از روی سر سختی، با کله شقی، خیره سرانه، از روی خودرایی، لجوجانه
obstinately
از روی سر سختی، با کله شقی، خیره سرانه، از روی خودرایی، لجوجانه
انگلیسی به فارسی
مشتاقانه
انگلیسی به انگلیسی
• in an obstinate manner, stubbornly; hard headedly, in an unyielding manner
جملات نمونه
1. I stayed obstinately in my room, sitting by the telephone.
[ترجمه ترگمان]در حالی که کنار تلفن نشسته بودم، لجوجانه در اتاقم ماندم
[ترجمه گوگل]من در اتاقم مشتاقانه ایستادم و با تلفن نشسته بودم
[ترجمه گوگل]من در اتاقم مشتاقانه ایستادم و با تلفن نشسته بودم
2. He obstinately refused to consider the future.
[ترجمه ترگمان]او مصرانه از این که آینده را در نظر بگیرد خودداری می کرد
[ترجمه گوگل]او به شدت از آینده در نظر گرفته است
[ترجمه گوگل]او به شدت از آینده در نظر گرفته است
3. Unemployment figures are remaining obstinately high.
[ترجمه ترگمان]ارقام نرخ بیکاری همچنان به شدت بالا است
[ترجمه گوگل]آمار بیکاری با شدت زیاد باقی مانده است
[ترجمه گوگل]آمار بیکاری با شدت زیاد باقی مانده است
4. Len remained obstinately silent.
[ترجمه ترگمان]لن سرسختانه ساکت بود
[ترجمه گوگل]لن مشتاقانه سکوت باقی ماند
[ترجمه گوگل]لن مشتاقانه سکوت باقی ماند
5. The blunt instrument obstinately refused to reveal itself and he doubted if there were any more revelations to be got out of anybody.
[ترجمه ترگمان]با استفاده از آن ابزار نرم، از فاش کردن خود امتناع ورزید و تردید داشت که اگر باز هم از کسی بخواهد که از کسی آگاه شود
[ترجمه گوگل]ابزاری مبهم مستحکم خود را فاش کرد و در صورت وجود هر گونه آگاهی بیشتر از هر کسی شک کرد
[ترجمه گوگل]ابزاری مبهم مستحکم خود را فاش کرد و در صورت وجود هر گونه آگاهی بیشتر از هر کسی شک کرد
6. He remained desperately poor and obstinately proud.
[ترجمه ترگمان]نومیدانه و سخت مغرور ماند
[ترجمه گوگل]او به شدت فقیر باقی ماند و مشتاقانه مفتخر شد
[ترجمه گوگل]او به شدت فقیر باقی ماند و مشتاقانه مفتخر شد
7. A question which remained obstinately hovering in her mind as she slowly slipped into a deep sleep.
[ترجمه ترگمان]سوالی که در ذهن او همچنان در حال پرسه زدن بود و آهسته به خواب عمیقی فرو می رفت
[ترجمه گوگل]یک سوال که در ذهن او باقی ماند و به آرامی به یک خواب عمیق کشید
[ترجمه گوگل]یک سوال که در ذهن او باقی ماند و به آرامی به یک خواب عمیق کشید
8. In 1921 unemployment averaged nearly 14%, and it obstinately refused to clear up throughout the decade.
[ترجمه ترگمان]در سال ۱۹۲۱، نرخ بیکاری به طور متوسط ۱۴ درصد بود و در طول این دهه از پاک سازی آن خودداری کرد
[ترجمه گوگل]در سال 1921، بیکاری به طور متوسط تقریبا 14 درصد بود، و در طول دهه به شدت خودداری کرد
[ترجمه گوگل]در سال 1921، بیکاری به طور متوسط تقریبا 14 درصد بود، و در طول دهه به شدت خودداری کرد
9. Yet without fuss she dwelt obstinately on the meaning behind surface meaning.
[ترجمه ترگمان]با این همه، بی آن که سرو صدا راه بیندازد، به معنای واقعی کلمه به معنای واقعی کلمه زندگی می کرد
[ترجمه گوگل]با این حال بدون سر و صدا او به طور مبهم در معنای پشت معنی سطح زندگی می کند
[ترجمه گوگل]با این حال بدون سر و صدا او به طور مبهم در معنای پشت معنی سطح زندگی می کند
10. His father was desperate and frightened, but obstinately fighting.
[ترجمه ترگمان]پدرش نومید و بیمناک بود، اما با سرسختی مبارزه می کرد
[ترجمه گوگل]پدرش ناامید و ترسناک بود، اما به سختی جنگید
[ترجمه گوگل]پدرش ناامید و ترسناک بود، اما به سختی جنگید
11. I obstinately bite the tight lips to endure the tears.
[ترجمه ترگمان]لجوجانه لب های تنگ را گاز می گیرم تا اشک را تحمل کنم
[ترجمه گوگل]من به شدت لب های تنگ را برای تحمل اشک می ریزم
[ترجمه گوگل]من به شدت لب های تنگ را برای تحمل اشک می ریزم
12. They held obstinately to the purely military viewpoint.
[ترجمه ترگمان]آن ها در مقابل دیدگاه کاملا نظامی ایستادگی کردند
[ترجمه گوگل]آنها به طور منظم به دیدگاه نظامی کاملا توجه داشتند
[ترجمه گوگل]آنها به طور منظم به دیدگاه نظامی کاملا توجه داشتند
13. Refusing to give up or let go; persevering obstinately.
[ترجمه ترگمان]با لجاجت ادامه داد: از من سر در نمی آورم که تسلیم شوم یا آن را رها کنم
[ترجمه گوگل]رد کردن یا رها کردن؛ پایدار ماندن
[ترجمه گوگل]رد کردن یا رها کردن؛ پایدار ماندن
14. Smith obstinately refused to carry out the order.
[ترجمه ترگمان]اسمیت سرسختانه از اجرای فرمان سرباز زد
[ترجمه گوگل]اسمیت به طرز ممانعتی از انجام سفارشات اجتناب کرد
[ترجمه گوگل]اسمیت به طرز ممانعتی از انجام سفارشات اجتناب کرد
کلمات دیگر: