کلمه جو
صفحه اصلی

soothe


معنی : ارام کردن، ساکت کردن، تسکین دادن، تسلی دادن، استمالت کردن، دل بدست اوردن، دلجویی کردن
معانی دیگر : (با چاپلوسی یا چرب زبانی و غیره) استمالت کردن، دل به دست آوردن، نوازش کردن، (درد و غیره) تسکین دادن، آرام کردن، فرو نشاندن

انگلیسی به فارسی

ارام کردن، تسکین دادن، دل بدست آوردن، دلجویی کردن، استمالت کردن


آرامش، ساکت کردن، تسکین دادن، ارام کردن، دل بدست اوردن، دلجویی کردن، استمالت کردن، تسلی دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: soothes, soothing, soothed
(1) تعریف: to make less angry, pained, distressed, or the like; calm or comfort.
مترادف: calm, comfort, console
متضاد: aggravate, agitate, annoy, disquiet, excite, ruffle, shake, vex
مشابه: allay, alleviate, appease, assuage, cheer, cure, ease, gentle, mollify, pacify, quiet, refresh, relax, settle, smooth, solace, tranquilize

- The mother soothed the child with comforting words.
[ترجمه ترگمان] مادر کودک را با کلمات تسلی بخش آرامش بخشید
[ترجمه گوگل] مادر طفل را با کلمات آرام گفت

(2) تعریف: to lessen, ease, or relieve (pain, anger, or the like).
مترادف: alleviate, relieve, salve
متضاد: aggravate, irritate, jar
مشابه: allay, assuage, blunt, calm, dull, ease, lessen, mitigate, mollify, palliate, quiet, reduce, smooth

- Heat can soothe the pain of sore muscles.
[ترجمه ترگمان] گرما می تواند درد ماهیچه های دردناک را تسکین دهد
[ترجمه گوگل] گرما می تواند درد عضلات درد را تسکین دهد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: soothing (adj.), soothingly (adv.), soother (n.), soothingness (n.)
• : تعریف: to have a calming or tranquilizing effect; bring comfort or relief.
متضاد: annoy
مشابه: calm, cure, heal, quiet, refresh, relax

- When I'm under stress, music soothes more than anything else.
[ترجمه ترگمان] وقتی تحت استرس هستم، موسیقی از هر چیز دیگری soothes می کند
[ترجمه گوگل] وقتی استرس دارم، موسیقی بیش از هر چیز دیگری را آرام می کند

• calm, pacify, quiet; comfort, appease
if you soothe someone who is angry or upset, you make them calmer.
something that soothes pain makes it less severe.

مترادف و متضاد

ارام کردن (فعل)
assuage, acquiesce, conciliate, calm, appease, soothe, quiet, gentle, still, cool, allay, alleviate, solace, silence, pacify, smooth, becalm, lull, mollify, placate, quieten

ساکت کردن (فعل)
conciliate, calm, appease, soothe, quiet, still, silence, pacify, quieten, shush, talk down

تسکین دادن (فعل)
mitigate, appease, soothe, quiet, pacify, propitiate, quell, smooth, salve, mollify, temporalize, palliate, placate, quieten

تسلی دادن (فعل)
relieve, soothe, solace, becalm, console, cherish

استمالت کردن (فعل)
soothe, propitiate

دل بدست اوردن (فعل)
soothe

دلجویی کردن (فعل)
soothe

calm, ease


Synonyms: allay, alleviate, appease, assuage, balm, becalm, butter up, calm down, cheer, compose, console, cool, cool off, dulcify, help, hush, lighten, lull, make nice, make up, mitigate, mollify, pacify, patch things up, play up to, pour oil on, quiet, quieten, relieve, settle, smooth down, soften, square, still, stroke, subdue, take the edge off, take the sting out, tranquilize, unburden, untrouble


Antonyms: agitate, distress, upset, worry


جملات نمونه

1. With an embrace, the mother soothed the hurt child.
مادر با در اغوش کشیدن بچه آسیب دیده، درد او را التیام بخشید

2. Heat soothes some aches; cold soothes others.
گرما بعضی از درد ها را تسکین می دهد و سرما بعضی دیگر را

3. Rosalie's nerves were soothed by the soft music.
اعصاب "روزالی" با موسیقی ملایمی، تسکین یافت

4. to soothe an angry crowd with promises
جماعت خشمگینی را با قول و وعده استمالت کردن

5. this gargle will soothe your sore throat
این غرغره گلو درد تو را فرو خواهد نشاند.

6. Music has charms to soothe a savage breast, to soften rocks or bend a knotted oak.
[ترجمه ترگمان]موسیقی برای تسکین دادن یک پستان وحشی، برای نرم کردن صخره ها یا خم کردن یک درخت بلوط گره دار، جذابیت دارد
[ترجمه گوگل]موسیقی دارای فریبندگی است برای آرام کردن سینه وحشی، برای نرم کردن سنگ یا خم کردن بلوط پیچ خورده

7. Music hath charms to soothe the savage beast.
[ترجمه ترگمان]موسیقی خود را برای آرام کردن حیوان وحشی جادو می کند
[ترجمه گوگل]موسیقی دارای فریبندگی برای تسکین جانور وحشی است

8. Music has charms to soothe the savage breast.
[ترجمه ترگمان]موسیقی لطف دارد که پستان وحشی را آرام کند
[ترجمه گوگل]موسیقی دارای فریبندگی است برای آرام کردن سینه وحشی

9. A glass of whiskey will soothe you.
[ترجمه ترگمان]یک لیوان ویسکی تو را آرام خواهد کرد
[ترجمه گوگل]لیک ویسکی شما را آرام می کند

10. I've managed to soothe him down a bit.
[ترجمه ترگمان]سعی کردم کمی او را آرام کنم
[ترجمه گوگل]من توانستم کمی او را آرام کنم

11. He would take her in his arms and soothe her.
[ترجمه ترگمان]او را در آغوش می گرفت و او را آرام می کرد
[ترجمه گوگل]او را در آغوش گرفت و او را محکم گرفت

12. This medicine should soothe your sore throat.
[ترجمه ترگمان]این دارو باید گلو درد شما را تسکین دهد
[ترجمه گوگل]این دارو باید گلو درد را تسکین دهد

13. I bought some lozenges to soothe my sore throat.
[ترجمه ترگمان]مقداری قرص برای آرام کردن گلویم خریدم
[ترجمه گوگل]من بعضی از لوزه ها را برای تسکین گلو درد کردم

14. This will help to soothe your sunburn.
[ترجمه ترگمان]این کار به تسکین sunburn کمک می کند
[ترجمه گوگل]این به تدریج آفتاب سوختگی کمک می کند

15. She made a cup of tea to soothe her nerves.
[ترجمه ترگمان]برای آرام کردن اعصاب او یک فنجان چای درست کرد
[ترجمه گوگل]او یک فنجان چای را برای تسکین اعصاب خود ساخت

16. Massage can gently soothe away your aches and pains.
[ترجمه ترگمان]ماساژ می تواند به آرامی درد و رنج شما را تسکین دهد
[ترجمه گوگل]ماساژ می تواند به آرامی تسکین درد و درد خود را

17. A bit of embrocation will soothe your bruised knee.
[ترجمه ترگمان]یک تکه کاغذ پوستی، زانوی زخمی شما را آرام خواهد کرد
[ترجمه گوگل]کمی قاعدگی زانو آسیب دیده را خنثی خواهد کرد

18. This cream contains a mild analgesic to soothe stings and bites.
[ترجمه ترگمان]این کرم حاوی یک داروی درد خفیف برای تسکین نیش و گاز است
[ترجمه گوگل]این کرم حاوی یک ضد درد خفیف برای تسکین درد و گزش است

19. Inhalations can soothe and control the cough.
[ترجمه ترگمان]inhalations می تواند این سرفه را تسکین و کنترل کند
[ترجمه گوگل]استنشاق می تواند سرفه را کنترل و کنترل کند

to soothe an angry crowd with promises

جماعت خشمگینی را با قول و وعده استمالت کردن


This gargle will soothe your sore throat.

این غرغره گلو درد تو را فرو خواهد نشاند.


پیشنهاد کاربران

ارام کردن، ساکت کردن، تسکین دادن، تسلی دادن، استمالت کردن، دل بدست اوردن، دلجویی کردن

آرام کردن یا آرامش

تسکین دادن درد دلم
The pain of being away heart makes me sad An ordinary cold of pain has nothing for me
Eating poison from your lips is sweeter than honey for me
درد دوری تو , قلب من را عذاب میدهد
یک سرما خوردگی عادی دردی ( چیزی ) برای من ندارد
خوردن سم هم از لبای تو ، برای من حکم شیرین تر از عسل ( معجون ، نفسی دوباره ) را دارد
لیلیتم مجنونم😍🤩
In your lips is my sweet red wine
لبای تو شراب شیرین قرمز من هست

to make somebody who is anxious, upset, etc. feel calmer

calm

lull

۱. ساکت کردن
۲. آرام کردن
۳. آرامش دادن
۴. تسکین دادن
۵. تسکین یافتن

آرام کردن , تسکین دادن

– The music soothed him for a while
– She tried to soothe her crying baby
– Heat can soothe the pain of sore muscles
– This medicine should soothe your sore throat


کلمات دیگر: