کلمه جو
صفحه اصلی

conducive


معنی : مساعد، سودمند، منجر شونده، موجب شونده
معانی دیگر : (با: to) منجر (شونده)، موجب، - آور، باعث

انگلیسی به فارسی

موجب‌شونده، سودمند، مساعد، منجر‌شونده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: conduciveness (n.)
• : تعریف: tending to produce or cause (usu. fol. by "to").
متضاد: prohibitive

- For some people, soft music is conducive to sleep.
[ترجمه امیری] برای بعضی افراد، موسیقی نرم باعث خواب میشود.
[ترجمه ترگمان] برای برخی افراد، موسیقی نرم برای خواب مساعد است
[ترجمه گوگل] برای برخی از افراد، موسیقی نرمی برای خواب مفید است
- Encountering the same information on multiple occasions is conducive to remembering it.
[ترجمه ترگمان] برخورد با اطلاعات مشابه در موقعیت های مختلف برای به یاد آوردن آن مساعد است
[ترجمه گوگل] برخورد با همان اطلاعات در موارد متعدد، باعث می شود تا آن را به یاد آورید

• encouraging, helpful; contributive, promoting; tending to cause
if one thing is conducive to another, it makes the other thing likely to happen.

مترادف و متضاد

مساعد (صفت)
adjutant, favorable, conducive, friendly, propitious, auspicious, fortunate, large-hearted

سودمند (صفت)
good, available, useful, handy, subservient, conducive, advantageous, beneficial, lucrative, constructive, beneficent, commodious, salubrious, fructuous, instrumental, purposive, serviceable, salutary

منجر شونده (صفت)
conducive

موجب شونده (صفت)
conducive

favorable for


Synonyms: accessory, calculated to produce, contributive, contributory, helpful, leading, productive of, promotive, tending, useful


Antonyms: adverse, discouraging, hindering, unconducive, unfavorable, unhelpful


جملات نمونه

1. this noise is conducive to a headache
این سروصدا باعث سردرد می شود.

2. this lifestyle will not be conducive to physical and spiritual health
این روش زندگی منجربه سلامتی جسمی و روحی نخواهد شد.

3. Such a noisy environment was not conducive to a good night's sleep.
[ترجمه ترگمان]چنین محیط پر هیاهو برای یک شب خوب مساعد نبود
[ترجمه گوگل]چنین محیط پر سر و صدایی برای خواب شبانه مفید نبود

4. Daylight is highly conducive to good plant growth.
[ترجمه ترگمان]نور روز به شدت برای رشد گیاه خوب مساعد است
[ترجمه گوگل]نور روز بسیار مفید است برای رشد خوب گیاه

5. Chairs in rows are not as conducive to discussion as chairs arranged in a circle.
[ترجمه ترگمان]صندلی ها در ردیف هایی به عنوان صندلی ها که در یک دایره چیده شده اند، مساعد نیستند
[ترجمه گوگل]صندلی های ردیف به عنوان صندلی هایی که در یک دایره قرار دارند، به بحث و گفتگو منجر نمی شود

6. This is a more conducive atmosphere for studying.
[ترجمه امیری] این فضا برای مطالعه مساعد تر است.
[ترجمه ترگمان]این یک جو conducive برای مطالعه است
[ترجمه گوگل]این فضای مفید تر برای مطالعه است

7. The soft lights and music were conducive to a relaxed atmosphere.
[ترجمه ترگمان]نور نرم و موسیقی برای فضای آرام مساعد بود
[ترجمه گوگل]چراغ های نرم و موسیقی به فضای آرام کمک می کرد

8. Sometimes the home environment just isn't conducive to reading.
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات محیط خانه برای خواندن مساعد نیست
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات محیط خانه فقط خواندن را نادیده نمی گیرد

9. That kind of jealous behaviour isn't conducive to having a healthy, strong relationship.
[ترجمه ترگمان]آن نوع رفتار حسود برای داشتن یک رابطه سالم و قوی مساعد نیست
[ترجمه گوگل]این نوع رفتار حسادتی به داشتن یک رابطه سالم و قوی منجر نمی شود

10. Such an adhoc approach is not conducive to efficient use of present resources nor is it appropriate for long-term planning.
[ترجمه ترگمان]چنین رویکرد adhoc برای استفاده موثر از منابع موجود مساعد نیست و برای برنامه ریزی بلند مدت مناسب نیست
[ترجمه گوگل]چنین رویکردی منصفانه برای استفاده کارآمد از منابع فعلی منجر نمیشود و برای برنامه ریزی درازمدت مناسب نیست

11. Marquez concluded that the generally disturbed conditions were conducive to his plan.
[ترجمه ترگمان]Marquez به این نتیجه رسید که شرایط به طور کلی مختل شده برای طرح او مساعد هستند
[ترجمه گوگل]مارکز نتیجه گرفت که شرایط به طور کلی متلاشی شده به طرح او منجر شده است

12. The place itself should be conducive to study without being too comfortable.
[ترجمه ترگمان]محل خودش باید برای تحصیل مساعد باشد، بدون اینکه خیلی راحت باشد
[ترجمه گوگل]جای خود را باید برای مطالعه بدون اینکه بیش از حد راحت باشد

13. The view that co-operation, not competition, is more conducive for survival is also gaining ground among biologists and ethologists.
[ترجمه ترگمان]این دیدگاه که هم کاری، نه رقابت، برای بقا مساعد است نیز در میان زیست شناسان و زیست شناسان در حال افزایش است
[ترجمه گوگل]دیدگاه که همکاری، نه رقابت، برای زنده ماندن بیشتر سودمند است، در میان زیست شناسان و متخصصان اخلاق نیز جای می گیرد

14. This is obviously not conducive to ward learning, and valuable clinical experience is wasted.
[ترجمه ترگمان]بدیهی است که این امر موجب آموزش بخش نشده و تجربه بسیار ارزشمندی در این زمینه به هدر رفته است
[ترجمه گوگل]این بدیهی است که به یادگیری بخش نمی بخشد، و تجربه بالقوه ارزشمند هدر می رود

This noise is conducive to a headache.

این سروصدا باعث سردرد می‌شود.


This lifestyle will not be conducive to physical and spiritual health.

این روش زندگی منجربه سلامتی جسمی و روحی نخواهد شد.


پیشنهاد کاربران

سازنده

منشا

مستعد

مسبب، کمک کننده، برانگیزنده، نتیجه بخش، سودآور، مطلوب، مفید، بافایده، مولد، ثمربخش

رسانا

موثر، سودمند

باعث گر

پدید آورنده

موجد، زمینه ساز

A: Are you still attracted to me
B: Yes. I'm attracted to you
A: Truly? Because we do it less and less
B: Well, you know, our schedules aren't exactly conducive to make love
A: Oh, that's just bullshit. When we wanted to, we found time

معنای آبادیس
✅ ( با: to ) منجر ( شونده ) ، موجب، - آور، باعث

منجر شدن

مطلوب
مفید


ثمر بخش

زمینه ساز - تسهیل کننده - مسهل - بستر مناسب و مطلوب

مساعد
Conducive environment
محیط مساعد

ممکن ساختن
This approach is conducive to the analysis of effectiveness and efficiency.

بسترساز


کلمات دیگر: