فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: calls, calling, called
• (1) تعریف: to shout or cry out.
• مترادف: cry, exclaim, hail, hallo, holler, roar, scream, shout, yell
• مشابه: bellow, clamor, name, sing, speak, utter, vociferate
- She called his name, but he didn't answer.
[ترجمه ترگمان] نام او را صدا زد، اما جوابی نداد
[ترجمه گوگل] او نام او را نام برد، اما او پاسخ نداد
• (2) تعریف: to summon, ask, or invite.
• مترادف: ask, invite, summon
• مشابه: beckon, buzz, challenge, claim, conjure, demand, invoke, postulate
- Our host called us to dinner.
[ترجمه آرام] میزبان برای شام ما را صدا کرد
[ترجمه dorsa] میزبان ما را به شام دعوت کرد
[ترجمه ترگمان] میزبان ما ما رو به شام دعوت کرد
[ترجمه گوگل] میزبان ما ما را به شام فراخواند
• (3) تعریف: to attract.
• مترادف: attract, tempt
• مشابه: allure, beckon, entice, lure
- You'll call attention to yourself wearing that funny hat!
[ترجمه ***] تو توجهات رو با پوشیدن این کلاه مسخره به خودت جلب میکنی
[ترجمه ترگمان] به خودت توجه کن که کلاه مضحکی به سرت زده!
[ترجمه گوگل] شما توجه خود را به پوشیدن این کلاه خنده دار جلب می کنید!
• (4) تعریف: to awaken (one) from sleep.
• مترادف: arouse, awaken, wake
• مشابه: stir
- Go lie down and I'll call you in an hour.
[ترجمه ***] برو دراز بکش و من تو رو یه ساعت دیگه صدا میکنم
[ترجمه ترگمان] برو دراز بکش و یک ساعت دیگه بهت زنگ می زنم
[ترجمه گوگل] برو دروغ بگو و من در یک ساعت با شما تماس خواهم گرفت
• (5) تعریف: to telephone.
• مترادف: buzz, phone, telephone
• مشابه: contact, dial
- Please call me as soon as you get to New York.
[ترجمه ترگمان] لطفا به محض اینکه به نیویورک رسیدین بهم زنگ بزنین
[ترجمه گوگل] به محض رسیدن به نیویورک، با من تماس بگیرید
• (6) تعریف: to make a sound to attract (animals).
• مترادف: attract, lure
- The hunter called the ducks.
[ترجمه ترگمان] شکارچی به اردک زنگ زده
[ترجمه گوگل] شکارچی به نام اردک ها
• (7) تعریف: to summon officially.
• مترادف: invoke, rally, summon
• مشابه: assemble, collect, convene, convoke, gather, muster, petition
- The witness was called to testify in court.
[ترجمه ***] شاهد برای شهادت به دادگاه احظار شد
[ترجمه ترگمان] شاهد این بود که در دادگاه شهادت بدهند
[ترجمه گوگل] شهادت در دادگاه شهادت داده شد
• (8) تعریف: to announce or order as (a meeting, election, or the like).
• مترادف: announce, command, declare, decree, demand, order, proclaim
• مشابه: assemble, bid, convene, convoke, instruct, muster, require
- The director called an emergency meeting.
[ترجمه ***] کارگردان یک جلسه اظطراری اعلام کرد
[ترجمه ترگمان] رئیس جلسه اضطراری اعلام کرد
[ترجمه گوگل] کارگردان یک جلسه اضطراری به نام
• (9) تعریف: to bring under review or consideration.
• مترادف: consider
• مشابه: bring, estimate, judge, reckon, review
- The court called our case.
[ترجمه ترگمان] دادگاه به پرونده ما زنگ زد
[ترجمه گوگل] دادگاه پرونده ما را فراخواند
• (10) تعریف: to name.
• مترادف: denominate, dub, entitle, name, term
• مشابه: christen, denote, designate, identify, specify, style, tag, title
- Her parents called her Mary after her grandmother.
[ترجمه ***] والدینش پس از ( مرگ ) مادربزرگشاو را مری صدا می کردند.
[ترجمه ترگمان] والدینش او را مری می نامیدند
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش پس از مادربزرگش مریم را می خواندند
- He hasn't yet decided what to call his new book.
[ترجمه ***] او هنوز تصمیم نگرفته است که کتاب جدیدش را چه نامگذاری کند.
[ترجمه ترگمان] هنوز تصمیم نگرفته که به کتاب جدیدش زنگ بزنه
[ترجمه گوگل] او هنوز تصمیم نگرفته است که با کتاب جدیدش تماس بگیرد
• (11) تعریف: to give a descriptive name or label to.
• مترادف: dub, label, name, specify, style, term
• مشابه: characterize, denote, describe, identify, indicate, tag
- He called me a thief.
[ترجمه ترگمان] اون بهم گفت دزد
[ترجمه گوگل] او من را یک دزد نامید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: call for, call off
• (1) تعریف: to speak loudly for the purpose of attracting attention; yell; shout.
• مترادف: cry, hail, halloo, holler, shout, yell
• مشابه: bellow, exclaim, roar, scream, speak, vociferate
- She called to him, hoping to stop him from falling into the ditch.
[ترجمه ***] او را صدا زد، به امید آن که او را از افتاد داخل خندق ( گودال ) متوقف کند
[ترجمه ترگمان] به او زنگ زد، به این امید که جلوی افتادن او را بگیرد
[ترجمه گوگل] او به او گفت، امیدوار است که او را از سقوط به خندق جلوگیری کند
• (2) تعریف: to telephone someone.
• مترادف: phone, telephone
• مشابه: buzz, contact, dial
- I called yesterday, but no one answered the phone.
[ترجمه ***] من دیروز زنگ زدم، ولی هیچکس تلفن رو جواب نداد.
[ترجمه ترگمان] دیروز زنگ زدم اما کسی جواب تلفن رو نداد
[ترجمه گوگل] من دیروز نامزد کرد، اما هیچکس تلفن جواب نداد
• (3) تعریف: to make a visit.
• مترادف: visit
• مشابه: drop by, drop in, pop in, stop at, stop by, stop in
- Call on us when you are in town.
[ترجمه ترگمان] وقتی اومدی شهر باهامون تماس بگیر
[ترجمه گوگل] وقتی در شهر هستید با ما تماس بگیرید
• (4) تعریف: to beckon or to seem welcoming or enticing.
• مشابه: beckon
- It had been a long day and her comfortable bed was now calling to her.
[ترجمه ***] این یک روز طولانی بود و حالا تخت راحتش او را دعوت میکرد.
[ترجمه ترگمان] روز درازی بود و بس تر راحت او اکنون به او زنگ می زد
[ترجمه گوگل] این یک روز طولانی بوده و تخت راحت او اکنون به او دعوت شده است
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a shout or loud cry.
• مترادف: cry, outcry, shout
• مشابه: clamor, hail, holler, scream, uproar
- We didn't hear his call for help.
[ترجمه ***] ما فریادش برای کمک را نشنیدیم.
[ترجمه ترگمان] ما صدایش را برای کمک نشنیدیم
[ترجمه گوگل] ما تماس تلفنی برای کمک ندید
• (2) تعریف: the sound made by a bird or animal.
• مترادف: cry, song
• مشابه: bird call
- This bird has a distinctive call that is difficult to imitate.
[ترجمه ***] این پرنده یک صدای متمایز دارد که برای تقلید دشوار است.
[ترجمه ترگمان] این پرنده یک تماس متمایز دارد که تقلید آن دشوار است
[ترجمه گوگل] این پرنده یک تماس متمایز دارد که تقلید آن دشوار است
• (3) تعریف: a demand or need.
• مترادف: demand, necessity, need, summons
• مشابه: appeal, cry, request
- Do you think there is a call for this sort of product?
[ترجمه ***] آیا شما فکر میکنید نیازی برای این دسته از محصولات وجود دارد؟
[ترجمه مریم] شما فکر می کنید تقاضا برای این محصول وجود دارد؟
[ترجمه ترگمان] آیا فکر می کنید فراخوانی برای این نوع محصول وجود دارد؟
[ترجمه گوگل] آیا شما فکر می کنید که این نوع محصول برای این تماس وجود دارد؟
- There is really no call for you to keep explaining.
[ترجمه ***] واقعا هیچ نیازی نیست که به توضیح دادن ادامه بدهید.
[ترجمه ترگمان] واقعا دلیلی برای توضیح دادن نداری
[ترجمه گوگل] تقاضای شما برای توضیح دادن وجود ندارد
• (4) تعریف: an act of telephoning.
• مترادف: buzz, ring
- We got her call early this morning.
[ترجمه ترگمان] امروز صبح زود بهش زنگ زدیم
[ترجمه گوگل] امروز صبح زود تماس گرفتیم
• (5) تعریف: a brief visit.
• مترادف: stopover, visit
• مشابه: pause, sojourn, stay
- He paid his grandmother a call.
[ترجمه ***] او یک سر به مادربزرگش زد.
[ترجمه ترگمان] اون به مادربزرگش زنگ زد
[ترجمه گوگل] او تماس مادر بزرگ خود را پرداخت
• (6) تعریف: a summons, request, or invitation.
• مترادف: change, direction, directive, instruction, invitation, order, request, summons
• مشابه: bid, command, notice
- He didn't want to go to war, but when he got the call, he was prepared.
[ترجمه ***] او نمیخواست به جنگ برود ولی وقتی فراخوانده شد ( احظار شد ) ، آماده شد.
[ترجمه ترگمان] او نمی خواست به جنگ برود، اما وقتی تماس گرفت، او آماده بود
[ترجمه گوگل] او نمی خواست به جنگ برود، اما زمانی که تماس گرفت، آماده شد
• (7) تعریف: the attraction or fascination of something.
• مترادف: allure, appeal, attraction, draw, fascination, invitation, lure
• مشابه: charm, enticement
- He loved living in the country but she felt the call of the city.
[ترجمه ترگمان] دوست داشت در روستا زندگی کند، اما احساس شهر را احساس کرد
[ترجمه گوگل] او دوست داشت که در این کشور زندگی کند اما شهرتش را احساس کرد