کلمه جو
صفحه اصلی

distracted


معنی : پریشان
معانی دیگر : (verb transitive) حواس(کسی را) پرت کردن، گیج کردن، پریشان کردن، دیوانه کردن

انگلیسی به فارسی

پریشان حواس، دلواپس


دیوانه، دچار اختلال مشاعر، شوریده


پریشان


انگلیسی به انگلیسی

• preoccupied; confused and agitated
if you are distracted, you are not concentrating properly because you are thinking about something else, often because you are worried.

مترادف و متضاد

پریشان (صفت)
disturbed, faraway, disheveled, disconsolate, heartsick, distressed, deuced, distracted, distressful

جملات نمونه

1. outside noises distracted me
صداهایی که از بیرون می آمد حواسم را پرت کرد.

2. she was distracted by the uncertainty of her future
نامعلومی آینده اش او را پریشان خاطر می کرد.

3. the zoo distracted him for at least one afternoon
باغ وحش لااقل برای یک بعدازظهر حواس او را به چیز دیگری معطوف کرد.

4. the church was distracted by internal strife
کشمکش های درونی کلیسا را مختل کرده بود.

5. children's attention is easily distracted
توجه بچه ها زود منحرف می شود.

6. when studying i am distracted by the least noise
هنگام مطالعه کمترین سر و صدا حواسم را پرت می کند.

7. My attentions are distracted from my study.
[ترجمه ترگمان]توجه من حواسم را پرت می کند
[ترجمه گوگل]توجه من از مطالعه من پریشان است

8. Try not to be distracted by incidental details.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید با جزئیات اتفاقی حواس خود را پرت نکنید
[ترجمه گوگل]سعی نکنید با جزئیات حادثه ای آشنا نباشید

9. The noise in the street distracted me from my reading.
[ترجمه ترگمان]سر و صدا در خیابان من را از خواندن حواسم پرت کرد
[ترجمه گوگل]سر و صدا در خیابان من را از خواندن من distracted

10. He's easily distracted from his work.
[ترجمه ترگمان]به آسانی از کارش پرت می شود
[ترجمه گوگل]او به راحتی از کار او پریشان است

11. The music distracted her from her work.
[ترجمه ترگمان]موسیقی او را از کارش پرت کرد
[ترجمه گوگل]موسیقی او را از کارش دور کرد

12. It's easy to get distracted when you're studying.
[ترجمه ترگمان]وقتی داری درس میخونی از اینکه حواسم پرت می شه راحت می شه
[ترجمه گوگل]هنگامی که در حال تحصیل هستید، حیرت انگیز است

13. The chairman was distracted between different opinions.
[ترجمه ترگمان]رئیس از عقاید مختلف گیج شده بود
[ترجمه گوگل]رئیس بین دیدگاه های مختلف پریشان بود

14. I can't let myself be distracted by those things.
[ترجمه ترگمان]نمی توانم به خودم اجازه بدهم حواسم پرت شود
[ترجمه گوگل]من نمی توانم اجازه دهم خودم را از این چیزها پریشان کنم

15. She was distracted at a quarrel with her boyfriend.
[ترجمه ترگمان]اون از دعوا با دوست پسرش پرت شده بود
[ترجمه گوگل]او با دوست پسرش در یک نزاع غوطه ور شد

16. She was distracted at some occurrence.
[ترجمه ترگمان]او در این حادثه حواس خود را پرت می کرد
[ترجمه گوگل]او در بعضی موارد حیرت زده بود

پیشنهاد کاربران

ناراحت

گیج شده ، پریشان شده

حواس پرت، مبهم، ناراحت، پریشان، حواس کسی را پرت کردن، دیوانه کردن.

مطالعه حواس مرا معطوف به خودش می کند

حواس پرت - پریشان - گیج شده
Notive that my eyes are green?or are you
distracted?
متوجه شدی چشام سبزه یا حواست نیست ( یا گیج میزنی )

پریشیده_ پرت اندیش

حواس پرتی

منحرف شدن ( از چیزی )

Be distracted by sth
پرت شدن حواس



کلمات دیگر: