کلمه جو
صفحه اصلی

call


معنی : صدا، دعوت، ندا، احضار، بانگ، نامبری، طلب، فریاد، ملقب کردن، خواستن، احضار کردن، صدا زدن، نامیدن، فرا خواندن، خواندن
معانی دیگر : (با صدای بلند) خواندن، اعلام کردن، ندا دردادن، بانگ زدن، خطاب کردن، نام گذاری کردن، فریاد زدن، جار زدن، داد، آوای بلند، بیدار کردن، تلفن زدن، مکالمه ی تلفنی، تماس تلفنی، صدا یا آواز (جانور)، صدا زدن (حیوانات یکدیگر)، تقلید صدای حیوانات (برای جلب و شکار آنها)، دستگاهی که صدای پرنده را تقلید می کند، صدای طبل و شیپور و غیره، به ملاقات رفتن، ویزیت کردن، ملاقات کوتاه، درخواست، تقاضا، نیاز، الهام، انگیزه (به ویژه برای کارهای مذهبی)، جذبه، کشش، شیفتگی، (ورزش) داوری یا نظردهی داور مسابقات، داوری کردن، رسما اعلام کردن، (امریکا) تعطیل یا موقوف کردن، به بعد موکول کردن، فراخوانی، حاضر غایبی، حاضر غایب کردن، (بازار سهام) اختیار خرید سهام در تاریخ و قیمت معین (در مقابل: put)، امتیاز خرید، (اوراق قرضه و بهادار) پول دارنده ی اوراق قرضه (یا طلبکار) را مسترد کردن، (پوکر) دست کسی را خواندن، بلوف کسی را دیدن، خبر، خواندن اسامی

انگلیسی به فارسی

فرا خواندن، فرا خوان


بانگ، صدازدن، ندا، خبر، نامیدن، احضار کردن،خواستن، فریاد، صدا، خبر، احضار، دعوت، نامبری، خواندن اسامی


زنگ زدن، صدا، دعوت، ندا، احضار، بانگ، فریاد، نامبری، طلب، صدا زدن، نامیدن، فرا خواندن، احضار کردن، ملقب کردن، خواستن، خواندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: calls, calling, called
(1) تعریف: to shout or cry out.
مترادف: cry, exclaim, hail, hallo, holler, roar, scream, shout, yell
مشابه: bellow, clamor, name, sing, speak, utter, vociferate

- She called his name, but he didn't answer.
[ترجمه ترگمان] نام او را صدا زد، اما جوابی نداد
[ترجمه گوگل] او نام او را نام برد، اما او پاسخ نداد

(2) تعریف: to summon, ask, or invite.
مترادف: ask, invite, summon
مشابه: beckon, buzz, challenge, claim, conjure, demand, invoke, postulate

- Our host called us to dinner.
[ترجمه آرام] میزبان برای شام ما را صدا کرد
[ترجمه dorsa] میزبان ما را به شام ​​دعوت کرد
[ترجمه ترگمان] میزبان ما ما رو به شام دعوت کرد
[ترجمه گوگل] میزبان ما ما را به شام ​​فراخواند

(3) تعریف: to attract.
مترادف: attract, tempt
مشابه: allure, beckon, entice, lure

- You'll call attention to yourself wearing that funny hat!
[ترجمه ***] تو توجهات رو با پوشیدن این کلاه مسخره به خودت جلب میکنی
[ترجمه ترگمان] به خودت توجه کن که کلاه مضحکی به سرت زده!
[ترجمه گوگل] شما توجه خود را به پوشیدن این کلاه خنده دار جلب می کنید!

(4) تعریف: to awaken (one) from sleep.
مترادف: arouse, awaken, wake
مشابه: stir

- Go lie down and I'll call you in an hour.
[ترجمه ***] برو دراز بکش و من تو رو یه ساعت دیگه صدا میکنم
[ترجمه ترگمان] برو دراز بکش و یک ساعت دیگه بهت زنگ می زنم
[ترجمه گوگل] برو دروغ بگو و من در یک ساعت با شما تماس خواهم گرفت

(5) تعریف: to telephone.
مترادف: buzz, phone, telephone
مشابه: contact, dial

- Please call me as soon as you get to New York.
[ترجمه ترگمان] لطفا به محض اینکه به نیویورک رسیدین بهم زنگ بزنین
[ترجمه گوگل] به محض رسیدن به نیویورک، با من تماس بگیرید

(6) تعریف: to make a sound to attract (animals).
مترادف: attract, lure

- The hunter called the ducks.
[ترجمه ترگمان] شکارچی به اردک زنگ زده
[ترجمه گوگل] شکارچی به نام اردک ها

(7) تعریف: to summon officially.
مترادف: invoke, rally, summon
مشابه: assemble, collect, convene, convoke, gather, muster, petition

- The witness was called to testify in court.
[ترجمه ***] شاهد برای شهادت به دادگاه احظار شد
[ترجمه ترگمان] شاهد این بود که در دادگاه شهادت بدهند
[ترجمه گوگل] شهادت در دادگاه شهادت داده شد

(8) تعریف: to announce or order as (a meeting, election, or the like).
مترادف: announce, command, declare, decree, demand, order, proclaim
مشابه: assemble, bid, convene, convoke, instruct, muster, require

- The director called an emergency meeting.
[ترجمه ***] کارگردان یک جلسه اظطراری اعلام کرد
[ترجمه ترگمان] رئیس جلسه اضطراری اعلام کرد
[ترجمه گوگل] کارگردان یک جلسه اضطراری به نام

(9) تعریف: to bring under review or consideration.
مترادف: consider
مشابه: bring, estimate, judge, reckon, review

- The court called our case.
[ترجمه ترگمان] دادگاه به پرونده ما زنگ زد
[ترجمه گوگل] دادگاه پرونده ما را فراخواند

(10) تعریف: to name.
مترادف: denominate, dub, entitle, name, term
مشابه: christen, denote, designate, identify, specify, style, tag, title

- Her parents called her Mary after her grandmother.
[ترجمه ***] والدینش پس از ( مرگ ) مادربزرگشاو را مری صدا می کردند.
[ترجمه ترگمان] والدینش او را مری می نامیدند
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش پس از مادربزرگش مریم را می خواندند
- He hasn't yet decided what to call his new book.
[ترجمه ***] او هنوز تصمیم نگرفته است که کتاب جدیدش را چه نامگذاری کند.
[ترجمه ترگمان] هنوز تصمیم نگرفته که به کتاب جدیدش زنگ بزنه
[ترجمه گوگل] او هنوز تصمیم نگرفته است که با کتاب جدیدش تماس بگیرد

(11) تعریف: to give a descriptive name or label to.
مترادف: dub, label, name, specify, style, term
مشابه: characterize, denote, describe, identify, indicate, tag

- He called me a thief.
[ترجمه ترگمان] اون بهم گفت دزد
[ترجمه گوگل] او من را یک دزد نامید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: call for, call off
(1) تعریف: to speak loudly for the purpose of attracting attention; yell; shout.
مترادف: cry, hail, halloo, holler, shout, yell
مشابه: bellow, exclaim, roar, scream, speak, vociferate

- She called to him, hoping to stop him from falling into the ditch.
[ترجمه ***] او را صدا زد، به امید آن که او را از افتاد داخل خندق ( گودال ) متوقف کند
[ترجمه ترگمان] به او زنگ زد، به این امید که جلوی افتادن او را بگیرد
[ترجمه گوگل] او به او گفت، امیدوار است که او را از سقوط به خندق جلوگیری کند

(2) تعریف: to telephone someone.
مترادف: phone, telephone
مشابه: buzz, contact, dial

- I called yesterday, but no one answered the phone.
[ترجمه ***] من دیروز زنگ زدم، ولی هیچکس تلفن رو جواب نداد.
[ترجمه ترگمان] دیروز زنگ زدم اما کسی جواب تلفن رو نداد
[ترجمه گوگل] من دیروز نامزد کرد، اما هیچکس تلفن جواب نداد

(3) تعریف: to make a visit.
مترادف: visit
مشابه: drop by, drop in, pop in, stop at, stop by, stop in

- Call on us when you are in town.
[ترجمه ترگمان] وقتی اومدی شهر باهامون تماس بگیر
[ترجمه گوگل] وقتی در شهر هستید با ما تماس بگیرید

(4) تعریف: to beckon or to seem welcoming or enticing.
مشابه: beckon

- It had been a long day and her comfortable bed was now calling to her.
[ترجمه ***] این یک روز طولانی بود و حالا تخت راحتش او را دعوت میکرد.
[ترجمه ترگمان] روز درازی بود و بس تر راحت او اکنون به او زنگ می زد
[ترجمه گوگل] این یک روز طولانی بوده و تخت راحت او اکنون به او دعوت شده است
اسم ( noun )
(1) تعریف: a shout or loud cry.
مترادف: cry, outcry, shout
مشابه: clamor, hail, holler, scream, uproar

- We didn't hear his call for help.
[ترجمه ***] ما فریادش برای کمک را نشنیدیم.
[ترجمه ترگمان] ما صدایش را برای کمک نشنیدیم
[ترجمه گوگل] ما تماس تلفنی برای کمک ندید

(2) تعریف: the sound made by a bird or animal.
مترادف: cry, song
مشابه: bird call

- This bird has a distinctive call that is difficult to imitate.
[ترجمه ***] این پرنده یک صدای متمایز دارد که برای تقلید دشوار است.
[ترجمه ترگمان] این پرنده یک تماس متمایز دارد که تقلید آن دشوار است
[ترجمه گوگل] این پرنده یک تماس متمایز دارد که تقلید آن دشوار است

(3) تعریف: a demand or need.
مترادف: demand, necessity, need, summons
مشابه: appeal, cry, request

- Do you think there is a call for this sort of product?
[ترجمه ***] آیا شما فکر میکنید نیازی برای این دسته از محصولات وجود دارد؟
[ترجمه مریم] شما فکر می کنید تقاضا برای این محصول وجود دارد؟
[ترجمه ترگمان] آیا فکر می کنید فراخوانی برای این نوع محصول وجود دارد؟
[ترجمه گوگل] آیا شما فکر می کنید که این نوع محصول برای این تماس وجود دارد؟
- There is really no call for you to keep explaining.
[ترجمه ***] واقعا هیچ نیازی نیست که به توضیح دادن ادامه بدهید.
[ترجمه ترگمان] واقعا دلیلی برای توضیح دادن نداری
[ترجمه گوگل] تقاضای شما برای توضیح دادن وجود ندارد

(4) تعریف: an act of telephoning.
مترادف: buzz, ring

- We got her call early this morning.
[ترجمه ترگمان] امروز صبح زود بهش زنگ زدیم
[ترجمه گوگل] امروز صبح زود تماس گرفتیم

(5) تعریف: a brief visit.
مترادف: stopover, visit
مشابه: pause, sojourn, stay

- He paid his grandmother a call.
[ترجمه ***] او یک سر به مادربزرگش زد.
[ترجمه ترگمان] اون به مادربزرگش زنگ زد
[ترجمه گوگل] او تماس مادر بزرگ خود را پرداخت

(6) تعریف: a summons, request, or invitation.
مترادف: change, direction, directive, instruction, invitation, order, request, summons
مشابه: bid, command, notice

- He didn't want to go to war, but when he got the call, he was prepared.
[ترجمه ***] او نمیخواست به جنگ برود ولی وقتی فراخوانده شد ( احظار شد ) ، آماده شد.
[ترجمه ترگمان] او نمی خواست به جنگ برود، اما وقتی تماس گرفت، او آماده بود
[ترجمه گوگل] او نمی خواست به جنگ برود، اما زمانی که تماس گرفت، آماده شد

(7) تعریف: the attraction or fascination of something.
مترادف: allure, appeal, attraction, draw, fascination, invitation, lure
مشابه: charm, enticement

- He loved living in the country but she felt the call of the city.
[ترجمه ترگمان] دوست داشت در روستا زندگی کند، اما احساس شهر را احساس کرد
[ترجمه گوگل] او دوست داشت که در این کشور زندگی کند اما شهرتش را احساس کرد

• cry; telephone conversation; visit; ring; invitation; claim; need
shout; cry; invite; make a telephone call; visit
referring to someone or something that can be called
if someone or something is called a particular name, that is their name or title.
if you call people or situations something, you use a particular word or phrase to describe them.
if you call a meeting, you arrange for it to take place.
a call for something is a demand or desire for it to be done or provided.
if you call someone's name, you say it loudly to get their attention.
if you call someone, you telephone them.
to call someone also means to ask them to come to you by shouting to them or telephoning them.
when you make a phone call, you phone someone.
if you call somewhere, you make a short visit there.
if you pay a call on someone, you visit them briefly.
a bird's call is the sound that it makes.
to call it a day: see day.
if you call for someone or something, you go to collect them.
if you call for an action, you demand that it should happen.
if something calls for a particular action or quality, it needs it in order to be successful.
if you call someone in, you ask them to come and do something for you.
if you call something off, you cancel it.
if you call on someone to do something or call upon them to do it, you appeal to them to do it; a formal use.
to call on someone also means to pay them a short visit.
if you call something out, you shout it.
if you call someone out, you order them to come to help, especially in an emergency.
if you call someone up, you telephone them; used in american english.
if someone is called up, they are ordered to join the armed forces.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] احضار. فراخواندن - جمله ای در فرترن pl/i برخیاز نسخه های بیسیک و بسیاری از زبانهای اسمبلی که کنترل اجرای برنامه فرعی منتقل می کند . وقتی برنامه فرعی پایان می یابد برنامه اصلی از جمله بعد از call اجرا می شود . زبانهایی مانند سی و پاسکال فقط نام برنامه فرعی مورد نظر را ارائه می دهند و نیازی به دستور call ندارند . در نسخه هایی از بیسیک که شماره خط را می پذیرد برنامه های فرعی با فرمان gosub می شوند.فراخوان - فرمان CALL - فراخوانی، فراخواندن .
[برق و الکترونیک] صدا زدن، فراخوان 1. پیامی زادیو یی که ضمن معرفی ایستگاه فرستنده، ایستگاه گیرنده ی مورد نظر را نیز مشخص می کند، 2. انتقال کنترل به یک زیر روال در حین اجرای برنامه کامپیوتری . - ارتباط، تماس، فراخوانی
[حقوق] مطالبه کردن (وجه الضمان)
[ریاضیات] نامیدن، گرفتن، فرض کردن

مترادف و متضاد

صدا (اسم)
report, bruit, vocal, throat, call, tone, noise, sound, vocation, roar, yell, voice, calling, phoneme, phone, tonicity, sonance, tingle

دعوت (اسم)
call, invitation

ندا (اسم)
call, calling

احضار (اسم)
call, invitation, vocation, summons, citation, evocation

بانگ (اسم)
call, clamor, cry, noise, sound, roar, exclamation, voice

نامبری (اسم)
call

طلب (اسم)
wish, desire, call, appeal, request, demand, search, quest

فریاد (اسم)
call, clamor, cry, shout, noise, squawk, hue, outcry, bawl, scream, exclamation, squall, squeal, shriek, whoop, vociferance, hollo, vociferation

ملقب کردن (فعل)
call, nicknack, bestow a title upon

خواستن (فعل)
choose, wish, desire, will, call, invite, bone, intend, solicit, beg, ask, want, require, desiderate, invocate

احضار کردن (فعل)
adduce, call up, summon, evoke, call, invite, invocate

صدا زدن (فعل)
call, froth, hail

نامیدن (فعل)
style, call, term, name, nominate, denominate, entitle, rollcall

فرا خواندن (فعل)
muster, summon, evoke, call, draft, recall

خواندن (فعل)
learn, study, call, invite, sing, name, weigh, read, intone, declaim, orate

yelled statement


Synonyms: alarm, calling, command, cry, hail, holler, scream, shout, signal, whoop, yawp, yell


demand, announcement


Synonyms: appeal, bidding, command, invitation, notice, order, plea, proposal, request, solicitation, subpoena, summons, supplication, visit


need, cause for action


Synonyms: claim, excuse, grounds, justification, necessity, obligation, occasion, reason, right, urge


normal sound of animal


Synonyms: cheep, chirp, cry, note, peep, roar, shriek, song, tweet, twitter, warble


yell declaration


Synonyms: announce, arouse, awaken, bawl, bellow, cry, cry out, exclaim, hail, holler, hoot, howl, proclaim, roar, rouse, scream, screech, shout, shriek, vociferate, waken, whoop, yawp, yoo hoo, yowl


Antonyms: conceal, listen, refrain


arrange meeting


Synonyms: ask, assemble, bid, collect, contact, convene, convoke, gather, invite, muster, phone, rally, request, ring up, subpoena, summon, telephone


Antonyms: cancel, stop


entitle


Synonyms: address, baptize, christen, denominate, describe as, designate, dub, label, name, style, term, title


demand or announce action


Synonyms: appeal to, appoint, ask, challenge, charge, claim, command, declare, decree, elect, entreat, exact, ordain, order, postulate, pray to, proclaim, require, requisition, set apart, solicit, summon


Antonyms: stop


estimate, consider


Synonyms: adumbrate, approximate, augur, forecast, foretell, guess, judge, make rough guess, place, portend, predict, presage, prognosticate, prophesy, put, reckon, regard, think, vaticinate


Antonyms: ignore


attempt to communicate by telephone


Synonyms: beep, blast, bleep, buzz, contact, get back to, phone, ring, telephone


Antonyms: receive


visit at residence or business


Synonyms: come by, come over, crash, drop by, drop in, fall by, fall down, hit, look in on, look up, play, pop in, run in, see, stop by, stop in, swing by


جملات نمونه

1. call me (on the phone) tonight
امشب به من تلفن بزن.

2. call me on line 12
با خط فرعی 12 به من تلفن بزن.

3. call me tomorrow evening
فردا شب به من تلفن بزن.

4. call me when you need help
هر وقت به کمک نیاز داری مرا صدا بزن.

5. call the hotel desk and . . . .
به اطلاعات هتل زنگ بزن و . . . .

6. call the plumber!
لوله کش را خبر کن !

7. call your mother; perhaps she is lonely
به مادرت تلفن بزن ; شاید دلتنگ باشد.

8. call (something) into question
(به ویژه ازنظر اخلاقی) مورد تردید قرار دادن،زیر سوال بردن

9. call a halt
دستور ایست دادن،(موقتا) قطع فعالیت کردن

10. call a spade a spade
بدون پرده پوشی حرف زدن،رک گویی کردن

11. call a spade a spade
رک حرف زدن،واژه ی درست (حتی اگر زننده هم باشد) را به کار بردن

12. call back
1- باز خواندن،به مراجعت دعوت کردن 2- تلفنی جواب دادن،متقابلا تلفن زدن

13. call deposit account
حساب سپرده ی دیداری (عندالمطالبه)

14. call down
1- (به خدا و کائنات) روآوردن 2- (عامیانه) سخت نکوهش کردن،عیبجویی و بازخواست کردن

15. call for
1- ایجاب کردن،نیاز داشتن

16. call forth
ایجاد کردن،به وجود آوردن،به کار انداختن

17. call in
1- (برای کمک یا مشورت) احضار کردن،فراخواندن 2- (پول یا اوراق بهادار و غیره را) از گردش خارج کردن،جمع آوری کردن 3-درخواست پرداخت کردن

18. call into question
مورد سئوال یا تردید قرار دادن،زیر سوال بردن

19. call it a day
دست از کار کشیدن (و به فردا موکول کردن بقیه ی کار)

20. call it quits
(امریکا - عامیانه) 1- (بازی یا کار و غیره) خاتمه دادن،ول کردن،متوقف کردن 2- ترک دوستی (یا همکاری و غیره) کردن

21. call loan
وام دیداری (عندالمطالبه)

22. call names
فحش دادن،اسم بد روی کسی گذاشتن،بد و بیراه گفتن

23. call names
دشنام دادن،به زشتی نام بردن (از)،لقب زشت دادن به،ناسزا گفتن

24. call off
1- (اقلام یا اسامی را با صدای بلند) خواندن 2- موقوف کردن،کنسل کردن،به هم زدن،به بعد موکول کردن

25. call on (or upon)
1- (مختصرا) ملاقات کردن،به دیدار رفتن 2- در خواست کردن،دعوت (به صحبت یا عمل) کردن

26. call on the carpet
سرزنش کردن،موآخذه کردن،سرکوفت زدن

27. call option
اختیار خرید یا عدم خرید (سهام و غیره)

28. call out
1- بلند بلند حرف زدن،داد زدن 2- به عمل دعوت کردن،به کار کشیدن 3- (کارگران را) به اعتصاب خواندن

29. call price
(سهام و غیره) ارزش اسمی

30. call someone's bluff
تو خالی بودن تهدید کسی را با دعوت به مبارزه اثبات کردن،(پوکر) دست کسی را خواندن

31. call the roll
حاضر غایب کردن

32. call the shots
1- دستور دادن،فرمان دادن 2- کارها را سرپرستی کردن،اداره کردن

33. call the tune
اداره کردن،سرپرستی کردن،آقا بالا سر بودن،زمام در دست داشتن

34. call the turn
درست پیش بینی کردن

35. call time
(ورزش) تایم اوت گرفتن،درخواست تنفس کردن

36. call to account
1- توضیح خواستن 2- توبیخ کردن

37. call to mind
1- یادآور بودن،بیاد انداختن 2- بیادآوردن،به خاطر آوردن

38. call to order
جلسه را آغاز کردن،اعلام شروع جلسه را کردن

39. call to order
جلسه را رسمی کردن،(در جلسه) درخواست رعایت سکوت را کردن

40. call to the colors
1- به خدمت زیر پرچم احضار کردن 2- (ارتش) شیپور زدن و پایین آوردن پرچم

41. call together
فراخواندن،فراخوان کردن،(برای گردهمایی) دعوت کردن

42. call up
1- به خاطر آوردن،یادآور شدن 2- (به خدمت نظام) احضار کردن 3- تلفن زدن

43. a call for aid
درخواست کمک

44. go call the watch!
برو نگهبان را صدا بزن !

45. go call your dad!
برو بابایت را صدا بزن !

46. i call their action madness
من این عمل آنها را دیوانگی می خوانم.

47. i'll call you sometime next week
روزی در هفته ی آینده به تو تلفن خواهم زد.

48. please call me at six a. m.
لطفا ساعت شش صبح مرا صدا بزنید.

49. the call of a bird
صدای پرنده

50. the call of the wild
جذبه ی دنیای وحش

51. they call him "mr. jazz"
به او می گویند ((آقای جاز))

52. to call on a sick friend
به دیدار دوست بیمار رفتن

53. to call the police
پلیس خبر کردن

54. to call up the class of 1980
فراخواندن متولدین سال 1980

55. on call
1- (پزشکان و غیره) کشیک

56. on call
(پزشک و غیره) کشیک،گوش به زنگ

57. within call
نزدیک،در صدا رس،در دسترس

58. a bugle call
صدای شیپور

59. a harmonic call for reforms
درخواست همنوا برای اصلاحات

60. do you call this stuff food!
اسم این را خوراک می گذاری !

61. if we call a stupid person wise, it is a kind of irony
اگر آدم احمقی را عاقل صدا کنیم،این نوعی طعنه است.

62. the bugle call summoned the soldiers to dinner
شیپور سربازان را به شام احضار کرد.

63. a close call (or shave or thing)
(عامیانه) نزدیک به خطر یا احتمال وقوع

64. have first call on (someone)
از اولویت برخوردار بودن،از درجه ی اول اهمیت برخوردار بودن

65. a person-to-person phone call
(تلفن) شخصی،از یک نفر به دیگری

66. did your excellency call me?
آیا حضرت عالی مرا صدا زدید؟

67. go or i'll call the police!
برو وگرنه پلیس را خبر خواهم کرد!

68. he felt the call to become a preacher
او احساس کرد که باید واعظ بشود.

69. he had best call his uncle on the phone
او بهتر است به عمویش تلفن بزند.

70. he has first call on his daughter's time
او از نظر زمان نزد دخترش از اولویت برخوردار است.

to call on a sick friend

به دیدار دوست بیمار رفتن


a call for aid

درخواست کمک


The teacher called the students' names one by one.

معلم اسم شاگردان را یکی یکی خواند.


He called his dog.

او سگش را صدا زد.


Homa called everyone to the dinner table.

هما همه را به سفره فراخواند.


The army called him.

ارتش او را (به خدمت) فراخواند (احضار کرد).


The chairman called another meeting.

رئیس جلسه گردهمایی دیگری را اعلام کرد.


They called him "savior and leader".

آنها او را «ناجی و رهبر» نامیدند.


a doctor called David Aryanpur

دکتری به نام دیوید آریان‌پور


I call their action madness.

من این عمل آنها را دیوانگی می‌خوانم.


She called, "Manoocher, dinner is ready".

او داد زد: «منوچهر، شام حاضر است».


I heard a call for help from the lake.

از دریاچه فریاد کمک به گوشم رسید.


please call me at six A.M.

لطفاً ساعت شش صبح مرا صدا بزنید.


Call me (on the phone) tonight.

امشب به من تلفن بزن.


Today you had four (phone) calls.

امروز چهار تلفن داشتید (چهار بار به شما تلفن زدند).


the call of a bird

صدای پرنده


a bugle call

صدای شیپور


to hear the call of a drum from afar ....

آواز دهل شنیدن از دور ...


There is little call for such services.

برای این نوع خدمات نیاز چندانی نیست.


He felt the call to become a preacher.

او احساس کرد که باید واعظ بشود.


the call of the wild

جذبه‌ی دنیای وحش


The umpire called him out.

(در بیسبال) داور او را بازنده اعلام کرد.


The game was called because of rain.

به‌دلیل باران مسابقه متوقف شد.


Your success calls for celebration.

موفقیت شما سور می‌طلبد.


Many have called for him.

خیلی‌ها سراغ او را گرفته‌اند.


The forecast calls for strong winds and snow.

پیش‌بینی هواشناسی از باد شدید و برف خبر می‌دهد.


He called into question my honesty.

او صداقت مرا زیر سؤال برد.


The game was called off on account of rain.

به خاطر باران مسابقه به تعویق افتاد.


He called out our name.

اسامی ما را با صدای بلند خواندند.


Dr. Zoobin is on call tonight.

دکتر زوبین امشب کشیک است.


He has first call on his daughter's time.

دخترش برای او اولویت قائل است.


اصطلاحات

call a spade a spade

بدون پرده‌پوشی حرف زدن، رک‌گویی کردن


call back

1- باز خواندن، به مراجعت دعوت کردن 2- تلفنی جواب دادن، متقابلاً تلفن زدن


call deposit account

حساب سپرده‌ی دیداری (عندالمطالبه)


call down

1- (به خدا و کائنات) رو آوردن 2- (عامیانه) سخت نکوهش کردن، عیب‌جویی و بازخواست کردن


call for

1- ایجاب کردن، نیاز داشتن


call for

2- آمدن و بردن، سراغ کسی یا چیزی رفتن


call for

3- پیش بینی کردن


call forth

ایجاد کردن، به وجود آوردن، به کار انداختن


call in

1- (برای کمک یا مشورت) احضار کردن، فراخواندن 2- (پول یا اوراق بهادار و غیره را) از گردش خارج کردن، جمع‌آوری کردن 3-درخواست پرداخت کردن


call into question

مورد سؤال یا تردید قرار دادن، زیر سؤال بردن


call loan

وام دیداری (عندالمطالبه)


call names

فحش دادن، اسم بد روی کسی گذاشتن، بد و بیراه گفتن


call off

1- (اقلام یا اسامی را با صدای بلند) خواندن 2- موقوف کردن، کنسل کردن، به هم زدن، به بعد موکول کردن


call on (or upon)

1- (مختصراً) ملاقات کردن، به دیدار رفتن 2- در خواست کردن، دعوت (به صحبت یا عمل) کردن


call option

اختیار خرید یا عدم خرید (سهام و غیره)


call out

1- بلند بلند حرف زدن، داد زدن 2- به عمل دعوت کردن، به کار کشیدن 3- (کارگران را) به اعتصاب خواندن


call time

(ورزش) تایم‌اوت گرفتن، درخواست تنفس کردن


call to order

جلسه را آغاز کردن، اعلام شروع جلسه را کردن


call price

(سهام و غیره) ارزش اسمی


call up

1- به خاطر آوردن، یادآور شدن 2- (به خدمت نظام) احضار کردن 3- تلفن زدن


have first call on (someone)

از اولویت برخوردار بودن، از درجه‌ی اول اهمیت برخوردار بودن


on call

1- (پزشکان و غیره) کشیک


on call

2- قابل وصول در وجه حامل


within call

نزدیک، در صدا رس، در دسترس


پیشنهاد کاربران

طلبیدن در جمله This moment calls for a drink

رسالت

خطاب کردن

1خواندن ( خطاب کردن )
2فراخواندن ( احضار کردن )
3 زنگ زدن ( با تلفن با ring اشتباه نگیرید )
4 صدا کردن/ یکم تن صدا بالا تر. باشه call out صدا زدن
🙁📣

نظر دادن - داوری کردن

گاهی به معنی :تدارک
Call medical assistance

ترتیب دادن ( جلسه ) تدارک دیدن

فراخوانی

نامیدن

تلفن زدن
صدا زدن

گفتن

صدازدن
تلفن کردن
🖤

خبرکردن. . . نامیدن. . . صدازدن. . تلفن زدن

صداکردن - تلفن زدن - فریاد زدن - نامیدن

رسوا کردن/افشا کردن/ به روشنی آوردن
مثلا:
I had to call his deceptive tactics
( ناگزیر شدم تاکتیک هایش را رسوا کنم )

صدا زدن - تماس گرفتن

درخواست کردن
فراخوان
خرید
Call Option
اختیار خرید

مستلزم چیزی بودن

( a decision ( informal

تصمیم، انتخاب

It’s your call
تصیم خودته

صدازدن، حرف زدن، فراخواندن، رسوا کردن، درخواست

تماس گرفتن

هم به معنی صدا زدن کسی و هم به معنی زنگ زدن به کسی است.
مثلا : I'll call your father یعنی : من پدرت را صدا خواهم زد


سر زدن

علاوه بر زنگ زدن این معانی نیز می شود
رسیدن
خواستن

به اصطلاح، اصطلاحا، به قول، به تعبیر، به نقل از

These emporia, as archaeologists call them, were interconnected
این بازارها، به اصطلاح باستان شناسان، به هم پیوسته بودند
The link that I have made between what Friedman calls the two ‘faces’ of modernity is important
پیوندی که من مابین اصطلاحا دو "وجه" مدرنیته فریدمن برقرار کرده ام اهمیت دارد
This served them as an urban system , or city network as I would call it
این برای آن ها به مثابه نظامی شهری یا به قول من شبکه شهری عمل می کرد

خواست، حق، نظر

I was waiting for a call from my family 💊
منتظر یک تماس تلفنی از طرف خانواده ام بودم

صدا کردن. نامیدن

زنگ زدن/صدا کردن

اعلام کردن به صورت رسمی،

این واژه اکثرا برای تیتر زدن خبری در مورد اشخاص سیاسی مملکت بخصوص کاربرد دارد.
مثال:PM CALLS APRIL ELECTION.

نخست وزیر به طور رسمی اعلام کرد که انتخابات در آپریل برگزار میشود.

تصمیم ( noun )

. E. g
1 ) It was a tough call, but eventually I decided to give up my job
2 ) The decision to extend Army tours from one year to 15 months was a good call
3 ) More investment? That's got to be your call - you're the one that's paying!
4 ) I really don’t know what to do – it’s your call

درخواست کردن ( جهت دیدار، رفتن جایی یا پیش کسی و غیره )
1 ) I ran to Jonathan as soon as I heard him call
2 ) You’d better call an ambulance
3 ) Susan, would you call in the next patient, please?
4 ) The mayor called a meeting of local organizations to discuss budget priorities
5 ) call sb in/into/over
He was called into a manager's office and told that, after 26 years of service, he was no longer needed
6 ) She called me over and asked if I was interested in applying for the job
7 ) A salesman called at my home

درخواست/تقاضا کردن ( جهت اقدام خاصی، جهت روی دادن/صورت دادن اتفاق خاصی و غیره )
call an election/meeting/strike
1 ) An emergency meeting of the board was called for the next day
2 ) The senator called the Judiciary Committee meeting to order
3 ) A deputy called for order in the courtroom

دلیل/سبب
There’s no call for you to get so angry – I was just kidding

تلفن زدن به کسی/جایی
1 ) I'll tell Mr Baker you called. Would you like me to pass on any message?
2 ) Please call us as soon as possible so that we can resolve this issue

گاهی به معنای دید و بازدید کردن، به احوالپرسی کسی رفتن و سر زدنه.
مثال:
I just called to say Merry Christmas
من فقط بهتون سر زدم تا بگویم کریسمس مبارک.

احضار کردن

حرفه، کسب و کار، کاری که فرد دوست دارد

زنگ زدن

صحبت کردن با تلفون

صداییدَن.

اسم گذاشتن

هشدار ، اخطار

called:
مالیده شد. . .
ببخشید؛ ( نامیده شده ) 😉😊
که احتمالا ماضی نقلی باشه
لایک فراموش نشه

call ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: تماس 1
تعریف: 1. اتصال دو یا چند ایستگاه از طریق شبکۀ تلفن شامل درخواست ارتباط کاربر نهایی از مرکز تلفن در ایستگاه مبدأ و همکاری سایر مراکز تلفن در برقراری ارتباط با کاربر نهایی در ایستگاه مقصد و دست آخر قطع ارتباط توسط یکی از طرف های ارتباط 2. درخواست اتصال، فارغ از اینکه ارتباط برقرار شود یا نشود 3. مکالمۀ تلفنی دو کاربر نهایی فارغ از تهمیدات فنی 4. اقدام موفق یا ناموفق برای دسترسی تلفنی به مخاطب تماس|||متـ . برخوانی


کلمات دیگر: