بتلخی، زارزار، تل
bitterly
بتلخی، زارزار، تل
انگلیسی به فارسی
بهتلخی ،زارزار،تلخ
تلخ
انگلیسی به انگلیسی
• acrimoniously, wryly
bitterly means strongly and intensely. you use it to describe strong emotions such as anger, hatred, or shame.
bitterly means strongly and intensely. you use it to describe strong emotions such as anger, hatred, or shame.
جملات نمونه
1. she was bitterly ashamed
او شدیدا شرمسار بود.
2. the players protested bitterly to the refery
بازیکنان به داور شدیدا پرخاش کردند.
3. the weather is bitterly cold
هوا خیلی سرد است.
4. The weather was at its worst; bitterly cold, with leaden skies that gave minimum visibility.
[ترجمه akram] هوا در بدترین حالت بود, به شدت سرد و آسمان سربی که دید را به حداقل می رساند.
[ترجمه ترگمان]هوا در بدترین حالت بود؛ سرما به شدت سرد بود، با آسمان سربی که حداقل دیده می شد[ترجمه گوگل]هوا در بدترین حالت بود؛ تلخ سرد، با آسمان سرب که به حداقل دید
5. She bitterly resented her father's new wife.
[ترجمه T.S] او شدیدا از همسر جدید پدرش نفرت داشت
[ترجمه ترگمان]از همسر جدید پدرش به تلخی نفرت داشت[ترجمه گوگل]او به تلخی از زن جدید پدرش نفرت داشت
6. She remained bitterly opposed to the idea of moving abroad.
[ترجمه ترگمان]او به شدت مخالف ایده حرکت خارج از کشور بود
[ترجمه گوگل]او با تلخی با ایده حرکت به خارج از کشور مخالف بود
[ترجمه گوگل]او با تلخی با ایده حرکت به خارج از کشور مخالف بود
7. She bitterly repented what she had done.
[ترجمه ترگمان]از کاری که کرده پشیمان شده بود
[ترجمه گوگل]او به تلخی از آنچه انجام داده بود، توبه کرد
[ترجمه گوگل]او به تلخی از آنچه انجام داده بود، توبه کرد
8. It was bitterly cold now and the ground was frozen hard.
[ترجمه ترگمان]اکنون هوا بسیار سرد بود و زمین سخت منجمد شده بود
[ترجمه گوگل]در حال حاضر تلخ سرد بود و زمین سخت شد
[ترجمه گوگل]در حال حاضر تلخ سرد بود و زمین سخت شد
9. He spoke most bitterly of his experiences in prison.
[ترجمه ترگمان]او به تلخی از تجربیات خود در زندان حرف می زد
[ترجمه گوگل]او به شدت از تجربیاتش در زندان صحبت کرد
[ترجمه گوگل]او به شدت از تجربیاتش در زندان صحبت کرد
10. They will bitterly regret what they have done for ever more.
[ترجمه ترگمان]از کاری که برای همیشه کرده اند پشیمان خواهند شد
[ترجمه گوگل]آنها ترس از آنچه که برای همیشه انجام داده اند پشیمان خواهند شد
[ترجمه گوگل]آنها ترس از آنچه که برای همیشه انجام داده اند پشیمان خواهند شد
11. Any such thing would be bitterly opposed by most of the world's democracies.
[ترجمه ترگمان]هر چیزی به شدت با بیشتر دموکراسی جهان مخالفت می کند
[ترجمه گوگل]هرچیزی که به نظر می رسد، بیشتر از دموکراسی های جهان با تلخی مخالف است
[ترجمه گوگل]هرچیزی که به نظر می رسد، بیشتر از دموکراسی های جهان با تلخی مخالف است
12. She complained bitterly about the lack of help she received.
[ترجمه ترگمان]او از فقدان کمکی که دریافت کرده بود به تلخی شکایت داشت
[ترجمه گوگل]او به تلخی از کمبود کمک دریافتش شکایت کرد
[ترجمه گوگل]او به تلخی از کمبود کمک دریافتش شکایت کرد
13. He complained bitterly about his exam grades.
[ترجمه زهرا رحمانی] او شدیدا به نمره ی امتحانش اعتراض داشت.
[ترجمه ترگمان]او از نمرات امتحانی خود به تلخی شکایت داشت[ترجمه گوگل]او در مورد نمرات امتحانش تردید کرد
14. I was bitterly disappointed to have lost yet another race so near the finish.
[ترجمه ترگمان]از اینکه یک مسابقه دیگر را این قدر نزدیک پایان از دست داده ام خیلی ناراحت بودم
[ترجمه گوگل]من به شدت ناامید شدم که هنوز یک مسابقه دیگر را از دست دادم
[ترجمه گوگل]من به شدت ناامید شدم که هنوز یک مسابقه دیگر را از دست دادم
پیشنهاد کاربران
به شدت, extremly
شدیدا. خیلی زیاد. بسیار
In a way that shows you are extremely angry, upset, or disappointed about something
نشان دادن احساسات انجام کار یا قید در حالتی که کاری را ناامیدانه یا عصبانی انجام میدهیم
نشان دادن احساسات انجام کار یا قید در حالتی که کاری را ناامیدانه یا عصبانی انجام میدهیم
به تلخی
تند و تیز، شدید، پر آب و تاب
bitterly ( adv. )
in a way that shows you are extremely angry, upset, or disappointed about smth.
in a way that shows you are extremely angry, upset, or disappointed about smth.
خیلی ولی با بار معنایی منفی.
شدیدا , به شدت ( احساس منفی )
# The weather is bitterly cold
# He was bitterly disappointed
# She wept bitterly at the news
# She was bitterly opposed to this idea
# The weather is bitterly cold
# He was bitterly disappointed
# She wept bitterly at the news
# She was bitterly opposed to this idea
کلمات دیگر: