کلمه جو
صفحه اصلی

basics

انگلیسی به انگلیسی

اسم جمع ( plural noun )
• : تعریف: the things you need to know in order to do something.

- Children learn the basics of reading and writing in school.
[ترجمه ترگمان] کودکان اصول اولیه خواندن و نوشتن در مدرسه را می آموزند
[ترجمه گوگل] کودکان یادگیری اصول خواندن و نوشتن در مدرسه را یاد می گیرند

• fundamentals

جملات نمونه

1. the basics of journalism
اصول روزنامه نگاری

2. It's best to stick to basics when planning such a large party.
[ترجمه ترگمان]بهترین کار این است که اصول اولیه را در هنگام برنامه ریزی چنین مهمانی بزرگی ذکر کنید
[ترجمه گوگل]در هنگام برنامه ریزی چنین یک مهمانی، بهتر است که به اصول اولیه بپیوندید

3. The book covers the basics of massage.
[ترجمه ترگمان]این کتاب اصول ماساژ را پوشش می دهد
[ترجمه گوگل]این کتاب مبانی ماساژ را پوشش می دهد

4. The on-screen manual shows the novice user the basics of the program.
[ترجمه ترگمان]راهنمای صفحه نمایش راهنما، اصول اولیه برنامه را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]کتابچه روی صفحه نمایش کاربر مبتدی را مبانی برنامه می دهد

5. Here are some of the basics you will need to know.
[ترجمه ترگمان]در زیر برخی از اصول اولیه که باید بدانید آورده شده است
[ترجمه گوگل]در اینجا برخی از اصولی که باید بدانید را در اینجا آورده اید

6. They will concentrate on teaching the basics of reading, writing and arithmetic.
[ترجمه ترگمان]آن ها بر روی تدریس اصول اولیه خواندن، نوشتن و حساب تمرکز خواهند کرد
[ترجمه گوگل]آنها بر تدریس مبانی خواندن، نوشتن و ریاضی متمرکز خواهند شد

7. The college can't even afford basics such as books and paper.
[ترجمه ترگمان]کالج حتی نمی تواند اصول اولیه مانند کتاب و کاغذ را تامین کند
[ترجمه گوگل]کالج حتی نمی تواند مبانی نظری مانند کتاب و کاغذ را نیز بپردازد

8. This range of books for young children covers basics like the alphabet and numbers.
[ترجمه ترگمان]این گستره از کتاب برای کودکان جوان اصول اولیه مثل الفبا و اعداد را پوشش می دهد
[ترجمه گوگل]این مجموعه از کتابهای کودکان جوان، اصول اولیه مانند الفبای و اعداد را پوشش می دهد

9. She soon progressed from the basics to more difficult work.
[ترجمه ترگمان]او به زودی از اصول اولیه به کاره ای دشوار پیشرفت کرد
[ترجمه گوگل]او به زودی از اصول اولیه تا کار سخت تر پیشرفت کرد

10. Some schools lack money for basics like books and pencils.
[ترجمه ترگمان]برخی از مدارس فاقد پول برای اصول اولیه مثل کتاب و مداد هستند
[ترجمه گوگل]بعضی از مدارس برای مقاصد مانند کتاب و مداد پول زیادی ندارند

11. Managers should get back to basics and examine the kind of products people really want.
[ترجمه ترگمان]مدیران باید به اصول اولیه بازگشته و نوع محصولاتی که واقعا می خواهند را بررسی کنند
[ترجمه گوگل]مدیران باید به اصول اولیه بازگردند و انواع محصولات مورد نظر مردم را مورد بررسی قرار دهند

12. Learn the basics under the watchful eye of a qualified instructor.
[ترجمه ترگمان]اصول اولیه زیر نظر یک مربی واجد شرایط را یاد بگیرید
[ترجمه گوگل]اصول اولیه را تحت چشم تماشاگر یک مربی واجد شرایط بدانید

13. Let's get down to basics and stop horsing around.
[ترجمه ترگمان]بیایید اصول اولیه را پیاده کنیم و آن را رها کنیم
[ترجمه گوگل]بیایید به اصول اولیه برویم و متوقف شویم

14. A strong community cannot be built until the basics are in place.
[ترجمه ترگمان]یک جامعه قوی نمی تواند تا زمانی که اصول اولیه در جای خود قرار دارند ساخته شود
[ترجمه گوگل]جامعه قوی نمی تواند تا زمانی که اصول اولیه وجود دارد، ساخته شود

15. You could learn the basics in, let's say, three months.
[ترجمه ترگمان]شما می توانید اصول اولیه را یاد بگیرید، بیایید بگوییم، سه ماه
[ترجمه گوگل]شما می توانید اصول اولیه را بیاموزید، بمانید، سه ماه

پیشنهاد کاربران

اصول اولیه

کالاهای اساسی

اصول
the basics of the اصولِ

اصول، مبانی
chemistry basics
مبانی شیمی

نیاز های اساسی

شالوده

اصول پایه


کلمات دیگر: