صفت ( adjective )
• (1) تعریف: preferring the traditional and resisting rapid change.
• مترادف: traditional
• متضاد: progressive, radical
• مشابه: conventional, hidebound, old-fashioned, orthodox, square, straight
- My father was conservative and didn't want my mother to have a job.
[ترجمه مهدی قمی پور] پدرم سنتی بود و نمی خواست مادرم سر کار برود.
[ترجمه ترگمان] پدرم محافظه کار بود و نمی خواست مادرم شغلی داشته باشد
[ترجمه گوگل] پدرم محافظه کار بود و نمی خواست مادر من کار کند
- Being conservative, the company resisted changing its policies.
[ترجمه ترگمان] این شرکت که محافظه کار بود در برابر تغییر سیاست هایش مقاومت کرد
[ترجمه گوگل] به عنوان محافظه کار، این شرکت در برابر تغییر سیاست هایش مقاومت کرد
• (2) تعریف: traditional in appearance; not flashy.
• مترادف: sober
• متضاد: avant-garde, daring, ostentatious, outlandish, trendy
• مشابه: conventional, severe, traditional
- She wore a conservative tweed skirt to the interview.
[ترجمه ترگمان] او یک دامن پشمی به رنگ محافظه کارانه بر تن داشت
[ترجمه گوگل] او لباس مصنوعی تودو را به مصاحبه اختصاص داد
• (3) تعریف: not extreme, esp. not too high; restrained; moderate.
• مترادف: middle-of-the-road, moderate, temperate
• متضاد: extreme
• مشابه: careful, cautious, prudent
- They made a few conservative bids at the auction.
[ترجمه ترگمان] آن ها چند پیشنهاد محافظه کارانه در این مزایده ترتیب دادند
[ترجمه گوگل] آنها چند پیشنهاد محافظهکارانه در حراج گذاشتند
- She lives a conservative lifestyle in the suburbs.
[ترجمه ترگمان] او در حومه شهر یک سبک زندگی محافظه کارانه زندگی می کند
[ترجمه گوگل] او در حومه شهرها شیوه زندگی محافظه کارانه زندگی می کند
- I favor a conservative spending policy.
[ترجمه ترگمان] من طرفدار سیاست مخارج محافظه کارانه هستم
[ترجمه گوگل] من از سیاست هزینه های محافظه کار حمایت می کنم
• (4) تعریف: (cap.) of or relating to the U.S. or British political party favoring private enterprise and opposing government control. (Cf. Liberal.)
• مشابه: libertarian, reactionary
- She became a member of the Conservative Party in 1974.
[ترجمه ترگمان] او در سال ۱۹۷۴ عضو حزب محافظه کار شد
[ترجمه گوگل] او در سال 1974 عضو حزب محافظه کار شد
اسم ( noun )
مشتقات: conservatively (adj.), conservativeness (n.)
• (1) تعریف: a person who favors the traditional and opposes rapid change.
• مترادف: traditionalist
• متضاد: progressive, radical
• مشابه: reactionary, square, stick-in-the-mud, straight
- As a conservative, the minister was uncomfortable with the way he saw the church changing.
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک محافظه کار، وزیر از این که دید کلیسا در حال تغییر است ناراحت بود
[ترجمه گوگل] به عنوان یک محافظه کار، وزیر با این که تغییر کلیسا را دید، ناراحت شد
• (2) تعریف: a supporter of political conservatism. (Cf. liberal.)
• متضاد: progressive
• مشابه: libertarian, reactionary, right-winger, tory
- The senator is a conservative who voted against the proposed reforms.
[ترجمه ترگمان] سناتور یک محافظه کار است که به اصلاحات پیشنهادی رای داده است
[ترجمه گوگل] سناتور محافظه کار است که علیه اصلاحات پیشنهادی رای داد
• (3) تعریف: (cap.) a member of a conservative party. (Cf. Liberal.)
- The Conservatives have come out of this election victorious.
[ترجمه ترگمان] محافظه کاران از این انتخابات پیروز شده اند
[ترجمه گوگل] محافظه کاران از انتخابات پیروزی خارج شده اند