کلمه جو
صفحه اصلی

forgetful


معنی : فراموشکار
معانی دیگر : کم یاد و هوش، کم حافظه، بی دقت، شورتی، بی توجه، غفلت کار، قصورگر

انگلیسی به انگلیسی

• tending to forget; careless, thoughtless
someone who is forgetful often forgets things.

صفت ( adjective )
مشتقات: forgetfully (adv.), forgetfulness (n.)
(1) تعریف: tending to forget.
متضاد: reliable

- She's becoming forgetful and needs reminding to take her pills.
[ترجمه A.A] او دارد فراموشکار میشود و برای خوردن قرصهایش نیاز به یادآوری دارد
[ترجمه ترگمان] او فراموش شده است و احتیاج به یادآوری قرص های خود دارد
[ترجمه گوگل] او فراموش می شود و نیاز به یادآوری برای گرفتن قرص های خود را

(2) تعریف: neglectful; careless; inattentive (often fol. by of).
متضاد: heedful
مشابه: neglectful, negligent, oblivious

- Their mother reminded them not to be forgetful of their table manners.
[ترجمه A.A] مادرشان به آنها خاطرنشان کرد نسبت به آداب غذاخوردن بی توجه نباشند
[ترجمه ترگمان] مادرشان آن ها را به یاد گذشته ها می انداخت
[ترجمه گوگل] مادرشان به آنها یادآوری کرد که از شیوه های جدول خود فراموش نشوند

مترادف و متضاد

فراموشکار (صفت)
slack, forgetful, oblivious

tending to not remember


Synonyms: absent, absent-minded, abstracted, airheaded, amnemonic, amnesic, asleep on the job, bemused, careless, distracted, dreamy, heedless, inattentive, lax, like an absent-minded professor, looking out window, mooning, moony, neglectful, negligent, nirvanic, not on the job, oblivious, out of it, out to lunch, pipe dreaming, preoccupied, remiss, slack, sloppy, unmindful, unwitting, woolgathering


Antonyms: attentive, mindful, recalling, remembering, retentive


جملات نمونه

1. He was soon forgetful of all dangers.
[ترجمه ترگمان]طولی نکشید که از همه خطرات آگاه شد
[ترجمه گوگل]او به زودی همه خطرات را فراموش کرد

2. He became very forgetful in his declining years.
[ترجمه ترگمان]در ساله ای آخر عمرش خیلی فراموش کار شده بود
[ترجمه گوگل]او در سالهای پاییز خود بسیار فراموش کرده بود

3. I've been forgetful these days.
[ترجمه ترگمان]این روزها خیلی فراموش کار بودم
[ترجمه گوگل]این روزها فراموش شده ام

4. My old uncle has become rather forgetful.
[ترجمه ترگمان]عموی پیر من تا حدی فراموش کار شده
[ترجمه گوگل]دایی قدیمی من تبدیل به فراموشی شده است

5. She has become very forgetful in recent years.
[ترجمه ترگمان]او در سال های اخیر بسیار فراموش کار شده است
[ترجمه گوگل]او در سال های اخیر خیلی فراموش کرده است

6. I'm getting forgetful in my old age.
[ترجمه ترگمان]در سن و سالی که دارم فراموش می شوم
[ترجمه گوگل]من در سن و سال من فراموش میکنم

7. She's getting very forgetful in her old age.
[ترجمه ترگمان]در این سن و سال خیلی فراموش کار شده
[ترجمه گوگل]او در دوران پیری بسیار فراموش می کند

8. My mother has become very forgetful and confused recently.
[ترجمه ترگمان]مادرم اخیرا گیج و گیج شده است
[ترجمه گوگل]مادر من اخیرا خیلی فراموش شده و گیج شده است

9. Grandfather is forgetful and often repeats himself when he tells a story.
[ترجمه ترگمان]پدربزرگ فراموش کار است و اغلب وقتی یک داستان می گوید خودش را تکرار می کند
[ترجمه گوگل]پدربزرگ فراموش شده است و اغلب خود را تکرار می کند که او داستان می گوید

10. I've been forgetful lately.
[ترجمه ترگمان]این اواخر خیلی فراموش کار بودم
[ترجمه گوگل]من اخیرا فراموش کرده ام

11. Old people are sometimes forgetful.
[ترجمه ترگمان]مردم پیر گاهی فراموش کار می شوند
[ترجمه گوگل]مردم قدیمی گاهی فراموش می شوند

12. My grandfather is getting more forgetful.
[ترجمه ترگمان]پدربزرگم داره بیشتر فراموش کار می شه
[ترجمه گوگل]پدربزرگ من بیشتر فراموش شده است

13. Age is foolish and forgetful when it underestimates youth. J. K. Rowling
[ترجمه ترگمان]سن ابله است و فراموش کردن آن در زمانی که آن را دست کم می گیرد جی ک رولینگ
[ترجمه گوگل]وقتی جوانان کم توجهی می کنند، سن عجیب و غریب است جی کی رولینگ

14. Ellen was about as disorganized and forgetful as any fourth grade child in memory.
[ترجمه ترگمان]الن هم مثل هر بچه چهارم که در حافظه مو نده بود آشفته و فراموش کار بود
[ترجمه گوگل]الین به عنوان یک فرزند چهارم در حافظه به عنوان غیرقانونی و فراموش نشدنی بود

15. They can also be forgetful or very tired and perhaps bad tempered.
[ترجمه ترگمان]آن ها همچنین می توانند فراموش کرده یا بسیار خسته باشند و شاید هم خیلی بد
[ترجمه گوگل]آنها همچنین می توانند فراموش شوند یا بسیار خسته و شاید بد بدانند

پیشنهاد کاربران

Forget : فراموش کردن - از یاد بردن ( v )
Forgot گذشته و Forgotten قسمت سوم forget هستن
متضادهای forget با یکمی اینور اونور کردن میشن : Remind - recall - remember

Forgetful : فراموشکار ( adj )
Forgetfulness : فراموشکاری ( noun )

فراموش کار

فراموش کار

# I've been forgetful these days
# She's getting very forgetful in her old age
# My old uncle has become rather forgetful


کلمات دیگر: