کلمه جو
صفحه اصلی

descend


معنی : فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن، سرازیر شدن، نزول کردن، پایین رفتن، پایین امدن
معانی دیگر : (از جای بالاتر به جای پایین تر رفتن) پایین رفتن، فرود آمدن، هبوط کردن، به زیر رفتن، سیر نزولی کردن (از گذشته به حال یا از جلال به پستی یا از کلیات به جزئیات و غیره)، سرازیر شدن یا بودن، زیر سوی بودن، زیر راستا بودن، فروسوی بودن، شیب داشتن، (معمولا با فعل: to be) از نسل یا تخمه ی ... بودن، سرچشمه گرفتن از، (از طریق وراثت و غیره) رسیدن به، (با: to) تن در دادن به، افتادن به (مثلا روزگار بد)، به خود هموار کردن، (با: on یا upon) برکسی نازل شدن (مثل اجل معلق)، سرکسی خراب شدن (مثل مهمان ناخوانده)، سرکسی ریختن، یورش بردن، فرا رسیدن، (نجوم) به سوی افق حرکت کردن، افول کردن، فرو شدن، (موسیقی) به گام زیرین رفتن

انگلیسی به فارسی

پایین آمدن، فرود آمدن، نزول کردن


فرود آمدن، سرازیر شدن، پایین امدن، فرود امدن، نزول کردن، پیاده شدن، پایین رفتن، فروکش کردن


انگلیسی به انگلیسی

• go down; be handed down (from generation to generation); lower oneself morally
if you descend or if you descend something, you move downwards; a formal use.
if silence or unhappiness descends on people or places, it occurs or starts to affect them; a literary use.
if people descend on a place, they arrive suddenly.
if you descend to something, you behave in a way that is considered unworthy of you.
see also descended, descending.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] به ارث رسیدن
[نساجی] نزول کردن - پایین آمدن
[آب و خاک] کاهش، نزول کردن

مترادف و متضاد

فرود امدن (فعل)
alight, ground, land, come down, descend, shore

پیاده شدن (فعل)
alight, land, descend, disembark

فروکش کردن (فعل)
alight, subside, ebb, come down, descend, flow down, lower, go down, fall away

سرازیر شدن (فعل)
descend, be turned upside down, slant, slope, steepen

نزول کردن (فعل)
come down, descend, sink

پایین رفتن (فعل)
come down, descend, go down

پایین امدن (فعل)
dip, descend, fall

move down, lower a


Synonyms: cascade, cataract, cave in, coast, collapse, crash, crouch, decline, deplane, detrain, dip, disembark, dismount, dive, dribble, drop, fall, fall prostrate, get down, get off, go down, gravitate, ground, incline, light, lose balance, penetrate, pitch, plop, plummet, plunge, prolapse, set, settle, sink, slant, slide, slip, slope, slough off, slump, stoop, stumble, submerge, subside, swoop, toboggan, topple, trickle, trip, tumble, weep


Antonyms: ascend, go up, increase, rise


condescend


Synonyms: abase oneself, concede, degenerate, deteriorate, humble oneself, lower oneself, patronize, stoop


trace ancestry from; be passed or handed down


Synonyms: arise, derive, issue, originate, proceed, spring


جملات نمونه

1. If we let the air out of a balloon, it will have to descend.
اگر هوای یک بالن را خالی کنیم، پایین می آید

2. The pilot, thinking his plane was in peril, descended quickly.
خلبان که فکر می کرد هواپیمایش در معرض خطر است سریعاً فرود آمد

3. Knowing her beau was waiting at the bottom of the staircase, Eleanor descended at once.
النور که می دانست خاطر خواهش پایین پلکان منتظر است، فوراً پایین آمد

4. i will never descend myself to your level!
هرگز خودم را به سطح تو پایین نخواهم آورد!

5. It is easier to descend than to ascend.
[ترجمه محمد م] نزول کردن ساده تر از صعود کردن است
[ترجمه ترگمان]پایین رفتن از بالا رفتن آسان تر است
[ترجمه گوگل]آسان تر از فرود رفتن آسان تر است

6. If a prisoner is badly treated, he may descend to violence.
[ترجمه ترگمان]اگر متهم به شدت با او رفتار شود، ممکن است به خشونت متوسل شود
[ترجمه گوگل]اگر یک زندانی بد رفتار شود، ممکن است به خشونت برود

7. Sorry to descend on you like this, but we had no time to phone.
[ترجمه الهام] ببخشید که این طور سرتون خراب شدیم ( به عنوان مهمان ناخوانده ) اما وقت برای تلفن کردن نداشتیم.
[ترجمه ترگمان]متاسفم که این کار را کردم، اما وقت برای تلفن نداشتیم
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش از شما خواسته شده است که به این موضوع برسید، اما ما هیچ وقت به تلفن نرسیده ایم

8. At Christmas the family descend on the house bearing gifts.
[ترجمه ترگمان]در کریسمس خانواده با هدایایی از خانه پایین آمدند
[ترجمه گوگل]در کریسمس خانواده بر روی هدایای تحویل خانه فرود می آیند

9. All living creatures are thought to descend from an organism that came into being three billion years ago.
[ترجمه ترگمان]تمام موجودات زنده در فکر فرو رفتن از یک موجود زنده ای هستند که سه میلیارد سال قبل بوجود امده اند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد تمام موجودات زنده از یک ارگانیسم که سه میلیارد سال پیش به وجود آمده اند، فرود می آیند

10. Millions of tourists descend on the area every year.
[ترجمه سامان] سالانه میلیون ها گردشگر به این منطقه سفر می کنند.
[ترجمه ترگمان]سالانه میلیونها گردشگر وارد این منطقه می شوند
[ترجمه گوگل]میلیون ها گردشگر هر ساله در این منطقه فرود می آیند

11. Soon afterwards, the balloon began to descend and it landed near an airfield.
[ترجمه ترگمان]طولی نکشید که بالن به زمین افتاد و کنار یک فرودگاه فرود آمد
[ترجمه گوگل]به زودی پس از آن، بالون شروع به فرود کرد و در نزدیکی یک فرودگاه فرود آمد

12. Our plane started to descend.
[ترجمه ترگمان]هواپیما شروع به پایین رفتن کرد
[ترجمه گوگل]هواپیما ما شروع به فرود کرد

13. She would never descend to baseness.
[ترجمه ترگمان]هرگز به پستی و پستی سقوط نمی کرد
[ترجمه گوگل]او هرگز به زیرزمین فرود نمی آید

14. We're not going to descend to such methods.
[ترجمه ترگمان]ما از این روش ها پایین نمی رویم
[ترجمه گوگل]ما نمی خواهیم به چنین روش هایی برسیم

15. Other people may gossip, but don't descend to their level.
[ترجمه ترگمان]مردم دیگر ممکن است شایعه پراکنی کنند، اما به سطح آن ها تنزل نمی کنند
[ترجمه گوگل]افراد دیگر ممکن است شایعات بی اساس، اما به سطح آنها نزنند

16. The plane began to descend.
[ترجمه ترگمان]هواپیما فرود آمد
[ترجمه گوگل]هواپیما شروع به فرود نمود

17. If you insult him back, you descend to his level.
[ترجمه ترگمان]اگه بهش توهین کنی، به سطح اون پایین میای
[ترجمه گوگل]اگر او را به او محکوم کنید، به سطح خود می روید

18. Having discussed the matter in general,we can now descend to details.
[ترجمه ترگمان]پس از بحث درباره این موضوع، اکنون می توانیم به جزئیات بپردازیم
[ترجمه گوگل]پس از بحث در مورد موضوع به طور کلی، اکنون می توانیم جزئیات را به پایین بیاوریم

She descended the stairs slowly.

آهسته از پله‌ها پایین رفت.


The elevator descended rapidly.

آسانسور به سرعت پایین رفت.


The road descends.

جاده به طرف پایین شیب دارد، راه سرازیر است.


The writer descends from generalities to particulars.

نویسنده از کلیات به جزئیات می‌پردازد.


The road descended all the way to the sea.

راه تا کنار دریا سرازیر بود.


He is descended from the Nayeb Hosseinies.

او از نسل نایب حسینی‌هاست.


The property descended to his sister's grandchild.

ملک به نوه‌ی خواهرش رسید.


He finally descended to begging and stealing.

بالأخره کارش به گدایی و دزدی کشید.


I will never descend myself to your level!

هرگز خودم را به سطح تو پایین نخواهم آورد!


Enemy forces descended on the city from all sides.

نیروهای دشمن از هر سو به شهر ریختند.


Uninvited guests descended on us every Friday.

هر جمعه مهمانان ناخوانده سر ما خراب می‌شدند.


Night descends early in wintertime.

در زمستان شب زود فرا می‌رسد.


پیشنهاد کاربران

Be descend from از تبار. . . بودن، از نسل. . . بودن

پسرفت کردن

حرکت یا سقوط به سمت پایین
حمله ناگهانی را انجام دادن
خیشاوندی خونی با جد معلوم و معین

سایه افکندن ( روی چیزی یا جایی )

Descend from به ارث رسیدن، derive from

Be descend from یعنی پایین میاد از ( شجرنامه ) فلانی

It is more usual to say GO DOWN
همخوانوادش descent که بیش تر معنی going down رو میده

به جا ماندن

سرچشمه گرفتن

به معنی: پایین رفتن در جمله زیر
when the water level was high, the user needed only to descend a few steps to reach it.


کلمات دیگر: