمه ترگمان]احساسات و دلایل او تمایلات و انگیزه های نادرست او را مهار می کرد
[ترجمه گوگل]حواس و دلایل او دلایل و انگیزه های اشتباه او را مهار می کند
[ترجمه گوگل]حواس و دلایل او دلایل و انگیزه های اشتباه او را مهار می کند
6. She felt very inhibited by her own lack of experience.
[ترجمه ترگمان]به خاطر فقدان تجربه خود، احساس می کرد که به شدت مهار شده است
[ترجمه گوگل]او احساس ناخوشایند خود را از دست داد
[ترجمه گوگل]او احساس ناخوشایند خود را از دست داد
7. The fission of the cell could be inhibited with certain chemicals.
[ترجمه ترگمان]شکستن سلول می تواند با مواد شیمیایی خاصی مهار شود
[ترجمه گوگل]تقسیم سلول می تواند با مواد شیمیایی خاصی مهار شود
[ترجمه گوگل]تقسیم سلول می تواند با مواد شیمیایی خاصی مهار شود
8. The doctor inhibited the patient from taking that medicine.
[ترجمه ترگمان]دکتر از گرفتن دارو جلوگیری کرد
[ترجمه گوگل]دکتر مهار بیمار را از مصرف آن دارو
[ترجمه گوگل]دکتر مهار بیمار را از مصرف آن دارو
9. She's too inhibited to laugh at jokes about sex.
[ترجمه ترگمان]او بیش از آن است که به شوخی در مورد سکس خندیدن خودداری کند
[ترجمه گوگل]او بیش از حد مانع از خنده در مورد جوک های جنسی است
[ترجمه گوگل]او بیش از حد مانع از خنده در مورد جوک های جنسی است
10. No one should feel inhibited from taking part in the show.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس نباید از شرکت در این برنامه خودداری کند
[ترجمه گوگل]هیچ کس نباید از شرکت در نمایش نشان داد
[ترجمه گوگل]هیچ کس نباید از شرکت در نمایش نشان داد
11. She was inhibited from making the decision to emigrate by the thought of her mother's loneliness.
[ترجمه ترگمان]از این که به خاطر تنهایی مادرش تصمیم گرفته بود این تصمیم را بگیرد
[ترجمه گوگل]او از تصمیم خود برای مهاجرت به خاطر تنهایی مادرش ممانعت کرد
[ترجمه گوگل]او از تصمیم خود برای مهاجرت به خاطر تنهایی مادرش ممانعت کرد
12. Boys are often more inhibited than girls about discussing their problems.
[ترجمه ترگمان]پسرها اغلب نسبت به دخترانی که در مورد مشکلاتشان بحث می کنند، مهار می شوند
[ترجمه گوگل]پسران اغلب نسبت به بحث در مورد مشکلاتشان بیشتر از دختران مهار می شوند
[ترجمه گوگل]پسران اغلب نسبت به بحث در مورد مشکلاتشان بیشتر از دختران مهار می شوند
13. Many people are inhibited about discussing sexual matters.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم درباره مسایل جنسی صحبت می کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم در مورد مسائل جنسی مانع از آن می شوند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم در مورد مسائل جنسی مانع از آن می شوند
14. The presence of strangers made her feel inhibited.
[ترجمه ترگمان]حضور غریبه ها او را به خود جلب می کرد
[ترجمه گوگل]حضور غریبه ها او را مهار کرد
[ترجمه گوگل]حضور غریبه ها او را مهار کرد
15. The managing director's presence inhibited them from airing their problems.
[ترجمه ترگمان]حضور مدیر عامل آن ها را از بروز مشکلات آن ها منع کرد
[ترجمه گوگل]حضور مدیر عامل آنها مانع از بروز مشکلاتی شد
[ترجمه گوگل]حضور مدیر عامل آنها مانع از بروز مشکلاتی شد
پیشنهاد کاربران
A: She's very cerebral anyhow
?B: Am I cold in bed
A: No. Why would you say that? Of course not
B: But I am inhibited. I remember said that yourself
Husbands and wives 1992
?B: Am I cold in bed
A: No. Why would you say that? Of course not
B: But I am inhibited. I remember said that yourself
Husbands and wives 1992
خودداری
دستپاچه و نداشتن اعتماد به نفس در انجام کار ها
too embarrassed or not confident enough to do something
too embarrassed or not confident enough to do something
مانع شونده
بازدارنده
غیر قابل اجتناب
کمرو و معذب و خجالتی
For exp we can say shy
مهار کردن
خجالتی
جلوگیری از احساسات
جلوگیری از احساسات
معذب , خجالتی
– He was rather inhibited about discussing politics
– The presence of strangers made her feel inhibited
– Many people are inhibited about discussing sexual matters
– He was rather inhibited about discussing politics
– The presence of strangers made her feel inhibited
– Many people are inhibited about discussing sexual matters
کلمات دیگر: