دوز، دوا دادن
dosing
انگلیسی به فارسی
جملات نمونه
1. he is forever dosing and getting worse too
او همیشه دارو می خورد و حالش هم بدتر می شود.
پیشنهاد کاربران
دوز گیری ، مقدار دارو
دوزبندی
dosing ( علوم و فنّاوری غذا - قهوه پژوهی )
واژه مصوب: پیمانه کردن
تعریف: ریختن مقدار موردنیاز و معینی از سابۀ قهوه در سبد صافی قهوه
واژه مصوب: پیمانه کردن
تعریف: ریختن مقدار موردنیاز و معینی از سابۀ قهوه در سبد صافی قهوه
کلمات دیگر: