کلمه جو
صفحه اصلی

take up


1- افراشتن، بلند کردن، بالابردن 2- (لباس و غیره) تو گرفتن، کوتاه کردن، تنگ کردن 3- جذب کردن، در آشامیدن 4- پذیرفتن، به عهده گرفتن 5- ادامه دادن 6- علاقمند شدن به 7- جاگرفتن

انگلیسی به فارسی

بلند کردن


شروع کردن


جا گرفتن


تنگ کردن لباس


پذیرفتن


ادامه دادن


بلند شو


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to fill or use (space or time), often in a way that is considered wasteful.

- The sofa is very large and takes up a good deal of space in that living room.
[ترجمه Reza] مبل، زیادی بزرگ است و فضای زیادی از اتاق پذیرایی را اشغال میکند
[ترجمه ترجمآنلاین] این کاناپه بسیار بزرگ است و فضای بسیار زیادی را در سالن پذیرایی می گیرد.
[ترجمه ترگمان] مبل بسیار بزرگ است و فضای زیادی را در آن اتاق نشیمن صرف می کند
[ترجمه گوگل] مبل بسیار بزرگ است و فضای بسیار خوبی در این اتاق نشیمن می گیرد
- Making these phone calls took up most of my morning.
[ترجمه fateme] این تماس های تلفنی بیشترین وقت صبح منو گرفت
[ترجمه ترگمان] این تماس تلفنی بیشتر از صبح من رو بیدار کرد
[ترجمه گوگل] بسیاری از صبح من این تماس تلفنی را انجام دادند

• lift; gather; start a hobby; begin a leisure-time activity (e.g., "in order that the winter months go by quickly, i am thinking of taking up ski lessons")

دیکشنری تخصصی

[حقوق] عهده دار شدن، رسیدگی کردن، پرداخت کردن سفته یا برات
[نساجی] تیک آپ - مقدار برداشت مایع توسط پارچه در ماشین پد
[سینما] پیچیدن فیلم بعد از نمایش آن

مترادف و متضاد

begin or start again


Synonyms: adopt, assume, become involved in, carry on, commence, continue, embrace, engage in, enter, espouse, follow through, get off, go on, initiate, kick off, open, pick up, proceed, recommence, renew, reopen, restart, resume, set to, start, tackle, take on, tee off, undertake


Antonyms: complete, conclude, end, finish


Pick up


Address (an issue)


Occupy; to consume (space or time)


Shorten by hemming


Accept (a proposal, offer, request etc.)


Resume


جملات نمونه

1. That's a matter for you to take up with your boss.
[ترجمه Younes] این مسئله ای است که باید با رئیس خود در میان بگذارید
[ترجمه ترگمان]این مساله برای شما مهم است که با رئیست حرف بزنید
[ترجمه گوگل]این موضوعی است که شما باید با رئیس خود کنار بیایید

2. I can take up to four people in my car.
[ترجمه سیروس] من میتوانم تا ۴ نفر در ماشینم سوار کنم
[ترجمه ترجمان لاین] می توانم تا چهار نفر را در ماشینم جا دهم.
[ترجمه ترگمان]می تونم به چهار نفر تو ماشینم برسم
[ترجمه گوگل]من می توانم تا چهار نفر در ماشینم بگیرم

3. Can you recommend a classmate who can take up the job?
[ترجمه ترگمان]می توانید یک همکلاسی را توصیه کنید که بتواند این کار را انجام دهد؟
[ترجمه گوگل]آیا می توان یک همکلاسی را که می تواند این کار را انجام دهد توصیه می کند؟

4. There have been hints that he may take up coaching.
[ترجمه ترگمان]اشاراتی هست که شاید او مربی گری کرده باشد
[ترجمه گوگل]نکاتی وجود دارد که او ممکن است مربیگری کند

5. Salaries take up a considerable portion of our total budget.
[ترجمه ترگمان]Salaries بخش قابل توجهی از بودجه کل ما را به خود اختصاص می دهند
[ترجمه گوگل]حقوق بخش قابل توجهی از کل بودجه ما را می گیرد

6. She was unable to take up the London posting.
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست پست لندن را بگیرد
[ترجمه گوگل]او نمی توانست پست لندن را بپذیرد

7. activities take up too much of our time.
[ترجمه ترگمان]فعالیت ها بیش از حد وقت ما را اشغال می کنند
[ترجمه گوگل]فعالیت های بیش از حد از زمان ما را

8. Don't let yesterday take up too much of today.
[ترجمه مرتضی] اجازه نده دیروز زمان زیادی از امروزت را بگیرد ( توی گذشته زندگی نکن )
[ترجمه Younes] اجازه نده دیروزت برای امروزت تصمیم بگیره
[ترجمه ترگمان]اجازه نده دیروز بیش از حد امروز از خواب بیدار شود
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید دیروز بیش از این امروز را ترک کنیم

9. Some people take up yoga to aid relaxation.
[ترجمه ترگمان]برخی از مردم از یوگا برای کمک به تمدد اعصاب استفاده می کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم برای کمک به آرامش، یوگا را می کنند

10. The vice-president was forced to take up the reins of office.
[ترجمه ترگمان]معاون رئیس جمهور مجبور شد زمام امور را به دست گیرد
[ترجمه گوگل]معاون رئیس جمهور مجبور شد که مجلس را به دست بگیرد

11. Don't suddenly take up violent exercise after years of inactivity.
[ترجمه ترگمان]بعد از سال ها بیکاری، به طور ناگهانی ورزش خشنی نکن
[ترجمه گوگل]پس از سالها ناتوانی، ورزش ناخوشایند را به طور ناگهانی انجام ندهید

12. He was quick to take up the gauntlet thrown down by the opposition.
[ترجمه ترگمان]او به سرعت به سوی مخالفان حرکت می کرد
[ترجمه گوگل]او سریعا دستگیر شد و دستگیر شدگان توسط مخالفان

13. Mr Fay is to take up an appointment as a researcher with the Royal Society.
[ترجمه ترگمان]آقای فی البداهه قرار است یک قرار ملاقات را به عنوان محقق در انجمن سلطنتی انتخاب کند
[ترجمه گوگل]آقای فای، قرار است به عنوان یک پژوهشگر با انجمن سلطنتی برگزار شود

14. The school bus stopped to take up pupils.
[ترجمه ترگمان]اتوبوس مدرسه برای گرفتن دانش آموزان متوقف شد
[ترجمه گوگل]اتوبوس مدرسه متوقف شد تا شاگردان را بیرون ببرد

15. The potted plants take up too much space.
[ترجمه ترگمان]گیاه گلدانی بیش از حد فضا را اشغال می کند
[ترجمه گوگل]گیاهان گلدانی فضای بسیار زیادی را در بر می گیرند

پیشنهاد کاربران

وقت گرفتن، اشغال کردن

شرکت کردن

حمایت کردن

گفتگو کردن

پر کردن زمان

They'll take up all your time

مترادف با engage
درگیر شدن

علاقه مند بودن به فعالیت های جدید و وقت صرف کردن برای ان

طول کشیدن

"Opposite of "give up

شروع کردن ( اغلب به عنوان عادت ) ، شروع

شروع کردن
Peter will take up the management of the finance department

پر کردن زمان یا مکان ) مثال برای هردو:
These files take up a lot of disk space
این فایلها یک فضای بسیار زیادی از دیسک را اشغال می کنند.
I’ll try not to take up too much of your time
سعی می کنم زیاد وقتتا ن را نگیرم.

هدایت کردن ؛ بردن

کلاس برداشتن

مطرح کردن

پر شدن
اشغال شدن

شروع کردن یه یاد گیری چیزی


تأیید کردن

My wife says take up gardening
یعنی حرس کردن باغ و گل و گیاه یا کوتاه و مرتب کردن معنی میده

Start doing an activity habitually
شروع انجام یک فعالیت عادی

صرف کردن

to continue with something after an interruption
begin again
resume
to use up, consume, or occupy some period of time or space

Take up به معنی برداشتن کلاس مثل
Joe was so inspired by the frans lanting exhibit that he decided to *take up* wildlife photography.

to begin sth
. to begin doing, playing etc
to start to acquire a skill in sth
to deal with sth

Begin doing a job or activity

قرار گرفتن در زمره ی . . .
شمرده شدن . . . .

Take up sth is different from take sth up. I suggest you chack it in a good dictionary because I can't explain all of it. Longman dictionary is my suggestion

Being a new activity
شروع کردن. شروع کردن کاری برای اولین بار. شروع کار تازه


معانی زیادی دارد، اما پرکاربردترین ها:
1. پرداختن به کاری، علاقه مندی به موضوع یا حرفه ای
2. در مورد پیشنهادات و مسایل، یعنی انجام کاری راجع به آن
3. پر کردن زمان
4. پذیرفتن پیشنهاد یا ایده ای

پنداشتن پذیرفتن موثر واقع شدن جذب کردن
Lover beside her love
I am take up your side
عاشق در کنار عشقش
من در کنار تو

اِشغال کردن

وقت گرفتن، طول کشیدن

1 - افراشتن، بلند کردن، بالابردن 2 - ( لباس و غیره ) تو گرفتن، کوتاه کردن، تنگ کردن 3 - جذب کردن، در آشامیدن 4 - پذیرفتن، به عهده گرفتن 5 - ادامه دادن 6 - علاقمند شدن به 7 - جاگرفتن

جا گرفتن، جا دادن
The submarine is about the size of a bus and can take up to three people.

take up space. جا گرفتن
فضا را اشغال کردن

در اختیار گرفتن، به عهده گرفتن

برگرفتن ، اتخاذ کردن

Being a new activity

حل وفصل کردن، رتق وفتق کردن، پرداختن، رسیدگی کردن، رفع ( و رجوع ) کردن، برخورد کردن

occupation

تن دادن
to take up the fight: تن دادن به مبارزه

علاقمند شدن به

Take up something
شروع کردن کاری

They have taken up against us
آنها علیه ما میخواهند قیام کنند.

Something you're interested in

( تخصصی ) انتقال

( تخصصی ) جذب کردن


پذیرش

take - up
به نقل از هزاره:
استقبال عامه
میزان خرید
اقبال عمومی

Take her up to the room immediately



کلمات دیگر: