کلمه جو
صفحه اصلی

flavored


معنی : خوش مزه
معانی دیگر : مزه وبو، طعم، چاشنی، مزه دار کردن، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به، معطرکردن

انگلیسی به فارسی

طعم دار، خوش مزه


انگلیسی به انگلیسی

• having a taste; seasoned; containing flavoring (also flavoured)

مترادف و متضاد

خوش مزه (صفت)
yummy, delicate, luscious, piquant, savory, flavorous, tasty, palatable, delicious, toothsome, zesty, flavored, zestful, sapid, gustable, interesting, jestful

جملات نمونه

1. homa flavored the salad with spices and vinegar
هما سالاد را با ادویه و سرکه چاشنی کرد.

پیشنهاد کاربران

طعم دار

حال و هوا


کلمات دیگر: