کلمه جو
صفحه اصلی

traveling


معنی : سفر، عمل پیمودن، عمل طی کردن، متحرک، سیار

انگلیسی به فارسی

مسافرت، سفر، عمل پیمودن، عمل طی کردن، سیار، متحرک


انگلیسی به انگلیسی

• voyaging; wandering
journey, trip, voyage, tour

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] پیمودن، پیمایش

مترادف و متضاد

سفر (اسم)
expedition, progress, travel, volume, book, tour, trip, journey, voyage, campaign, junket, pilgrimage, traveling, trek

عمل پیمودن (اسم)
traveling, travelling

عمل طی کردن (اسم)
traveling, travelling

متحرک (صفت)
moving, agile, mobile, movable, ambulatory, ambulant, versatile, peripatetic, gradient, locomotive, locomotor, marked with a vowel point, nomadic, traveling

سیار (صفت)
moving, wandering, mobile, ambulatory, ambulant, itinerant, migrant, traveling

جملات نمونه

1. traveling the horse to different farms
بردن اسب به مزارع مختلف

2. traveling to a more distant place
سفر کردن به جای دوردست تری

3. traveling to kashan
مسافرت به صوب کاشان

4. a traveling salesman
فروشنده ی سیار

5. each traveling salesman has his own special territory
هریک از فروشندگان سیار حوزه ی مختص به خود را دارند.

6. i love traveling
من مسافرت را خیلی دوست دارم.

7. during horse-and-buggy days traveling was slower
در زمان اسب و درشکه مسافرت آهسته تر صورت می گرفت.

8. the crowd kazem is traveling with these days are all addicts
افرادی که این روزها کاظم با آنها معاشر است جملگی معتاد هستند.

9. she is not accustomed to traveling
او به سفر عادت ندارد.

10. the trials and tribulations of traveling across the african desert
سختی ها و مشقات سفر از میان صحرای افریقا

11. If a chance of traveling abroad came John's way, he would be delighted.
[ترجمه ترگمان]اگر شانسی برای سفر به خارج از کشور به سر می رسید، خوشحال می شد
[ترجمه گوگل]اگر شانس سفر به خارج از کشور به راه جان بود، او خوشحال خواهد شد

12. Are you prepared to risk traveling without an armed guard?
[ترجمه ترگمان]آیا شما آمادگی این را دارید که بدون محافظ مسلح سفر کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا آماده برای رانندگی بدون یک نگهبان مسلح هستید؟

13. He can't stand traveling in the rush hour.
[ترجمه ترگمان]او نمی تواند در زمان شلوغی به سفر ادامه دهد
[ترجمه گوگل]او نمی تواند در ساعت عجله سفر کند

14. Mary's husband is a traveling salesman and he's always on the wing.
[ترجمه ترگمان]شوهر مری یک فروشنده سیار است و همیشه بال می زند
[ترجمه گوگل]شوهر مریم یک فروشنده مسافرتی است و همیشه در جبهه است

15. The firm will recompense you for your traveling expenses.
[ترجمه ترگمان]شرکت شما را بابت هزینه های سفر جبران خواهد کرد
[ترجمه گوگل]این شرکت به شما برای هزینه های سفر تان پاداش خواهد داد

16. I was fired with enthusiasm to go traveling in Asia.
[ترجمه ترگمان]من با اشتیاق به سفر در آسیا اخراج شدم
[ترجمه گوگل]من با شور و شوق برای سفر به آسیا اخراج شدم

پیشنهاد کاربران

به معنی دور یک چیز یا
اصراف
یا گردش

سفر کردن دور دنیا

سفر کردن

سفر کردن گردش

Go from one place to another

سفرکردن ، بُردن ،

کسی که برای شغلش باید دائم تغییر مکان بده و در سفره، یکجا ثابت نیست، سیار
a traveling businessman

سفر چون ing داره فک کنم جایی که استمرار داشته باشه، استفاده میشه.

مسافرت یا سفر

رفت و آمد کردن/ برو بیا

مسافرت

مسافرت کردن


کلمات دیگر: