کلمه جو
صفحه اصلی

repel


معنی : دفع کردن، بیزار کردن، رد کردن، جلوگیری کردن از، نپذیرفتن، عقب نشاندن
معانی دیگر : پس زدن، پس راندن، پسکوب کردن، تاراندن، (با شدت) رد کردن، پاسخ منفی دادن، منزجر کردن، مشمئز کردن، وازدن، زده کردن، رماندن، فراری دادن، متفرق کردن، دور کردن، مقاوم بودن، پاد بودن، راه ندادن، آمیخته نشدن، نیامیختن، سرکوب کردن

انگلیسی به فارسی

دفع کردن


دفع کردن، رد کردن، نپذیرفتن، جلوگیری کردن از،بیزار کردن، مقابله کردن


دفع کردن، عقب نشاندن، جلوگیری کردن از، رد کردن، نپذیرفتن، بیزار کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: repels, repelling, repelled
(1) تعریف: to drive away or force backwards.
مترادف: rebuff, repulse
متضاد: allure, attract, entice, lure, pull
مشابه: dispel, disperse, expel, foil, oust, resist, rout, scotch, stave off

- We will repel the invaders.
[ترجمه ترگمان] ما مهاجمان را دفع خواهیم کرد
[ترجمه گوگل] ما مهاجمان را دفع خواهیم کرد

(2) تعریف: to resist integration or absorption.
مترادف: fend off, resist, stave off, ward off, withstand
متضاد: absorb
مشابه: avert, shed

- His body repelled the disease.
[ترجمه ترگمان] بدنش بیماری را دفع کرد
[ترجمه گوگل] بدن او بیماری را دفع کرد

(3) تعریف: to refuse acceptance of.
مترادف: rebuff, refuse, reject, spurn
مشابه: oppose

- He repelled my request.
[ترجمه ترگمان] اون درخواست منو رد کرد
[ترجمه گوگل] او درخواست من را رد کرد

(4) تعریف: to cause revulsion or distaste.
مترادف: disgust, nauseate, repulse, revolt, sicken
متضاد: attract, bewitch, captivate, lure, tempt
مشابه: appall, offend

- I am repelled by the food.
[ترجمه شاهرخ خ.] از آن غذا زده شدم
[ترجمه ترگمان] من از غذا بیزار شده ام
[ترجمه گوگل] من توسط غذا دفع شده ام

(5) تعریف: to reject the advances of.
مترادف: parry, rebuff, reject, repulse, resist
مشابه: foil, frustrate, slight, spurn, withstand

- She has repelled his affections.
[ترجمه ترگمان] She را رد کرده است
[ترجمه گوگل] او عواطف خود را خنثی کرده است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: repellingly (adv.), repellence (repellency) (n.), repeller (n.)
(1) تعریف: to act with force to keep something away.
مترادف: parry, resist
مشابه: fend, withstand

(2) تعریف: to cause aversion, repulsion, or distaste.
متضاد: allure, attract

• reject, refuse; force back, drive away; resist, prevent penetration or absorption; cause disgust, cause aversion
if something repels you, you find it horrible and disgusting.

مترادف و متضاد

دفع کردن (فعل)
countercheck, raise, dispel, ward off, avert, foil, quench, fend, exorcise, stave off, repel, repulse, eject, perspire, excrete, extrude, exorcize, stand off, detrude, forfend

بیزار کردن (فعل)
disgust, avert, weary, disincline, loathe, repel

رد کردن (فعل)
decline, gainsay, deny, disclaim, repudiate, disown, pass, disapprove, interdict, veto, rebuff, confute, repel, balk, rebut, baulk, reject, throw down, refuse, overrule, pass up, ignore, spurn, disaffirm, disorient, contradict, controvert, refute, disallow, disprove, impugn, disavow, discommend, hand off

جلوگیری کردن از (فعل)
check, repel, bridle, restrain

نپذیرفتن (فعل)
decline, repel, reject, refuse, overrule, disallow

عقب نشاندن (فعل)
repel, drive

push away; repulse


Synonyms: beat back, beat off, brush off, buck, cast aside, chase away, check, confront, cool, cut, decline, dismiss, disown, dispute, drive away, drive back, drive off, duel, fend off, fight, force back, force off, give cold shoulder to, hold back, hold off, keep at arm’s length, keep at bay, keep off, kick, knock down, oppose, parry, push back, put down, put to flight, rebuff, rebut, refuse, reject, resist, stand up against, stave off, traverse, turn down, ward off, withstand


Antonyms: attract, draw


induce aversion


Synonyms: disgust, give a pain in neck, make sick, offend, put off, reluct, repulse, revolt, sicken, turn off, turn one’s stomach


جملات نمونه

to repel an enemy attack

حمله‌ی دشمن را دفع کردن


1. to repel an enemy attack
حمله ی دشمن را دفع کردن

2. two like electrical charges repel one another
دو بار الکتریکی هم نام همدیگر را دفع می کنند.

3. No human can repel a firm hope.
[ترجمه شاهرخ خ.] هیچ انسانی نمیتواند یک امید پایدار را ردکند.
[ترجمه ترگمان]هیچ انسانی نمی تواند یک امید محکم را دفع کند
[ترجمه گوگل]هیچ انسانی نمیتواند امیدوار باشد

4. Two positive charges repel each other.
[ترجمه ش. خوشنویس] دو نیروی مثبت یکدیگر را دفع میکنند
[ترجمه ترگمان]دو اتهام مثبت یکدیگر را دفع می کنند
[ترجمه گوگل]دو اتهام مثبت هر دو را دفع می کنند

5. The army was ready to repel an attack.
[ترجمه ش. خوشنویس] ارتش آماده ی دفع یک حمله بود
[ترجمه ترگمان]ارتش برای دفع حمله آماده بود
[ترجمه گوگل]ارتش آماده است تا حمله را دفع کند

6. Similar poles of magnets repel each other, and opposite poles attract.
[ترجمه ترگمان]قطب های مشابهی از اهن رباها همدیگر را دفع می کنند و قطب مخالف آن ها را جذب می کنند
[ترجمه گوگل]قطب های مشابه مغناطیسی یکدیگر را دفع می کنند و قطب های مخالف جذب می کنند

7. Staff were instructed to repel intruders with physical force, if need be.
[ترجمه ش. خوشنویس] کارکنان دستور داشتنددر صورت نیاز مزاحمان را با نیروی فیزیکی برانند
[ترجمه ترگمان]به کارکنان دستور داده شد که اگر لازم باشد، مهاجمان را با نیروی فیزیکی دفع کنند
[ترجمه گوگل]در صورت نیاز، کارکنان دستور دادند که مزاحمان را با نیروی فیزیکی دفع کنند

8. The fabric has been treated to repel water.
[ترجمه ش. خوشنویس] این پارچه برای مقاومت در برابر آب درست شده است
[ترجمه ترگمان]این پارچه برای دفع آب مورد درمان قرار گرفته است
[ترجمه گوگل]این پارچه برای دفع آب استفاده شده است

9. They prepared to repel the invaders.
[ترجمه ترگمان]آن ها برای مقابله با مهاجمان آماده شدند
[ترجمه گوگل]آنها آماده شدند تا مهاجمان را دفع کنند

10. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ش. خوشنویس] آرزومیکنم که بتوانید از فرهنگ جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روزبروز پیشرفت کنید
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

11. Guerrilla fighters were soon able to repel the army's attack.
[ترجمه ش. خوشنویس] رزمندگان چریک بزودی دارای آمادگی برای دفع یورش ارتش میشدند
[ترجمه ترگمان]جنگجویان چریکی به زودی توانستند حمله ارتش را دفع کنند
[ترجمه گوگل]جنگنده های چریکی به زودی قادر به حمله ارتش بودند

12. The city was fortified and was able to repel raids by pirates and a siege by the Saracens in 866-
[ترجمه ش. خوشنویس] در سال ۸۶۶ ، شهر داری استحکامات نظامی شده بود و توانائی داشت که تهاجمات دزدان دریایی و محاصره ی سارکن ها را پس بزند
[ترجمه ترگمان]این شهر مستحکم بود و قادر به دفع حملات توسط دزدان دریایی و محاصره اعراب در ۸۶۶ هزار نفر بود
[ترجمه گوگل]این شهر غنی شده بود و قادر بود تا حملات را توسط دزدان دریایی و محاصره توسط سارکنان در 866-

13. Evil odors invariably repel.
[ترجمه ش. خوشنویس] بوهای بد همیشه میرانند
[ترجمه ترگمان]بوی تعفن همیشه دفع می شود
[ترجمه گوگل]بوی بد هرگز دفع می شود

14. Rather than misdirecting attacks, they repel them altogether, as we shall see in the next chapter. .
[ترجمه ترگمان]به جای حملات misdirecting، آن ها به طور کامل آن ها را دفع می کنند، همانطور که در فصل بعدی خواهیم دید
[ترجمه گوگل]به جای سوءاستفاده از حملات، آنها را به طور کامل از بین می برد، همانطور که در فصل بعد مشاهده خواهیم کرد

15. Skunks repel attackers with a malodorous spray.
[ترجمه ترگمان]skunks مهاجم را با اسپری ضد آفتاب دفع می کنند
[ترجمه گوگل]Skunks مهاجمین را با یک اسپری مضر دفع می کند

Two like electrical charges repel one another.

دو بار الکتریکی هم‌نام همدیگر را دفع می‌کنند.


I angrily repelled his suggestion.

با خشم پیشنهاد او را رد کردم.


Parichehr repelled Hassan's advances.

پریچهر اظهار علاقه‌ی حسن را رد کرد.


His actions have repelled the voters.

اعمال او رأی‌دهندگان را از او زده کرده است.


Fish smell repelled her.

بوی ماهی او را بیزار می‌کرد.


This spray repels mosquitos and flies.

این افشانه پشه و مگس را دور می‌کند.


a paint that repels moisture

رنگی که رطوبت در آن اثر ندارد


Water repels oil.

آب با چربی آمیخته نمی‌شود.


She repelled the temptation to pull the trigger.

او وسوسه‌ی چکاندن ماشه را سرکوب کرد.


پیشنهاد کاربران

نپذیرفتن - دفع کردن - رد کردن

سرخورده کردن، پس زدن

To revolt
To disgust
To sicken
To horrify
To nauseate

To repulse


دفع

از خود راندن


کلمات دیگر: