کلمه جو
صفحه اصلی

prolific


معنی : فراوان، نیرومند، بارور، حاصلخیز، زایا، پرزا
معانی دیگر : پربچه، پرمیوه، پربار، پرزاد و رود، (نویسنده و هنرمند و غیره) دارای آثار فراوان، (معمولا با: in یا of) فراوان، زیاد، پرکار

انگلیسی به فارسی

پرزا، حاصلخیز، بارور، نیرومند، پرکار، فراوان


پرورش دهنده، بارور، فراوان، نیرومند، حاصلخیز، زایا، پرزا


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: prolifically (adv.), prolificness (n.)
(1) تعریف: producing young or new growth in abundance; fertile.
مترادف: fecund, fertile
متضاد: barren
مشابه: fruitful, generative, lush, luxuriant, luxurious, productive, proliferative, yielding

- Weeds are highly prolific plants.
[ترجمه ترگمان] Weeds گیاهان بسیار پرکار هستند
[ترجمه گوگل] علف های هرز گیاهان بسیار پرکار هستند

(2) تعریف: creating new works or ideas in abundance; productive.
مترادف: fecund, productive
متضاد: unproductive
مشابه: creative, fertile, generative

- Charles Dickens was a prolific author who completed fourteen novels.
[ترجمه ترگمان] چارلز دیکنز نویسنده پرکاری بود که چهارده رمان را به پایان رساند
[ترجمه گوگل] چارلز دیکنز نویسندهی پرطرفدار بود که چهارده رمان را تکمیل کرد

• fruitful, productive; abundant, plentiful; reproducing, multiplying; producing fruit
a prolific writer, artist, or composer produces a large number of works.

مترادف و متضاد

fruitful, productive


Synonyms: abounding, abundant, bountiful, breeding, copious, creative, fecund, fertile, generating, generative, luxuriant, profuse, proliferant, rank, reproducing, reproductive, rich, spawning, swarming, teeming, yielding


فراوان (صفت)
many, plenty, large, abundant, great, plentiful, numerous, manifold, strong, plural, affluent, voluminous, ample, bounteous, exuberant, profuse, copious, fulsome, multiple, prolific, umpteen, massed

نیرومند (صفت)
mighty, puissant, main, solid, strong, orotund, formidable, stout, rugged, brawny, nervy, powerful, potent, valiant, vigorous, hale, prolific, red-blooded, robustious, sinewy, sthenic

بارور (صفت)
fruitful, fertile, fecund, prolific, fructuous, parturient

حاصلخیز (صفت)
rich, fertile, fecund, prolific

زایا (صفت)
fruitful, prolific

پرزا (صفت)
prolific

Antonyms: barren, fruitless, impotent, unfruitful, unproductive


جملات نمونه

1. a prolific writer
نویسنده ای با آثار متعدد

2. kashan is prolific of brave people!
کاشان پر از اشخاص شجاع است !

3. rabbits are prolific animals
خرگوش جانور پر زاد و ولدی است.

4. a forest that is prolific of pines
جنگلی که درخت کاج بسیار دارد

5. She is a prolific writer of novels and short stories.
[ترجمه ترگمان]او نویسنده پرکار رمان و داستان های کوتاه است
[ترجمه گوگل]او نویسنده ای پر از رمان و داستان کوتاه است

6. Few composers can match his prolific output.
[ترجمه ترگمان]آهنگسازان کمی می توانند با محصول پربار او رقابت کنند
[ترجمه گوگل]تعداد کمی از آهنگسازان می توانند خروجی پرطرفدار خود را مطابقت دهند

7. Meyers is a diligent and prolific worker.
[ترجمه ترگمان]مایرز یک کارگر ماهر و پرکار است
[ترجمه گوگل]مایرز کارگر سختگیرانه و کارآمد است

8. Picasso was extremely prolific during his Cubist years.
[ترجمه محمدرضا] پیکاسو در دوران کوبیستی اش به شدت پر کار بود
[ترجمه ترگمان]پیکاسو در طی دوران his بسیار پرکار بود
[ترجمه گوگل]پیکاسو در طول سالهای کوبیستش بسیار پرکار بود

9. Another prolific scorer is Dean Saunders.
[ترجمه ترگمان]یکی دیگر از scorer پرکار، دین ساندرز است
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از بهترین گلزنان دین سوندرز است

10. They are prolific breeders, with many hens laying up to six eggs.
[ترجمه ترگمان]آن ها پرورش دهندگان پرکار هستند و بسیاری از مرغ ها ۶ تا تخم مرغ را می گذارند
[ترجمه گوگل]آنها پرورش دهنده های پرکار هستند، با بسیاری از مرغ های تخمگذار تا شش تخم مرغ

11. He was probably the most prolific songwriter of his generation.
[ترجمه ترگمان]او احتمالا the prolific نسل خود بود
[ترجمه گوگل]او احتمالا کارآفرین ترین نسل او بود

12. Verdi was a prolific composer of operas.
[ترجمه ترگمان]وردی یک آهنگ ساز پرکار اپرا بود
[ترجمه گوگل]وودی یک آهنگساز پرشکوه اپرا بود

13. Thomson was also prolific in instrumental music on both chamber and solo scale.
[ترجمه ترگمان]تامسون در موسیقی سازی در هر دو اتاق و هم در مقیاس انفرادی فعال بود
[ترجمه گوگل]تامسون در هر دو بخش محوطه و انفرادی در موسیقی سازنده کار می کرد

14. She was extremely bright, articulate, a prolific writer.
[ترجمه ترگمان]او بی نهایت باهوش، روشن، و نویسنده پرکار بود
[ترجمه گوگل]او بسیار روشن، بیان، یک نویسنده پرکار بود

15. The music is by Ben Lanzarone, a prolific writer of television scores.
[ترجمه ترگمان]موسیقی توسط بن Lanzarone، نویسنده پرکار و پر مشغله از امتیازات تلویزیون است
[ترجمه گوگل]این موسیقی توسط بن لنزارونه، نویسنده مشهوری از نمرات تلویزیون است

16. The have a great offensive line and a prolific runner in Terrell Davis.
[ترجمه ترگمان]این یک خط حمله بزرگ و یک دونده پرکار در Terrell دیویس است
[ترجمه گوگل]یک خط تهاجمی عالی و یک دونده پرکار در Terrell Davis

17. As an artist, Benton was prolific - more than 900 drawings were found in his studio after his death.
[ترجمه ترگمان]بنتون به عنوان یک هنرمند، بیش از ۹۰۰ نقاشی پس از مرگش در استودیوی او یافت شد
[ترجمه گوگل]بنتون به عنوان یک هنرمند پرکار بود - پس از مرگش، بیش از 900 نقاشی در استودیوی او پیدا شد

Rabbits are prolific animals.

خرگوش جانور پر زاد و ولدی است.


a prolific writer

نویسنده‌ای با آثار متعدد


a forest that is prolific of pines

جنگلی که درخت کاج بسیار دارد


Iran is prolific of brave people!

ایران پر از اشخاص شجاع است!


پیشنهاد کاربران

قَدَر، توانمند

هنرمند یا دانشمندی که کار های زیادی ارائه می دهد، پُر کار
Ex. Colin Pennycuick, a prolific researcher on bird flight

صفت:
( of a plant, animal, or person ) producing much fruit or foliage or many offspring. ( یک گیاه، حیوان یا شخص ) که تولید میوه و یا شاخ و برگ زیاد و یا فرزندان بسیاری میکند.
"in captivity tigers are prolific breeders" ببرها در اسارت زایش بیشتری میکنند.

( of an artist, author, or composer ) producing many works. ( یک هنرمند، نویسنده یا آهنگساز ) با تولید آثار زیاد .
"he was a prolific composer of operas""او آهنگساز پرکار ِ اُپرا بود"
( of a sports player ) high - scoring. ( یک بازیکن ورزشی ) با امتیاز بالا.
"a prolific goalscorer""یک گلزن با تعداد گل ( امتیاز ) زیاد"

present in large numbers or quantities; plentiful. تعداد زیاد یا کمیت ( مقادیر ) زیاد - فراوان
"mahogany was once prolific in the tropical forests"" زمانی درخت ماهوگِنی در جنگلهای گرمسیری فراوان بود"

غنی

پربار، فراوان، پر کار، فعال، دارای آثار متعدد

پر فروغ

[more prolific; most prolific] : producing a large amount of something
a prolific author [=an author who writes many books]
a prolific inventor
She's a prolific scorer. [=she scores many points/goals]
a very prolific orchard [=an orchard that produces a very large amount of fruit]
The tree is a prolific bloomer. [=the tree produces many flowers]
pro�lif�i�cal�ly

پر بار - پر کار - پر بازده - productive - fruitful
وقتی میگن one of the most prolific actors یعنی یکی از پرکارترین بازیگران. یه بازیگری مثل samuel l Jackson که کلی فیلم تو کارنامه کاریش داره

مثال :

- rabbits are prolific animals
- خرگوش جانور پر زاد و ولدی است.

- a prolific writer
- نویسنده ای با آثار متعدد

- a forest that is prolific of pines
- جنگلی که درخت کاج بسیار دارد

- Iran is prolific of brave people!
- ایران پر از اشخاص شجاع است!


کلمات دیگر: