کلمه جو
صفحه اصلی

frosty


معنی : یخ زده
معانی دیگر : (در مورد حرارت هوا) سرد، زیر صفر، یخبندان، بشم زا، پوشیده از شبنم یخزده، بشم پوش، سپید، برفک دار، پشک زده، (احساس یا رفتار) سرد، بی عاطفه، غیر دوستانه، نا دوست وار، ی  زده، بسیارسردپوشیده از شبنم ی  زده

انگلیسی به فارسی

یخ زده، بسیارسردپوشیده از شبنم یخ زده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: frostier, frostiest
مشتقات: frostily (adv.), frostiness (n.)
(1) تعریف: causing or marked by frost; freezing.

(2) تعریف: made of or covered with frost, or something resembling frost.

(3) تعریف: cold in manner or attitude.
مشابه: cold, frigid

(4) تعریف: gray or white with age; hoary.

• cold, frozen, freezing; frosted, covered in frost; unfriendly; gleaming white
if the weather is frosty, the temperature is below freezing.
if you refer to someone's behaviour as frosty, you think that person is unfriendly.

مترادف و متضاد

Antonyms: heated, hot, warm


یخ زده (صفت)
frozen, frosted, frosty

very cold


Synonyms: antarctic, arctic, chill, chilly, cool, frigid, frozen, gelid, glacial, hoar, ice-capped, icicled, icy, nippy, rimy, shivery, wintry


جملات نمونه

1. tonight the weather will be frosty
امشب هوا یخبندان خواهد بود.

2. the grass under my feet was frosty
لایه ای از برفک چمن زیر پایم را پوشانده بود.

3. the atmosphere at the reception was quite frosty
محیط پذیرایی بسیار سرد بود.

4. The air had a frosty bite.
[ترجمه ترگمان]هوا خیلی سرد بود
[ترجمه گوگل]هوا یک نوشیدنی یخ زده داشت

5. The day dawned cold and frosty.
[ترجمه ترگمان]هوا سرد و سرد بود
[ترجمه گوگل]روز سرد و یخ زده بود

6. He breathed in the frosty air.
[ترجمه ترگمان]در هوای یخ زده نفس می کشید
[ترجمه گوگل]او در هوا یخ زده تنفس کرد

7. He gave me a frosty stare.
[ترجمه ترگمان]نگاهی سرد به من انداخت
[ترجمه گوگل]او به من نگاهی خیره کننده داد

8. My words got a frosty reception.
[ترجمه ترگمان] کلمات من یه پذیرایی یخ زده دارن
[ترجمه گوگل]کلمات من یک پذیرش یخ زده بود

9. He gave me a frosty look.
[ترجمه ترگمان]نگاه سردی به من انداخت
[ترجمه گوگل]او یک نگاه یخ زده به من داد

10. The latest proposals were given a frosty reception.
[ترجمه ترگمان]آخرین پیشنهاد به یک پذیرایی یخ زده داده شد
[ترجمه گوگل]آخرین پیشنهادات یک پذیرش یخ زده بود

11. Her first book got a wonderful/warm/frosty reception from the critics.
[ترجمه ترگمان]اولین کتاب او یک پذیرش بسیار گرم \/ گرم از جانب منتقدین دریافت کرد
[ترجمه گوگل]اولین کتاب او از منتقدین یک گزارش فوق العاده / گرم / یخ زده دریافت کرد

12. The atmosphere in the room was decidedly frosty.
[ترجمه ترگمان]هوای اتاق کاملا سرد بود
[ترجمه گوگل]اتمسفر در اتاق قطعا یخ زده بود

13. His cool green eyes became positively frosty.
[ترجمه ترگمان]چشمان سبز زیبایش بسیار سرد شد
[ترجمه گوگل]چشمان سبز سرد او به طور مثبت سرد بود

14. It was a cold and frosty morning.
[ترجمه ترگمان]صبح سرد و یخ بندان بود
[ترجمه گوگل]این صبح سرد و سرما بود

Tonight the weather will be frosty.

امشب هوا یخ‌بندان خواهد بود.


The grass under my feet was frosty.

لایه‌ای از برفک چمن زیر پایم را پوشانده بود.


The atmosphere at the reception was quite frosty.

محیط پذیرایی بسیار سرد بود.


She smiled frostily.

او لبخند بسیار سردی زد.


پیشنهاد کاربران

یخ زده

adj form of frost

خیلی سرد , یخ ( زده ) ؛ سرد ( رفتار )

– It was a cold and frosty morning
– Tonight the weather will be frosty
– The grass under my feet was frosty
– Be careful, the pavements are very frosty
– He gave me a frosty look
– The atmosphere at the party was frosty


کلمات دیگر: